انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 88:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۰

تا میان من و آن مه شده کلفت واقع
به رقیبم شده بیواسطه کلفت واقع
به مهی درگذری یک نظر افکندم دوش
شد میان من و یاران همه صحبت واقع
متهم ساخت به عشق دگرم یار و نگفت
کاین تعشق شده باشد به چه صورت واقع
کار موقوف نگاهیست میان من و او
گر بود صد جدل و خشم و کدورت واقع
می‌رسد مست جنون تیغ به کف گرم غضب
شدی ای دل سر راهش به چه جرات واقع
ای نگهبان نبود گر رخ آن مه منظور
میتوان از تو کشید ای همه منت واقع
محتشم بردرش از خدمت خود هرزه ملاف
آید از بی‌هنری چون تو چه خدمت واقع
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۱

آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع
این زمان نیست به صد لطف نهانی قانع
غیر کز مرده لان بود به یک پرسش تو
نیست اکنون به حیات دو جهانی قانع
ابر لطف تو به سیلاب جهانی مشغول
لب من تشنه بیک قطره چکانی قانع
گر به شیرین سخنی خوش نکنی کام رقیب
می‌شوم از تو به این تلخ زبانی قانع
نیم زخمی به جگر دارم و دانم که به آن
نشود یار به این سخت کمانی قانع
پیش آن شاه جهان‌گیر بمیرم صد بار
که گدائیست به یک کلبه ستانی قانع
غیر را ساخت به یک آیت رحمت زنده
محتشم مرد به یک فاتحه خوانی قانع
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۲


گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع
مرا از آستان او زمین و آسمان مانع
من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی
که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع
نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان
که ممکن نیست خوبان را شد از لطف نهان مانع
به بزم امشب هوس خواهند و لطف یار بخشنده
حجاب از هر دو جانب گرچه میشد در میان مانع
به او خوش صحبتی می‌داشتم شد در دلش ناگه
گمان بد مرا از صحبت آن بدگمان مانع
مگر اسرار بزم دوش می‌خواهد نهان از من
که هست امشب مرا از اختلاط بدگمان مانع
چه می‌گفتند در بزمش که چون شد محتشم پیدا
شد آن مه همزبانان را به تقصیر زبان مانع
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۳


آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ
بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ
حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در طبق
عشق را از نرگس شهلای او می در ایاغ
صبر را آتش ز تاب سینها در استخوان
عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
حسن نوبنیاد شیرین را ظهور اندر ظهور
وز برای کوه کن جستن سراغ اندر سراغ
داده مرغ حیرتم را جای بر طاق بلند
آن که در ایوان حسنت بسته طاق از پر زاغ
باز راه سیر با اغیار سرکردی که رشک
لاله و گل را ز اشگم تر کند در باغ وراغ
محتشم از چشم تر آتش فشان در دشت غم
آن صنم دامن کشان با این و آن در گشت باغ
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۴

ای به من صدق و صفای تو دروغ
مهر من راست وفای تو دروغ
نالش غیر ز جور تو غلط
بر زبانش گله‌های تو دروغ
چند گویم به هوس با دل خویش
حرف تخفیف جفای تو دروغ
گوی چوگان هوس گشته رقیب
سر فکنده است به پای تو دروغ
چند اصلاح جفای تو کنم
چند گویم ز برای تو دروغ
وعدهٔ بوسه چه می‌فرمائی
می‌نماید ز ادای تو دروغ
سگت از شومی آمد شد غیر
گفت صد ره به گدای تو دروغ
گوئی ای ابر حیا می‌بارد
از در و بام سرای تو دروغ
راست گویم به هوس می‌گوید
ملک از بهر رضای تو دروغ
عاشق از بهر رضای تو عجب
گر نگوید به خدای تو دروغ
محتشم این همه میگوئی و نیست
به زبان گله زای تو دروغ
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۵

تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ
ای پادشاه حسن مکش بی حساب تیغ
تا عکس سر و قد تو در بر کشیده است
دارد کشیده به بد ز غیرت بر آب تیغ
در ذوق کم ز خوردن آب حیات نیست
خوردن ز دست آن مه مشکین نقاب تیغ
از بس که بهر کشتنم افتاده در شتاب
ترسم به دیگری زند از اضطراب تیغ
یابند محرمان سحرش کشته برفراش
گر بر کسی کشد ز غضب او به خواب تیغ
قتلم فکند دوش به صبح و من اسیر
مردم ز غم که دیر کشید آفتاب تیغ
عابد کشی است در پی قتلم که می‌کشد
بر آهوی حرم ز برای ثواب تیغ
می‌دید بخت و دولت خونریز محتشم
می‌بست یار چون به میان از شتاب تیغ
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۶

چو بر من زد آن ترک خون خوار تیغ
شد از خون گرمم شرر بار تیغ
شدم آن چنان کشته او به میل
که از میل من شد خبردار تیغ
نه چابک‌تری از تو هست ای اجل
باو سر فرو آر و بسپار تیغ
چه جائیست کوی تو کانجا مدام
ز در سنگ بارد ز دیوار تیغ
ازین بزم اگر دفع من واجبست
بنه ساغر از دست و بردار تیغ
شود بر زبان تا وصیت تمام
خدا را زمانی نگهدار تیغ
شده چشم مست تو خنجر گذار
تو در دست این مست مگذار تیغ
بقا سر بجیب فنا در کشد
اگر برکشد آن ستمکار تیغ
سگ آن دلیرم که وقت غضب
شود پیش او محتشم وار تیغ
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۷

دهد اگرچه برون در بی‌شمار صدف
تو آن دری که برون ناید از هزار صدف
برای چون تو دری شاید ای چکیدهٔ صنع
اگر دهان بگشاید هزار بار صدف
عجب که تا به قیامت محیط هستی را
گران شود به چنین در شاهوار صدف
توان گرفت بزر ز احترام گوشی را
که در راز تو را باشد ای نگار صدف
شدست معتبر از خلعت تو مادر دهر
بلی ز پرتو در دارد اعتبار صدف
به جنبش آمده تا بحر هستی از اثرش
چنین دری نفکنده است برکنار صدف
به عهد محتشم از عقد نظم گوش جهان
چنان پر است که از در شاهوار صدف
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۸

بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف
می‌توان مرد از برای او تکلف برطرف
تا نگردد سیر عاشق بر سر خوان وصال
بود در منع زلیخا حق یوسف برطرف
خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن
بر تماشا نیستم قادر تکلیف بطرف
فیض من بنگر که چون رفتم به بزمش صد حجاب
در میان آمد ولی شد بی توقف برطرف
چند آری در میان تعریف بزم صوفیان
باده صافی به دست آور تصرف بر طرف
بخت ساعت ساعتم از وصل سازد کامیاب
گر شود از وعدهای او تخلف برطرف
محتشم مرد و ز تیغش مشکل خود حل نساخت
تا ابد مشکل که گیرد زین تاسف برطرف
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۹

آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف
آفتابی بود نورش برطرف شد حیف حیف
طرح یک رنگی فکند آن بت بهر بد گوهری
گوهر یک دانه هم رنگ خزف شد حیف حیف
آن کمان ابرو که کس انگشت بر حرفش نداشت
تیر طعن عیب جویان را هدف شد حیف حیف
آن که کام از لعل او جستن بزر ممکن نبود
گنج تمکینش به نادانی تلف شد حیف حیف
آن که خواندش مادر ایام فرزند خلف
عاقبت دل خوش کن صد ناخلف شد حیف حیف
نوگلی کز صوت بلبل پنبه‌اش در گوش بود
واله چنگ و نی و آواز دف شد حیف حیف
محتشم از درد گفتی آن چه در دل داشتی
کوش هر بی‌درد این در را صدف شد حیف حیف
     
  
صفحه  صفحه 37 از 88:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA