انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 88:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
♣♣♣♣♣

دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر کشید
وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب
بر مسندسرور مکین شاه کامران
دارای آفتاب سریر فلک جناب
تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان
شویندهٔ رخ ظفر از گرد انقلاب
طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان
پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب
از یک طرف همای همایون که کام دهر
جست از رکاب بوسی او گشت کامیاب
از جانب دگر خلف پادشاه روم
از پایبوس او سر خود سود بر سحاب
تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت
بوسید کامجوی جهان شاه را رکاب
تاریخ این مقارنه کردم سوال گفت
ماهی عجب رسید به پابوس آفتاب
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

سید عالی نسب قاضی عمادالدین که شد
صد خلل در کار شرع از فوت آن عالی‌جناب
چون ز دانش داشت ملک شرع در زیر نگین
شاه ملک شرع شد تاریخش از روی حساب


♣♣♣♣♣

زین زمان خلاصه ذریت نبی
مهر سپهر مرتبهٔ ماه فلک جناب
یعنی قوام ملت و دین آن که در جهان
ننهاد پای سعی جز اندر ره صواب
هم خورده بذر مزرع جودش بزرگ و خرد
هم خوشه‌چین خرمن او بود شیخ و شاب
چون آن یگانه مطلع انوار فیض بود
سر بر زد از سپهر وجودش دو آفتاب
آراسته یکی به کمالات حیدری
وز علم جعفری دگری گشته کامیاب
چون درگذشت از پی تاریخ او خرد
غیر از دو آفتاب نیاورد در حساب
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

مردم چشم جهان بین پدر
آن که نادیده جهان رفت به خواب
غنچهٔ باغ جهان شاه علی
طفل نامجرم ایمن ز عذاب
کاندرین باغ ز خوشبوئی او
گلی از چهره نیفکند نقاب
تا که از گلشن دوران بردند
سوی گلزار بهشتش بشتاب
هرکه تاریخ وفاتش جوید
گل خوشبوی درآرد به حساب


♣♣♣♣♣

گل گلشن لطف عبدالغنی
که بادش بهشت معلی نصیب
به غربت فتاد و شراب اجل
شد از جام دورش همان جا نصیب
ولی چون پس از اربعینی شدش
چنین منزلی راحت‌افزا نصیب
خرد فکر تاریخ وی کرد و گفت
چه جای مبارک شد او را نصیب
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

میر ملک رتبه که ممتاز بود
هم به صفات از همه کس هم به ذات
سید قدسی صفتی کامدند
شاهد معصومی او کاینات
میر کریم آن که مساوی نمود
در نظرش ملک حیات و ممات
ناگه ازین دام گه پرخطر
یافت به شهبال توجه نجات
از پی تاریخ وی اندیشه گفت
حیف ازین سید قدسی صفات


♣♣♣♣♣

اشعث طماع عهد خود جمال قصه خوان
آن که چون او طامعی در بحر و بر صورت نیست
جمریانش ناگهان کشتند و هر فردی که بود
رست از اخذ و جهید آن خر گدای زرپرست
عقل چون تاریخ قتلش خواست از پیر خرد
گفت هر فردی که بود از اشعث طماع رست
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

خورشید آسمان وزارت که روی ملک
آئینه‌وش ز صیقل عدلش منور است
سلطان بارگاه سیادت که عهد او
پاینده دار دولت آل پیامبر است
آن داور زمانه که دارائی جهان
برقد کبریاش لباس محقر است
آن والی زمانه که کوس ولای او
یکباره هر که زد دو جهانش مسخر است
یعنی امین دین محمد که نام او
بر لوح دل نشسته‌تر از سکه بر زر است
بودش به من گمان خطائی که ذات من
در ارتکاب آن ز ملک بی‌گنه‌تر است
با آن که داده بود به خود مدتی قرار
کاظهار آن مخالف تمکین و لنگر است
زانجا که نکته پروری طبع شوخ اوست
زانجا که شوخ طبعی آن نکته‌پرور است
صندوق نار دوش فرستاد بهر من
یعنی که مجرمی و تو را نار در خور است
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

تا رخش طبعم از پی معنی تکاور است
میدان نورد مدحت مقصود قشر است
آن بی‌نماز کعب که جسم پلید او
از خاکروب دیر کشیشان مخمر است
وان حیله ساز شوم که تا زاده مادرش
در مکر و زرق و شید به شیطان برابر است
دستار سرخ اوست عروسانه معجری
وان عقده‌ها نمونه چین‌های معجر است
آن گنبدی که بر سرش از چار خانگیست
چون می‌نهد به خانه قوچی برابر است
از استر چموش فزونست بد رگیش
وزخر به زیر قنتر دوران زبون‌تر است
قنتر کشیده گر سوی بازارش آورند
گویند از امتحان که خریدار این خر است
چون خان و مان سیه شده‌ای از زر حرام
بیعش کند به یک دو سه پولی که در خور است
گر قنترش کنند به حیلت ز سر برون
عذر آورند کاین ز الاغان دیگر است
فی‌الحال فسخ بیع کند مشتری ز خشم
گوید کزین معامله مقصود قنتر است
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

ای فلک آستان که خاک درت
تارک آرای خلق ایام است
وی قمر پاسبان که گرد رهت
توتیا بخش چشم اجرام است
توسن سرکش سپهر بلند
رایض دولت تو را رام است
خادمان رفیع قدر تو را
تخت افلاک تحت اقدام است
یکی از خیل تیغ بندانت
که ز دور ایستاده بهرام است
بندهٔ پیرتوست کیوان لیک
زهره‌ات در طلایه بام است
رفعت آسمان اساس تو را
پایهٔ برتر ز حد افهام است
عصمت ممتنع قیاس تو را
امتناع از قیاس اوهام است
پایهٔ عونت آن ستوده ستون
پشت ایمان ورکن اسلام است
دین حق بس که دارد از تو رواج
کافر اندر شکست اصنام است
در صفات تو ای فرشتهٔ صفات
عاجز است این زبان که در کام است
به کدامین زبان کنم آغاز
وصف ذاتت که حیرت انجام است
حوری در لباس انسانی
ملکی و تو را پری نام است
در مثال رخت مصور را
لرزه در کلک معجز ارقام است
زان که تصویر صورتی که تو راست
کار صورت نگار ارجام است
بر درت هر کمینه خادمه‌ای
که ز صبح ایستاده تا شام است
هست مخدومهٔ زمین و زمان
کاسمانش یکی ز خدام است
مهر پا می‌نهد چه در حرمت
تا به شب لرزه‌اش براندام است
ای شه انس و جان که جان مرا
ز التفات تو در تن آرام است
تنم از ضعف گرچه شد الفی
در سجود تو آن الف لام است
دلم آن آهوی حرم شب و روز
از طواف درت در احرام است
وز حسد خاک می‌کند بر سر
تن که دور از درت به ناکام است
خطه خاطر همایونت
که گذرگاه پیک و الهام است
همه سری در آن چه دارد راه
پس چه حاجت به عرض و اعلام است
منم آن مادح فدائی تو
که ز من تا نصیر یک گام است
نه از آن فرقه‌ام که بهر طمع
مدحشان جمله دانه و دام است
یا زبان نیازشان هر دم
خواهشی با هزار ابرام است
خواهش محتشم توجه توست
که دوای جمیع آلام است
گرچه ناکامی که هست مرا
در پی آن جهان جهان کام است
ورچه انعام خاص پی در پی
از تو نسبت به حال من عام است
این که دانسته‌ای مرا سگ خویش
بهتر از صد هزار انعام است
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

بدر فلک شرف خلیفه
چون زایر تربت حسین است
در صبح ازل ز مهر فطری
نازان به محبت حسین است
فانی شده در زمان فوتش
ایام شهادت حسین است
وین حسن موافقت که گفتم
بی‌شک ز عنایت حسین است
این از همه خوب‌تر که او را
تاریخ شفاعت حسین است
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

ای فلک حشمت که در دکان نظم محتشم
به ز مدح مشتری گیر تو یک پرگاله نیست
وان عروسان را که در عقد تو می‌آرد به نظم
هیچ یک را احتیاج صنعت دلاله نیست
نطقش از شیرینی در ثنایت می‌نهد
بر سر هم آن قدر شکر که در بنگاله نیست
با دگر اشعار کز پی می‌رسد این قطعه هست
کاغذی باوی که کوتاهیش در دنباله نیست
آن قدر در کز ثنایت دردل ذخار اوست
بر گل صد برگ سوری صد یک آن ژاله نیست
ابر طبعش بس که حالا مستعد بارش است
هیچ ماهی بر سپهر فکرتش بی‌هاله نیست
او چو در جولان گه صد سالهٔ مدحت پا نهاد
وین سخن بی‌اصل مثل شعلهٔ جواله نیست
وجه انعامش که مرقوم است و مجری در برات
همچو احسان دگر یاران چرا هر ساله نیست
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

میرزا جانی به یک آن سرو سرا بستان لطف
از جهان چون خیمه زد بر طرف انهار بهشت
یک شبش در خواب دیدم با رخی کز عکس آن
بر زمین و آسمان می‌تافت انوار بهشت
گفتم ای گل چیست تاریخ تو و جایت کجاست
غنچهٔ خندان گشود و گفت گلزار بهشت


♣♣♣♣♣

زبدة الاخوان فصیح خوش کلام
صاحب نظم و مقالات فصیح
آن که در شعر و معما روز و شب
می‌ستودش دهر مخفی و صریح
از صبوح و باده او را گشته بود
چهرهٔ شخص کمالاتش صبیح
ناگه از بیداد صیاد اجل
داد جان بر باد چون صید ذبیح
بهر تاریخ وفاتش چون نیافت
عقل دوراندیش تاریخ صحیح
کرده بر مدت فزون یک سال و گفت
حیف و صد حیف از کمالات فصیح
     
  
صفحه  صفحه 77 از 88:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA