انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 85 از 88:  « پیشین  1  ...  84  85  86  87  88  پسین »

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


زن

 
وله ايضا
ای جهان را از تو در گوش امید
استمالت های عام شامله

از پی اصلاح چشمم لازمست
مصلحی از مصلحات کامله

سویم از روی نوازش کن روان
مرتبانی چون زنان حامله

صد چنین در بطنش اندر پرورش
یا هلیله نامشان یا آمله

********* *********
وله ايضا
زین الانام خواجه قلیخان که جد او
بد شیخ بابویه سلام الوری علیه

ناگاه از جهان به جنان نقل کرد و گشت
تاریخ رحلتش ولد شیخ بابویه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
شکر کز فیض کرد بار دگر
جنبشی بحر لطف ربانی

گوهری از محیط نسل نهاد
رو به ساحل چو نجم نورانی

مهی از برج سلطنت گردید
نور بخش جهان ظلمانی

نازنین صورتی که تصویرش
نیست یارای خامه مانی

معتدل پیکری که تعدیلش
عقل را داده سر به حیرانی

میر سلطان مراد خان که ازوست
در بقا روی عالم فانی

نایب آب سمی جد که قضا است
ابجد آموزش از ادب دانی

لایق داوری و دارائی
قابل خسروی و خاقانی

خلف میرزا محمد خان
صورت لطف و قهر سبحانی

خان نوعهد نوجوانکه باو
می کند فخر مسند خانی

در سرور است تا قیام قیام
از جلوسش سریر سلطانی

آن جهان بان که داده از رایش
بانی این جهان جهان به این ی

وان جوان دل که هست تا ابدش
زیر ران توسن طرب رانی

آن که ایزد نگین ملک باو
داشت با آن گرانی ارزانی

وانکه از رشک خاتمش لب خویش
می گزد خاتم سلیمانی

مدتی کان یگانه بود ز تو
خانهٔ ازدواج را بانی

بود او در محیط نسلش طاق
چون در شاه وار عمانی

گوهر فرد میر شاهی خان
کش معین بادعون یزدانی

چند روزی چو رفت و باز آمد
ابر صلبش به گوهر افشانی

گشت شهزاده دوم پیدا
کاولش کردم آن ثنا خوانی

محتشم این زمان قلم بردار
وز خیالات طبع سبحانی

بهر سال ولادتش بنگار
مه نو شاه زادهٔ ثانی

لیک بر مدت اندرین مصراع
هست چیزی زیاده نادانی

گر شود شاه زاده شهزاده
می شود رفع آن به آسانی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
ای نمایان سهیل اوج وجود
کافتاب سپهر ایجادی

وی همایون نگین خاتم جود
که چو حاتم به بذل معتادی

دل ویران هرکه بود نهاد
ز التفات تو رو به آبادی

در ترازوی جود سنگ سبک
بهر هیچ آفریده ننهادی

لیک نوبت به دوستان چو رسید
تو به راه تغافل افتادی

وه چه گفتم تو حاتم ید جود
از کرام داد حاتمی دادی

آشکارا اگر چه بر رخ ما
در احسان خویش بگشادی

خدمت چند روزهٔ ما را
دستمزد نکو فرستادی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
آن شه حسن کز غلامی اوست
بندگی را شرف بر آزادی

گنج حسنش اگر مکان طلبد
در دو عالم نماند آبادی

خون ز شریان جبرئیل آرد
مژه اش در محل فصادی

مرغ روح از هوس قفس شکند
چون رود غمزه اش به صیادی

کرده معزول چشم قتالش
ملک الموت را ز جلادی

حاصل آن کامران که رخش ثناش
می توان تاختن به صد وادی

گرم تشریف بخشیش چون ساخت
طبع من از کمال و قادی

زان به تن جامهٔ خودم ننواخت
که مبادا بمیرم از شادی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ در عزل گوید
سرور عادیان سر غولان
آن که نبود به هیاتش دگری

وان بزرگ شترلبان که بود
پیش او صد نواله ماحضری

بودی او را برادر کوچک
دادی ار عوج را خدا پسری

قلب بسیار بوده رد عالم
لیک از وی نبوده قلب تری

خر دزدیده رنگ کرده فروخت
کس به این رنگ دیده دزد خری

********* *********
...
شاعر خیره در اقلیم سخن می باشد
جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت
مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ در مرثیه یکی از خواتین فرماید
همای آشیان سلطنت شهزاده سلطانم
مه خورشید پرتو مه چه رایات سلطانی

مهین بانو که بر تخت تجرد داشت چون مریم
ببر تشریف لم یمسسنی از بس پاکدامانی

به عزم گلشن فردوس زرین محملش ناگه
به دوش حور و غلمان شد روان زین عالم فانی

چو کرد آن ثانی مریم وداع شاه عیسی دم
پی تاریخ گفتم حیف و آه از مریم ثانی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
‏ در ماده تاریخ گوید
شیخ حیدر کز کمال اعتقاد
دست بیعت داد با آل علی

از جهان چون رفت بادا در جنان
خرم و دلشاد با آل علی

از خرد تاریخ او کردم سوال
گفت حشرش باد با آل علی

********* *********
ماده تاریخ فوت
از باغ جلال ملت آن تازه نهال
چون رفت و خرد حساب کمیت سال
کافاق آراست
از طبعم خواست
گل دستهٔ گلشن جلال افزون دید
شد دور درین ولا نهالی ز جلال
زان مدت و گفت
وان هم شد راست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
وله ايضا
هر نفس می کرد چون از تاب مرگ
رشتهٔ عمر عزیزی کو تهی

هر زمان میشد چو از دست اجل
پیکری در خاک چون سرو سهی

با وجود طفلی از اوضاع چرخ
یافت سید نعمت الله آگهی

با برادر همرهی کرد اختیار
وز توجه کرد قالب را تهی

فکر تاریخش چو گردم عقل گفت
کرد سید با برادر همرهی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
وله ايضا
ای بلند اختر سپهر وجود
وی گران گوهر خزانه جود

به خدایی که داشت ارزانی
به تو در ملک خود سلیمانی

که اگر زین فتاده مور ضعیف
برسد عرضه ای به سمع شریف

آنچنان کن کز استماع نوید
نشود نا امید هوش امید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
مثنويات
شمارهٔ ۱
ای مهر سپهر پادشاهی
در ظل تو ماه تا به ماهی

ای شاه سریر عدل و انصاف
ملک تو جهان ز قاف تا قاف

ای اهل ورع وظیفه خوارت
غم خواری اتقیا شعارت

ای در حق منقبت سرایان
احسان تو را نه حد نه پایان

از بس که چو جد خود کریمی
مظلوم نواز و دل رحیمی

هرکس که ز مدح گوهری سفت
گو هرچه که نظم ساده ای گفت

کردش ز طمع قصیده ای نام
بهر صله ای که کرده ای عام

تو خسرو ساتر خطاپوش
حیدر دل با ذل عطاکوش

بر نیک و بدش نگه نکردی
بی جایزه اش به ره نکردی

گفتی که نثار مدح مولی
بی رود قبول باشد اولی

ابواب عطا بره گشادی
وز بیش و کم آن چه خواست دادی

آن را که رفیق بود دولت
داد زر و سیم و اسب خلعت

وان هم که نداشت بخت مسعود
از جود رساندیش به مقصود

صد طایفهٔ هفت بند گفتند
وان در به هزار نوع سفتند

افسوس که آن که خوب تر گفت
وز جمله دری لطیف تر سفت

از قوت بازوی بلاغت
دست همه تافت در فصاحت

بختش نشد آن قدر مددکار
کز روی کرم شه جهاندار

یک بیت ز نظم او کند گوش
تا از دگران کند فراموش

داند که کمینهٔ چاکر او
چاکر نه که سگ در او

گر خاطرش آرمیده باشد
یک لطف ز شاه دیده باشد

آرد ز محیط فکر بیرون
هر لحظه هزار در مکنون

دارم سخنی دگر که ناچار
فرض است به شه نمودن اظهار

ای نیر اوج نیک رائی
هرچند بد است خود ستائی

اما چو کسی دگر ندارم
کاین کار به سعی او گذارم

خود قصهٔ خویش می کشم پیش
خوش می سازم به آن دل ریش

کاظهار ورع ز خود ستائیست
تعریف هدایت خدائیست

آخر نه ز لطف حق تعالی است
وز دولت التفات مولاست

کز اول عمر تا به آخر
صاحب طبعی لطیف خاطر

برعکس سخنوران ایام
بیرون ننهد ز شرع یک گام

وز بهر بقای دولت شاه
باشد شب و روز و گاه و بی گاه

مشغول تلاوت و عبادت
از اهل وظیفه هم زیادت

وانگاه که رخش نظم راند
میدان ز سخنوران ستاند

توحید ادا کند بدین سان
کاول رسد آفرین زیزدان

آرد چو به نعت و منقبت روی
از زمره خادمان برد گوی

آید چو به مدح شاه جم جاه
گوید لب غیب بارک الله

با این همه خوار و زار باشد
بی مایه و قرض دار باشد

خالی نبود ز وام هرگز
یک دم نزند به کام هرگز

اقران وی از حصول آمال
بر بستر عیش خفته خوشحال

او زار نشسته دست بر سر
خواهنده ستاده در برابر

نه پای که رخش عزم راند
خود را به سجود شه رساند

نه کس که رضای حق بجوید
درد دل او به شاه گوید

یا آنکه رساند از کلامش
در نظم بلاغت انتظامش

یک بار تقربا الی الله
ده بیت به سمع حضرت شاه

شاها ملکا ملک سپاها
جم فرمانا جهان پناها

افغان ز جفای فقر افغان
کابم نگذاشتست در جان

فریاد ز دست قرض فریاد
کاو خاک مرا به باد برداد

نزدیک به آن رسیده کارم
کاین جان به مقارضان سپارم

در تن رمقی هنوز تا هست
دریاب و گرنه رفتم از دست

سوگند به خاکپای نواب
کاین بی دل بینوای بی تاب

تا جان بلبش نیامد از فقر
خود را ز طمع نساخت بی وقر

تا باد نبرد خانمانش
جاری به طلب نشد زبانش

تا قرض نساختش مشوش
خواهش به مذاق او نشد خوش

اما ز که از شه کرم کیش
غم خوار دل فقیر و درویش

مرهم نه داغ دلفکاران
تسکین ده جان بی قراران

شاهی که به دوستی مولی
کان از همه طاعتی است اولی

بر خلق دو عالم است غالب
در جایزه دادن مناقب

تا داد به او خدا خلافت
تا یافت سریر ازوشرافت

شد جانب مادحان روانه
دریا زر از خزانه

یارب به شه سریر لولاک
آن باعث خلقت نه افلاک

وان گه به دوازده شهنشاه
کز بعد همند حجت الله

کاین شاه کریم بینوا دست
کاسایش خلق مقصد اوست

اول برسان با حسن الحال
عمرش به صدو دوازده سال

وانگاه ز حضرت رسالت
بر سر نهش افسر شفاعت

وز دست عطیه بخش حیدر
سیراب کنش ز حوض کوثر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 85 از 88:  « پیشین  1  ...  84  85  86  87  88  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohtasham Kashani | محتشم كاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA