انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 88:  « پیشین  1  ...  83  84  85  86  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


زن

 
‏ در شکایت فرماید
ای بر سبیل حاجت صد محتشم گدایت
وی درکمال حشمت ارباب حاجت از تو

در کوچهٔ ظرافت عمری دواندام از جهل
کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو

از مهر من بناحق کردی تمسکی راست
زانسان که اهل حجت کردند حیرت از تو

وین دم به رسم تحصیل دارد کسی که برده
در عرصهٔ سیاست گوی صلابت از تو

ما را نه زر که سازیم او را تسلی از خود
نه شافعی که خواهد یک لحظه مهلت از تو

کو داوری که اکنون گیرد درین میانه
وجه تمسک از من جرم خیانت از تو

اما چه هیچ کس نیست کز وی برآید این کار
عجز و تنزل از ما لطف و مروت از تو

********* *********
حافظ
حافظ آن خود رو درخت باغ نظم
زد به تیغ کین عدویی بیخ او

بود بس قابل ولی شمشیر را
قابل شمشیر شد تاریخ او
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضأ
ای بخت می رساند از اشفاق بی قیاس
ادبار با هزار تواضع سلام تو

پیک صبا ز روضهٔ نومیدی آمده
با یک جهان شمامه به طوف مشام تو

دارد خبر که عامل دارالعیار یاس
صد سکه زد تمام مزین به نام تو

جغدی که در خرابهٔ ادبار خانه داشت
دارد سر تو طن دیوار بام تو

دل می زند به زمزمه بر گوش محتشم
حرف شکست طنطنه احتشام تو

آن ساقی که شهد لقا می دهد به خلق
سر داده است زهر فنا را به جام تو

صد شیشه پر ز زهر هلاهل نمی کند
آن تلخی که کرده طبر زد به کام تو

مشکل اگر بهم رسد اسباب صحتش
زخم کهن جراحت در التیام تو

ای دل غریب صورتی آخر شد آشکار
از نظم پر غرابت سحر انتظام تو

بود این صدا بلند که خسرو طبیعتان
هستند از انقیاد طبیعت غلام تو

و ایام پر سخن زده بر بام هفت چرخ
صد بار بیش نوبت شاهی به نام تو

وز فوق عالم ملکوتند فوج فوج
مرغان معنوی متوجه به دام تو

دارد فلک هوس که نهد پرده های چشم
در زیر پای خامه رعنا خرام تو

وز اخذ نقدکان طبیعت نهان و فاش
در گردن ملوک کلام است وام تو

خویت طبیعت است که دارد رواج بیش
بلغور نیم پخته ز اشعار خام تو

بخشنده ای که خرمن زر می دهد به باد
گاهی نمی دهد به بهای کلام تو

وز بهر خیر و شر خبر یک غراب نیز
ننشست ازین دیار به دیوار بام تو

پیغام مور را ز سلیمان جواب هست
یارب چرا جواب ندارد پیام تو

آن کامکار را نظری هست غالبا
در انتظار گفتهٔ سحر التزام تو

بر لوح خاک نام تو ناموس شعر بود
ای خاک بر سر تو و ناموس و نام تو

بر یک تن از ملوک گمان بد که چون شود
گنجینه سنج نظم بلاغت نظام تو

از طبع خسروانه کند امتیاز آن
وز لطف حاتمانه کند احترام تو

بندد به دست به اذل بخشنده تا ابد
وز شغل مدح خود کمر اهتمام تو

از خود گشود دست و به زنجیر یاس بست
پای تحرک قلم تیز گام تو

وز بهر حبس شخص تمنا زد از جفا
قفل سکوت بر در درج کلام تو

فکر فسان کن ای دل اگر شاعری که سخت
شمشیر شعر کند شد اندر نیام تو

بگشا زبان و جایزه مدح خود به خواه
گو ثبت در کتاب طمع باش نام تو

صد نقص هست در طمع اما نمی رسد
نقصی ازین طمع به عیار تمام تو

این جان شاه مشرب جمجایم سخاست
جمشید خان وسیلهٔ عیش مدام تو

پوشیده دار آن چه کشیدی که عنقریب
کوشیده در حصول مراد و مرام تو

بندی چو در ثبات حیات وی از دعا
زه در کمان مباد و خطا در سهام تو

خورشید طالع ظفرش باد بی غروب
تا صبح حشر زادعیهٔ صبح و شام تو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
قطعه
بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش
کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو

برنیارم بر مراد دل دمی با دوستان
برنیارم تا دمار از دشمنان خود به هجو

در پس زانوی فکرت چون نشستم تا کنم
در سزای ناسزایان امتحان خود به هجو

رستخیزی بود موقوف همین کز ابر طبع
سردهم سیلی و بگشایم دهان خود بد هجو

شد هیولی قابل صورت ولی رخصت نداد
پاکی طبعم که الایم زبان خود به هجو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
مرثيه
خورشید اوج حسن محمد امین که بود
روشن ز رویش آینهٔ آفتاب و مه

وز کثرت مرور شهور و سنین نداشت
کاهش به ماه طلعتش از هیچ باب ره

ناگه گرفته شد به کسوف اجل جهان
کافاق را ز تیرگیش روز شد سیه

پیر خرد ز مرگ جهان سوز او چو کرد
در ظلمت زمانه ماتم نشین نگه

از سوز دل تهیهٔ تاریخ کرد و گفت
عالم شده به مرگ محمد امین سیه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
برسرتربتى
بر سر تربتی رسیدم دوش
خرم و غم زدا و محنت کاه

نور مهر علی و عترت او
زان مکان رفته تا به ذروهٔ ماه

با من آن روز از قضا بودند
جمعی از اهل معرفت همراه

گفتم این خاک کیست شخصی گفت
خاک پاک حسین عین الله

گفتم آگه نیم ز تاریخش
از همان مصرعم نمود آگاه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
قطعه
ای مهین آصفی که عالم را
آستان تو ملجاء است و پناه

وی گزین سروری که بر کرمت
راستان دو عالمند گواه

وزرای دگر که داشته اند
عزت و شان خود به جود نگاه

چون ازیشان چو شاعران دگر
همت من نبوده احسان خواه

جو و کاهی برای استر من
می فرستاده اند بی اکراه

تو که از لطف خالق رازق
بر همه فایقی به حشمت و جاه

یا چو حکام سابق از احسان
بفرست از برای او جو و کاه

یا برای ملازمان دگر
بستان از من این بلای سیاه

ورنه مانند برق خرمن سوز
سر به صحراش میدهم ناگاه

کز تف شعله های آتش جوع
نگذراد درین حدود گیاه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شاه يحيى
همان اوج دولت شاه یحیی
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه

به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه

چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه

چو بیرون از جهان می رفت می گفت
زبان هاتفان الخلد مثواه

چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه

چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
ای دل انصاف ده که چون نبود
دور از جور خویش شرمنده

کز پی هم ز گلشن سادات
سه همایون درخت افکنده

اول آن نونهال گلشن جان
که شدی مرده از دمش زنده

گل باغ صفا صفی الدین
که رخش بر سمن زدی خنده

پس ضیای زمان و شمس زمین
آن دو نخل بلند و زیبنده

که شد اسباب عیش خرد و بزرگ
از غم فوتشان پراکنده

چون به آئین جد و باب شدند
جنت آرا به ذات فرخنده

تا دو تاریخ آشکار شود
این دو مصراع سزد از بنده

دور از بوستان مصطفوی
یک نهال و دو نخل افکنده
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
ای جوان بخت سرافراز که بر خاک درت
خسرو تخت فلک سوده جبین صد باره

وی درم پاش سنی پیشه که بر اهل نیاز
بوده اهل کرمت قطره فشان همواره

هست شش ماه که از بهر دعا گوئی تو
خواب را کرده ام از دیدهٔ خود آواره

روز هم خواهشم این بوده که در هیچ محل
نگذارد صمد چاره برت بیچاره

در ثنای تو هم از یاوری طبع بلند
رانده ام بر سر سیاره و ثابت باره

وز تو آن دیده ام امسال که گر شرح کنم
خاطرت جامه طاقت کند از غم پاره

شکوه هرچند که از چون تو مطاعی کفر است
ای مطیعان تو هم ثابت و هم سیاره

این اثر داد ثنا خوانی سی روزهٔ من
که تو از من ببری روزی سی نان خواره
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
زهى برحشمت...
زهی بر حشمت گردون اساست
ز حیرت دیدهٔ افلاک خیره

به من لطف دی و امروزت آخر
چه باشد گر بود بر یک و تیره

نمائی گر به جای لطف موعود
عطائی از عطایای صغیره

شود جود تو را مقدار ناقص
شود طبع تو را آهسته تیره

قضای حاجت من گر ثوابست
برای روز بد بادت ذخیره

دراز بخت من ناکس گناهست
گناهی میکنی باری کبیره
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 84 از 88:  « پیشین  1  ...  83  84  85  86  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA