انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 53 از 88:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۰

ای گردن بلند قدان در کمند تو
رعنائی آفریده قد بلند تو
بر صرصری سوار وز دل می‌برد قرار
طرز گران خرامی رعنا سمند تو
خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو
افکنده در مزاد لب نوشخند تو
من چون کنم که طور بد ناپسند من
گردد پسند خاطر مشکل پسند تو
چندم فتاده بینی و گوئی که کیست این
بیمار تو شکسته تو دردمند تو
دردت مباد و باد بر آتش سپندوار
چشم حسود از پی دفع گزند تو
قتلش رواست گر همه صید حرم بود
آن صید کاضطراب کند در کمند تو
باید که به نواخت ز صید گریزپای
آن صید به که دست دهد خود به بند تو
پای گریز محتشم از دور بسته است
عشق دراز سلسلهٔ صید پند تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۱

صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو
ضبط تو دید و جست برون از کمند تو
ای پای تا به سر چونی قند دلپسند
افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو
دست مرا که ساخته‌ای زیر دست غیر
کوتاه به ز میوهٔ نخل بلند تو
چند افکنی در آتش سوزان دل مرا
هست این سیاه روز دل من پسند تو
ای مادر زمانه ببین کز خلاف عهد
با من چه می‌کند خلف ارجمند تو
دل برگرفتی ز تو جانا اگر بدی
در سینهٔ من آن دل هجران پسند تو
تلخی مکن که خنده نگهداشتن به زور
می‌بارد از لب و دهن نوشخند تو
امروز کو که باز بتر بیندت به من
بدگوی من که دوش همی داد پند تو
چون محتشم بسی ز ندامت بسر زدم
دستی که می‌زدم به عنان سمند تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۲

ای همچو آهوان دلم دم شکار تو
جانها فدای آهوی مردم شکار تو
تا آهوان چشم تو رفتند از نظر
چشمم سفید شد به ره انتظار تو
آهوی دشت از تو به کام و من اسیر
در شهر مانده همچو سگان داغدار تو
حقاکه گر به خاک برابر کنی مرا
یک ذره بردلم ننشیند غبار تو
نبود غریب اگر به ترحم نظر کنی
بر محتشم که هست غریب دیار تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۳

زهی بالا بلندان سر به پیش از اعتدال تو
مقوس ابروان در سجدهٔ مشگین هلال تو
همایون طایران باغ حسن از شعلهٔ حسنت
بر آتش پر زنان پروانهٔ شمع جمال تو
زلیخا بر تلف گردیدن اوقات خود گرید
به روز حشر اگر بیند رخ فرخنده فال تو
ز دل کردم برون بهر نزولت جملهٔ خوبان را
که دارد با جدائی خوی مشتاق جمال تو
حریف بزم وصلم لیک کلفت ناکم از ساقی
که با غیرم مساوی می‌دهد جام وصال تو
درین باغند عالی شاخها بی‌حد چه سود اما
که محروم است از پرواز مرغ بسته بال تو
ز غیرت در حریم حرمت او محتشم داری
حسد بر حال محرومان مبادا کس به حال تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۴

کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو
صد فتنه می‌کند به سر نازنین تو
کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب
حرفی ز کینه ساخته خاطر نشین تو
عمری دمید بر تو دل گرم بافسون
وز کین نگشت گرم دل آهنین تو
هشدار ای غزال که صد جا نشسته‌اند
صید افکنان دست هوس در کمین تو
زین دستبردها چو نگین در حصار باش
تا هست ملک حسن به زیر نگین تو
گر پی بری به کج نظری‌های مدعی
حاصل شود به راستی ما یقین تو
غیرت نگر که میرم اگر وقت کشتنم
گیرد ز رحم دست تو را آستین تو
ای محتشم اگر به مه من رسی بگو
کز هجر مرد عاشق زار حزین تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۵

هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو
یار غیری و فغان من از آن است که تو
همچو سوسن به زبان با همه کس در سخنی
وین خسان را همگی حمل بر آن است که تو
میدری غنچه صفت پردهٔ ناموس ولی
بر من تنگ دل این نکته عیان است که تو
پاکدامانی از آلایش اغیار چو گل
لیک امید من خسته چنان است که تو
همچو نرگس کنی از کج نظران قطع نظر
زان که از همت صاحب نظران است که تو
گرو از صورت چین بردی و ما را ز پیت
دیده معنی از آن رو نگران است که تو
می‌روی وز صف سیمین بدنان هیچ بتی
محتشم را نه چنان آفت جان است که تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۶

مدعی در مجلسم جا می‌دهد پهلوی تو
تا شود آگاه اگر ناگاه بینم روی تو
از خطایی گه گهم بنواز در پهلوی خویش
تا به تقریب سخن چشم افکنم بر روی تو
نیست رویت در مقابل لیک می‌گوید به من
صد سخن هر جنبشی از گوشهٔ ابروی تو
غیر نگذارد که گردم با سگانت آشنا
تا شوم رسوا اگر گردم به گرد کوی تو
باد را نگذارد از تدبیر در کویت رقیب
تا نیارد سوی من روز جدائی بوی تو
راز چون گوئی به کس رشگم کند کز شرح آن
بی‌زبان با من بگوید نرگس جادوی تو
بر سخن دارند گوش اصحاب و دارد محتشم
چشم در وقت سخن بر چشم مضمون گوی تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۷

چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو
بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من
شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو
در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو
آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو
گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی
تا دگری نیاردش مست ز پشت زین فرو
نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل
ریزد از آب دیده‌ام صد گل آتشین فرو
وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر
خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو
قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم
سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۸

زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
جعد مسلسل بر گشا گو بنده‌ای آزاد شو
چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر
گو در میان مردمان عاشق کشی بنیاد شو
در خانقه سر خوش درآ گو شیخ شهر از دین برا
بگذر به مسجد گو خلل در حلقهٔ زهاد شو
خالی کن اقلیم دلم از لشگر ظلم و ستم
گو در زمان حسن تو ویرانه‌ایی آباد شو
ای در دل غم پرورم صد درد بی‌درمان ز تو
یک مژده درمان بده گو دردمندی شاد شو
از خاطر من بر مدارای ناصح شیرین ادا
کوه غم آن سنگ دل گو محتشم فرهاد شو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۹

ای سرو گلندام که داری کمر از مو
بر مو کمری نیست مناسب مگر از مو
جز کاتب قدرت که رخت را ز خط آراست
کس خط ننوشته است به روی قمر از مو
بر روی تو خط نیست که از جنبش آن زلف
افشان شده بر صفحهٔ گل مشک تر از مو
با تیزی مژگان تو نقاش چه سازد
گیرم که بسازد قلمی تیزتر از مو
جز هندوی چشمت که به مژگان رگ جان زد
فساد ندیدم که زند نیشتر از مو
گفتی اثری در تب عشق از تو نمانده
در آتش سوزنده چه ماند اثر از مو
ترسم نرسد بر بدن محتشم از ضعف
پیکان خدنگ تو که دارد گذر از مو
     
  
صفحه  صفحه 53 از 88:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA