انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 88:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۰

ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش
لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش
خمار رفته ز سر تازه نشاء از می تلخ
اثر ز تلخی می در لبان شهدفروش
چو شاخ گل شده کج در میان خانه زین
اتاغه از سر دستار میل سر دوش
ز رخش راندنش از ناز در نشیب و فراز
زمین ز شوق به افغان و آسمان به خروش
نموده دوش بدوش ابروان خم به خمش
به زور غمزهٔ کمان‌ها کشیده تا سردوش
سرشک کرده هم آغوش کامکاران را
قبای ترک که تنگش کشیده در آغوش
لباس بزم به برآمد آن چنان که مگر
رود جریده زند برهزار جوشن پوش
ز حالت مژه آن عقل مات مانده که چون
یکی شراب خورد دیگری رود از هوش
ستاده محتشم از دور بهر عرض نیاز
لب از اشاره به جنبش زبان عرض خموش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۱

سحر به کوچه بیگانه‌ای فتادم دوش
فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
که خوش به بانگ بلند از خواص می می‌خواست
ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش
من حزین تن و سر گوش گشته و رفته
ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش
ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر
هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش
صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی
گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش
گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه
نموده تکیه‌گهش نیز محرمان سر و دوش
چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش
که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش
ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت
شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش
چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ
که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش
اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا
بر آن قدح کش بی‌قید کیش عشرت کوش
نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این
که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۲

آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش
می‌گدازد جگر شیر ز طرز نگهش
از بدآموزی آن غمزه نمی‌گردد سیر
ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش
دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات
به همان حسن درآید گذرند از گنهش
مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن
پنجه در پنجهٔ خورشید فکند است مهش
وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان
نامسلمان پسری فتنه‌گری پادشهش
چکند گر نکند خانهٔ مردم ویران
پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش
محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش
جبرئیل ار گذرد می‌زند از غمزه رهش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۳

به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش
نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش
عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او
به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش
بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او
که در جنبش به غیر از سایهٔ او نیست همتایش
براندازد ز دل بنیاد آرام آن سهی بالا
چو اندازد هوای رقص جنبش در سر و پایش
به تکلیف آمد اندر رقص اما فتنه کرد آن گه
که میل طبع بی‌تکلیف می‌شد در تماشایش
فشانم بر کدامین جلوه‌اش جان را که پنداری
دگرگون جلوه پردازیست هر عضوی ز اعضایش
به رقص آیند در زنجیر زلفش محتشم دلها
چو باد جلوه بی حد در سر زلف سمن سایش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۴

مهی که زینت حسنست گرمی خویش
طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش
چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت
نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او
کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید
همین کدیایت محل غمزهٔ محل جویش
ز راه دیده به دل می‌رسد هزار پیام
به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش
خدنگ نیمکش غمزه‌اش نخورده هنوز
به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
نهفته کرده کمانی به زه که بی‌خبرند
ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد
به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه
بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۵

پری وشی دل دیوانه می‌کشد سویش
که نیست حد بشر سیر دیدن رویش
به نوگلی نگرانم که می‌دمد چو گیاه
کرشمه از در و دیوار گلشن کویش
هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین
که موج خون ز زمین می‌رسد به بازویش
قیامتست قیامت که صور فتنه دمید
جهان ز فتنهٔ نو خیز قد دلجویش
ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک
اگر به مصر بردبار از چمن بویش
چه رغبت است که سر بر نمی‌تواند داشت
ز مزرع دل مردم چرنده آهویش
ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر
خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش
لبش خموش و زبان کرشمه‌اش گویا
ز نکته پروری گوشه‌های ابرویش
چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد
هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۶

مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش
که شمشیر و کفن در گردن اینک می‌روم سویش
هلال‌آسا اگر ساید سرم بر آسمان شاید
که باز از سر گرفتم سجدهٔ محراب ابرویش
ز بس کز انفعالم مانده سر در پیش چون نرگس
درین فکرم که چون خواهم فکندن چشم بر رویش
امان می‌خواهم از کثرت که گویم یک سخن با او
زبانم تا به سحر غمزه بندد چشم جادویش
من گمراه عشق و محنت او تازه اسلامم
به جرم توبه‌ام شاید نسوزد آتش خویش
کند بختم ز شادی صد مبارکباد اگر از نو
نهد داغ غلامی بر جبینم خال هندویش
رقیبا آن که از رشگ تو با غم بود هم زانو
همین دم تکیه‌گاه یار خواهد بود بازویش
به این سگان ای مدعی زان در مسافر شو
که دیگر شد مجاور بر سر کوی سگ کویش
دو روزی گر ز هجرم غنچه‌سان دلتنگ کرد آن گل
ز پیوند قدیمی باز کردم جا به پهلویش
نهد گر دست جورش از تطاول اره بر فرقم
دگر دست تعلق نگسلم چون شانه از مویش
عجب گر بشنوی بوی صلاح از محتشم دیگر
که بست و محکمست این بار دل در جعد گیسویش
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۷

کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص
تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص
شد گرفتاری ز حد بیرون اجل کو تا شود
من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص
داشتم در صید گاه صد زخم از بتان
در نخستین ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص
سوختم ز آهی که هست اندر دلم از تیر خویش
روزنی کن تا شوم از دود این گلخن خلاص
بی تو از هستی به جام مرغ روحم را بخوان
از قفس تا گردد آن فرقت کش گلشن خلاص
محتشم در عاشقی بدنام شد پاکش بسوز
تا شوی از ننگ آن رسوای تر دامن خلاص
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۸


مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص
اهل حرمت همه محروم همین او مخصوص
با حریفی چو تو در بزم زبان بازی غیر
چیست گر نیست نهان با تو پری رو مخصوص
تا زهم سلسله حسن نپاشد مگذار
که شود بادبه آن زلف سمنبو مخصوص
گرنه در خلوت خاصت بدمن می‌گوید
روز و شب چیست به خاصان تو بد گوه مخصوص
وه که گشتم ز تمنای خصوصیت تو
همچو موئی و نگشتم به تو یک مو مخصوص
سوخت صد جان به خصوصیت خاصان تو غیر
آه از آن دم که شود با تو جفا جو مخصوص
محتشم نیست قبولم که به صد قرن شوی
تو به آن دیر خصوصیت بدخو مخصوص
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۹

منم از مهر به غم خوردنت ای یار حریص
تو غلط مهر به غمخواری اغیار حریص
باغ حسن تو نم از خون جگر می‌طلبد
گریزاریست مرا دیدهٔ خونبار حریص
ز آب و آیینه بجو صورت این سر که چراست
به تماشای جمالت در و دیوار حریص
مرض عشق من آن مایهٔ بد نامیها
کرده او را به هلاک دل بیمار حریص
خنده فرمای لب حسن که آن زاری ماست
یار را کرده به آزار دل زار حریص
زود جانها به بهای دهنش رفته که بود
جنس نایاب و محل تنگ و خریدار حریص
میتوان باخت ز بسیاری لطفش به رقیب
که حریص است به آزارم و بسیار حریص
نازکاین نوع شود سلسله جنبان هوس
به طلب چون نشود طبع طلبکار حریص
محتشم حرص تو ظاهر شده در دیدن او
که به خونت شده آن غمزهٔ خونخوار حریص
     
  
صفحه  صفحه 35 از 88:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA