انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 88:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
شمارهٔ ۱۹

دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود
امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود
اشکی که می‌دارم نهان از غیرت اندر چشم‌تر
که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود
گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را
از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود
خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده
کش پرده از هم می‌درد گر قطره‌ای افزون شود
من خود نمی‌گویم به کس رازی که دارم پاس آن
اما اگر گوید کسی در بزم او صد خون شود
خواهم نوشتن نامه‌ای اما نمی‌دانم چسان
خواهد درید آن گل ز هم گر واقف از مضمون شود
شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم
خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۰

شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین می‌باید
برق این شعله هویدا تر ازین می‌باید
نیم به سمل شده‌ای فیض تمام از تو نیافت
خنجر ناز تو براتر ازین می‌باید
طاق ابروی کجت طاقت من طاق نساخت
غرهٔ حسن تو غراتر ازین می‌باید
شعلهٔ نیم نظرهای توام پاک بسوخت
آری اسباب مهیا تر ازین می‌باید
من ز تقصیر تو رسوای دو عالم نشدم
شهرهٔ عشق تو رسوا تر ازین می‌باید
نیست کوتاه ز دامان تو دست همه کس
پایه وصل تو بالاتر ازین میباید
با گدائی که حریص است به دریوزه وصل
سگ کوی تو به غوغاتر ازین می‌باید
محتشم خواهی اگر دغدغه ناکش سازی
غزلی وسوسه فرماتر ازین می‌باید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۱

روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی‌سرمهٔ سیاهش نگرید
بر سر سرو ملایم حرکات
جنبش پر کلاهش نگرید
نگهش با من و رویش با غیر
غلط انداز نگاهش نگرید
مهر من گشته یکی صد ز خطش
اثر مهر و گیاهش نگرید
شاه حسنش سپه آورده ز خط
عالم آشوب سپاهش نگرید
عذرخواهی کندم بعد از قتل
عذر بدتر ز گناهش نگرید
می‌رود غمزه زنان از کشته
پشته‌ها بر سر راهش نگرید
دود از چرخ برآورده دلم
اثر شعلهٔ آهش نگرید
محتشم کوه ستم راست ستون
تن کاهیده چو کاهش نگرید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۲

بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید
فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید
عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر
کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید
شهر دل زود بپرداز که از چار طرف
لشگری تازه برون از حد و اندازه رسید
مژده محمل مه کوکبه‌ای می‌آرند
از درون رخش برون تاز که جمازه رسید
میوهٔ وصل تو آن به که گذارم به رقیب
از ریاض دگرم چون ثمر تازه رسید
ساقیا باده ز خمخانهٔ دیگر برسان
که درین بزم مرا کار به خمیازه رسید
محتشم طرح کتاب دیگر افکند مگر
کار اوراق جلالیه به شیرازه رسید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۳

باز جائی رفته‌ام کز روی یارم شرمسار
روی برگشتن ندارم شرمسارم شرمسار
در تب عشقم هوس فرمود نا پرهیزیی
کاین زمان تا حشر از آن پرهیزگارم شرمسار
با رخ و زلفش دلم شرط قراری کرده بود
هم از آن شرحم خجل هم زان قرارم شرمسار
قول و فعل و عهد و شرطم بود پیشش معتبر
پیش او اکنون به چندین اعتبارم شرمسار
کار من یکباره مشکل شد در این عشق و هوس
ای اجل بازا که من زین کار و بارم شرمسار
همچو نعلم پیش او چشم از زمین برداشتن
نیست ممکن بس کزان زیبا سوارم شرمسار
محتشم بر شاخ دیگر بلبل دل را نشاند
من چه نرگس از رخ آن گلعذارم شرمسار
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۴


ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار
یا به یاران می‌توان مشغول بودن یا به یار
یاری یاران مرا از یار دور افکنده است
کافرم گر بعد ازین یاری کنم الا به یار
چند فرمایندم استغنا و گویندم مزن
حرف جز با غیر و روی غیرتی بنما به یار
یار تا باشد چرا باید زدن با غیر حرف
غیر تا باشد چرا باید زد استغنا به یار
ذره‌ای از یاری این یاران فرو نگذاشتند
یار را با ما گذارید این زمان ما را به یار
ما گدایان قدر این نعمت نمی‌دانسته‌ایم
پادشاهی بوده صحبت داشتن تنها به یار
گر به دست‌م فرصتی افتد بگویم محتشم
از نزاع انگیزی یاران حکایتها به یار
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۵

هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر
تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
ای فتنه می‌انگیزی از رفتار او گرد بلا
خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر
چاه ز نخدانش ببین ای دیده و کاری مکن
کاندر ته آن چه فتدجان من بی ته دگر
دزدیده می‌بینی دلا رخسار طاقت سوز او
این آتش رخشان شرر می‌سوزدت باالله دگر
خوش مستعد محنتی ای دل ازین اندیشه کن
گر فتنه انگیزی کسی غم را کند آگه دگر
شد خیمه صبرم نگون از دیدهٔ او چون کنم
گر شاه غیرت از دلم بیرون زند خرگه دگر
پیش سگ او محتشم ظاهر مکن بیگانگی
با آن وفادار آشنا کارت فتد ناگه دگر
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۶

بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش
به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش
بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان
شود زبانه‌کش از مغز استخوان من آتش
بترس از آن که چه باران لطف بر همه باری
به برق آه زند در دل تو جان من آتش
بترس از آن که ز حرف حریف سوز نوشتن
به جانب تو زند در قلم بنان من آتش
بترس از آن که چه سک دامن تو گیرم و گیرد
بدامنت ز زبان شرر فشان من آتش
بترس از آن که چو من تیر آه افکنم از دل
به جای تیر جهد از دم کمان من آتش
بترس از آن که ز سوزنده شعرها گه و بیگه
به مجلست فکند محتشم لسان من آتش
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۷

سخن درست بگویم اگرچه میترسم
که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض
به غیر عهد نهان نیستی ازو دیدم
که بر محبت ما بی‌دریغ زد مقراض


شمارهٔ ۲۸

داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق
تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق
بود بنیاد طلسم جسم من قائم به وصل
ریخت ذرات وجودم را ز هم باد فراق
من که بودم مرغ باغ وصل حالم چون بود
با دل پرآرزو در دام صیاد فراق
وصل خود موکب روان کرد ای رفیقان کو دگر
دادرس شاهی که پیش او برم داد فراق
داشتم در زیر بار عشق کاری ناتمام
چرخ گردون را تمام اما بامداد فراق
خانه تن شد خراب از سستی بنیاد وصل
وای گر جان یابد استحکام بنیاد فراق
محتشم دل بر هلاکت نه که صد ره خوش‌تر است
وحدت آباد فنا از وحشت آباد فراق
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۲۹

وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک
خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک
کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار
گر نه بیزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک
وصل نامخصوص یار آدم کش است ای همدمان
خاصه یاری کش بود حسن پری خلق ملک
یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است
غیر بی‌غیرت درین معنی کسی را نیست شک
هرکجا گرمست از تیغ دو کس بازار وصل
می‌زنند آنجا حریفان نقد غیرت بر محک
عاشقی ریش است و وصل دلبران مرهم برآن
وصل چون شد مشترک می‌گردد آن مرهم نمک
بر سر هر نامه طغرائیست لازم محتشم
کی بود زیبنده گر باشد دو سر را تاج یک
     
  
صفحه  صفحه 64 از 88:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA