انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 88:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


مرد

 
♣♣♣♣♣

ای همایون فارس میدان دولت کاورند
کهکشان بهر ستوران تو کاه از کهکشان
گرچه ناچارست بهر هر ستوری کاه و جو
تا به دستور ستور من نیفتد از توان
مرکب من نام جو نشنید هرگز زان سبب
می‌کنم کاه فقط خواهش ز دستور زمان
که به این حیوان رساندن گرچه شغل لازمست
بام اندای منازل هست لازم‌تر از آن
آصفا وقت است تنگ و کاه و در دهها فراخ
خامه در دست تو فرمانبر به تحریک بنان
یک نفس شو ملتفت وز رشحه ریزیهای کلک
زحمت یک ساله کن رفع از من بی‌خانمان
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

آن خداوند محتشم چاکر
که فزونست حشمتش ز جهان
دی برسم عیادتم از خاک
برگرفت آن نهایت احسان
چون تو را دیدن عرق ز عرق
سوز بیمار راست شعله نشان
لطف دیگر علاوه این ساخت
از کف زر نثار سیم افشان
که به حکمت در انجمن سازد
غرق دریای انفعالم از آن
من که چون خسته عرق کرده
یافت در دم به یک نفس درمان
عذر آن شهریار اگر خواهم
که بخواهم به کلک یا به زبان
بایدم ساخت دایم الحرکت
هر دو را تا به انقراض زمان
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

در بارگه امام شافع
فرزند رسول و نور یزدان
شد سید ما به مهر فطری
در قرب جوار از مقیمان
این موت به از حیات جاوید
این دولت قرب به ز صد جان
هر مصرع ازین سه بیت غراست
تاریخ وفاتش ای سخندان
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

یارب امشب از علامتها چه می‌بیند به خواب
آن که فردا خواهمش کردن علامت در جهان
با کدامین قسمت رسوائی شود یارب قرین
آن که از طبع جهان آشوب من دارد قزان
یافت حرفی زور برائی بالماس خیال
کز عبورش صد خطر دارد لب و کام و زبان
دست و تیغی شد علم کاندر ته هفتم زمین
گاو و ماهی در خیال پس خمند از تاب آن
ای شکار کم هراس غافل خرگوش خواب
شیر خشم‌آلودی از زنجیر خواهد جست هان
بیش از آن کن فکر کار خود کز اسباب صلاح
از فساد مفسدان چیزی نماند در میان
نیست پر آسان شکستن تو به همچون منی
چون شکستی وای قدر وای عرض و وای جان
خوش نشستی زان زیان ایمن کزو خواهد فکند
کمترین جنبش تزلزل در زمین و آسمان
تا عیارت پرسبک بیرون نیامد از هجا
در ترازو می‌نهم بهر تو سنگی بس گران
می‌کنم صد فکر ناخوش باز می‌گویم که خوش
آن چه امشب خواهی انشا کرد فردا میتوان
می‌جهد از شست قهر اما به اعراض دگر
تیر پر کش کرده‌ای کز صبر دارم در میان
من که بر وی کرده‌ام صد صحبت از وقت درست
گو صد و یک باش امروزش دگر دادم امان
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

ایا ستوده وزیری که دور گردون را
قضا سپرده به دست تصرف تو عنان
خلف‌ترین ولد مادر زمانه که ساخت
مهین خدیو زمینت خدایگان زمان
رکاب قدر تو جائیست ای بلند رکاب
که از گرفتن آن کوتهست دست گمان
هزار قرن اگر مهر و مه عروج کند
به نعل رخش تو مشکل اگر کنند قران
به زیر ران تو دوران کشیده خنگ مراد
که کامران شود از کام بخشی تو جهان
مراز لطف تو صد مدعاست در ته دل
به جز یکی ز دل اما نمی‌رسد به زبان
بر آخور است مرا استر عدیم‌المثل
که در نهایت پیری در اشتهاست جوان
مزاج اتش جوعش به گرد خرمن کاه
بر خرد بچه ماند به ماهتاب و کتان
مزارعان جهان با جهان جو و کاه
علیق یکشبه‌اش را نمی‌شود ضمان
ز کشت زار عدم تا به این مقر نرسید
کسی به علت جوع البقر نداد نشان
کند باره دندان درو چو خوشهٔ جو
برویدش گر از آخور تمام تیغ دوستان
ز قحط کاه بود ماه در امساک
چو روزه‌دار دهن بسته در مه رمضان
باشتهای چنین زنده مانده بی جو و کاه
درین قضیه خرد مات مانده من حیران
گذشته از اجلش مدتی و او برجاست
که در ره عدمش هم قدم فتاده گران
به تازیانه مرگش قضا به راه فنا
نمی‌تواند ازین کاهلی نمود روان
به فرض اگر رگ صورش دمند در رگ و پی
نیایدش حرکت در جوارح و ارکان
به راه بس که فتاده است کاهل آن لاشی
کسش نیافته یک روز لاشه در دو مکان
چو می‌رود دو نفس می‌زند بهر قدمی
که منفصل حرکات است و دایم الیرقان
چو می‌دود به عقب می‌جهد چو بول به غیر
که فلک قوت اوراست این چنین جریان
جهند گیش مشابه بجست و خیز کلاغ
روند گیش مماثل برفتن سرطان
چو در میان الاغان سفر کند هرگز
نه در مقدمه باشد نه در کنار و میان
چو فرد نیز رود طعن باز پی ماندن
توان به جسم نحیفش زد از تقدم جان
مزاج را به سهام ار دهد قضا نرود
به زور بازوی سهم‌افکنان برون ز کمان
گرش دهی به کسی با هزار به دره زر
ز غبن همرهی او کشد هزار زیان
نجوم را به جنونست چون مشابهتی
به چرخ از سر شام است تا سحر نگران
به عشق خوشهٔ پروین عجب که بی‌پر و بال
به آسمان نکند همچو طایران طیران
نظر ز فلک فلک نگسلد که ساخته است
ز کهکشان طمعش منتقل به کاهکشان
ز بس که برکه دیوارخانه دوخته چشم
به چشمش از اثر آن گرفته جایرقان
مضرت یرقان را جو آب اگر چه دواست
ز روی نسخهٔ بقراط و دفتر لقمان
لب سوال وی از بهر کاه می‌جنبد
ز خستی که خدا آفریده در حیوان
سوال کاه فقط را جواب چون سخطست
ز حاتمی چو توای نقش خاتم احسان
کرم نما قدری کاه و آن قدر جو نیز
که از براش مهیا شود جوابی از آن
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

نخل باغ دل امیر گل‌رخ نسرین عذار
کز خط او داشت خجلت سنبل اندر بوستان
از سموم مرگ چون گل‌برگ پژمرده شده
خط نو بود اندکی پیرامن رویش عنان
از اجل مهلت اگر می‌یافت تا سال دگر
آن زمان تاریخ او می‌شد امیر نوخطان
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

گل حدیقه دل خواجگی که بود قدش
نهال تازه رس بی مثال گلشن جان
ز پا فتاد و خرد گفت بهر تاریخش
هزار حیف ازان نونهال گلشن جان


♣♣♣♣♣

ذوق مشکل که گذارد دو نفس زنده مرا
گر شود یک نفس آن گوهر نایاب ز من
از رخ و ابروی او روی نتابم به خدا
رو بتابند اگر قبله و محراب ز من
محتشم گر به رفاقت شود آن بت مهمان
از تو دین و دل و دانش دگر اسباب ز من
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

ای شهریار ذیشان کز غایت بزرگی
شان تو بی‌نیاز است از مدح خوانی من
گرد بنای حسنت هست آهنین حصاری
از پاس دعوت خلق چون پاسبانی من
این پاسبانی اما چون دولت تو باقیست
جان نیز اگر برآید از جسم فانی من
دوش از عطیهٔ تو ای نوبهار دولت
از شرم زردتر شد رنگ خزانی من
با آن که بر وجودت از دعوت و تحیت
دایم گوهر فشانیست شغل نهانی من
بر عادت زمانه‌ای داور یگانه
موقوف سیم و زر نیست گوهرفشانی من
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

باز فلک سلسله‌ای زد به هم
کز اثرش گشت جهانی حزین
اتشی افروخت که از پرتوش
دود برآمد ز زمان و زمین
فتنه‌ای انگیخت که از هم گسست
سلسله ربط شهور و سنین
فتنه چو بود این که جهان را گذشت
قطب زمین تاج سر اهل دین
آن که در انواع کمالات بود
عالمی از خرمن او خوشه چین
وانکه گرفت از ید علیای علم
ملک شریعت همه زیر نگین
چون به هوای سفر آخرت
توسن همت ز خرد کرد زین
وز پی آسایش جاوید راند
رخش به آرامگه حور عین
غارت آرام ز عالم نمود
فرقت آن عالم عزلت گزین
ای که در این واقعهٔ جان‌گداز
با من بی‌صبر و قراری قرین
ضابطهٔ سال وفاتش اگر
می‌طلبی از من اندوهگین
مگذر ازین بیت که تاریخ اوست
مصرع دقت اثر هشتمین
     
  
مرد

 
♣♣♣♣♣

والدمن خواجه میراحمد که بود از اعتقاد
رشتهٔ مهر امیرالمؤمنین حبل‌المتقین
با گناه بی حد از دنیا چو رحلت می‌نمود
داشت امید شفاعت زان شفیع‌المذنبین
لاجرم تاریخ فوتش هرکه کرد از من سوال
گفتمش بادا شفیع وی امیرالمؤمنین


♣♣♣♣♣

زین زمانه شیخ جمال آن که کس ندید
در دهر یک معرف شیرین ادا چو او
چون کرد از کمال رضا وام جان ادا
تاریخش از معرف شیرین ادا بجو
طبعم چو در غمش الف از ب نمی‌شناخت
یک سال اگر کم است دلا عذر او بگو
     
  
صفحه  صفحه 83 از 88:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA