انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 16:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  15  16  پسین »

هاتف اصفهانی


زن

 
قطعه شمارهٔ ۲

الهی ازین ششپر بی‌نظیر
عدو را دل افکار و جان خسته باد

به خصم بد اندیش در زیر آن
ره چاره از شش جهت بسته باد


قطعه شمارهٔ ۳

گفت فیاض خان والا شان
خنجر آن خدیو نیکو نام

آن بود بحر و بحر بی پایان
این نهنگ و نهنگ خون آشام

باد آن را ز لطف حق دائم
باد این را زیمن بخت مدام

خون بدخواه نامراد خضاب
سینهٔ خصم کج نهاد نیام


قطعه شمارهٔ ۴

مجوش ای فرومایه گر من تو را
به شوخی گل هجو بر سر زدم

تو را تا ز گمنامی آرم برون
به نام تو این سکه بر زر زدم

نه از کین به روی تو تیغ آختم
نه از دشمنی بر تو خنجر زدم

به طبع آزمایی هجا گفتمت
پی امتحان تیغ بر خر زدم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
قطعه شمارهٔ ۵

عزیزم بهر آزارم نهانی
مرس برداشت از کلبی معلم

چنین دانست کاین را من ندانم
الم یعلم بان الله یعلم


قطعه شمارهٔ ۶

امیر داد گستر خان عادل
دلیر عدل پرور شاهرخ خان

خدیو کامران کز یاری بخت
نپچید آسمانش سر ز فرمان

برای قطع نخل هستی خصم
تبرزینی به دستش داد دوران

تبرزین نه کلید فتح و نصرت
تبرزین نه نشان شوکت و شان

تبرزین نه رگ ابری شرر بار
که انگیزد ز خون خصم طوفان

تبرزین نه عقابی صیدپیشه
که قوت اوست مغز اهل عدوان

کسی کو گیردش بر کف نماند
چو موسی و ید بیضا و ثعبان

ز آسیبش پریشان باد دایم
سر دشمن چو گوی از ضرب چوگان
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
قطعه شمارهٔ ۷

صبح و شامی و ماه‌رخساری
با دو زلف و دو رخ دو خال آنگاه

روزی و از قفا شبی و ز پی
اختری با دو تیره ابر و دو ماه

دو ز اهل حبش چهار از روم
پنج از زنگبارشان همراه

دو گهر یک شبه دو لؤلؤ را
گر تو نه نه شماری ای آگاه

بعد وضع نهم نخواهد ماند
بی‌شک و شبه دانه‌ای ز سیاه


قطعه شمارهٔ ۸

زنگیی با دو ترک و دو هندو
بیضه‌ای با سه زاغ ای آگاه

پس از آن چار کوکب تابان
چار تیره شب و دو روشن ماه

چون به ترتیب ذکر جمع آیند
هفت هفت ار تو بشمری آنگاه

هفتمین را برون کنی میدان
که نماند در آن میانه سیاه
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
قطعه شمارهٔ ۹

تو ای نسیم صباحی که پیک دلشدگانی
علی‌الصباح روان شو به جستجوی صباحی

سراغ منزل آن یار مهربان چو گرفتی
چو صبح خرم و خندان شتاب سوی صباحی

گرت هواست که در بر رخ تو زود گشاید
طفیل روی صبیحی برو به کوی صباحی

پس از سلام به کنجی نشین و بهر تحیت
نخست صبحک الله بخوان به روی صباحی

اگر به یاد غریبان این دیار برآید
حدیثی از لب شیرین و بذله گوی صباحی

بگو که هاتف محنت نصیب غمزده تا کی
شبان تیره نشیند در آرزوی صباحی

به جان رسیده ز رنج خمار دوری و خواهد
صبوحی از می انفاس مشکبوی صباحی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
مطایبات

شمارهٔ ۱

بیار وعده خلافم گر اتفاق افتاد
نخست گوشزدش این پیام خواهم کرد

که تا کیم به فسون گویی آنچه می‌خواهی
به صبح اگرچه نکردم به شام خواهم کرد

خدا گواست که گر آنچه گرفته‌ام نکنی
ز حرف تلخ تو را تلخکام خواهم کرد

ز هزل شربت زهرت به کام خواهم ریخت
ز هجو جرعهٔ خونت به کام خواهم کرد

همین نه هجو تو بی‌آبروی خواهم گفت
که قصد جان تو بی‌ننگ و نام خواهم کرد

اگر بزودی زود آنچه گفته‌ام کردی
ز هجو تیغ زبان در نیام خواهم کرد

بر آستان شب و روزت مقیم خواهم شد
به خدمتت گه و بیگه قیام خواهم کرد

همین نه بلکه تو را با وجود اینهمه نقص
ز مدح غیرت ماه تمام خواهم کرد

ز نیت خودت آگاه ساز تا من هم
ازین دو کار بدانم کدام خواهم کرد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲

با حریفی که بی‌سبب دارد
سر آزار من بگو زنهار

گرچه از حکه در تعب باشی
... خر را به ... خویش مخار

هان و هان راه خویش گیر و برو
به دم مار خفته پا مگذار
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
ماده تاریخ‌ها

شمارهٔ ۱

در زمان خدیو دارا شان
آن کرم پیشهٔ کریم نهاد

سایه حق کریمخان که ز عدل
زینت دهر و زیب دوران داد

شهریار جهان که در گیتی
کرمش عقده‌های بسته گشاد

کامیابی که هر مراد که خواست
دادش از لطف کردگار عباد

کام‌بخشی که یافت از در او
هر که آمد به جستجوی مراد

خسرو معدلت نشان که بود
دولتش متصل به روز معاد

ریزه‌خوار نوالهٔ کرمش
ترک و تاجیک و بنده و آزاد

امر او را به جان ستاره مطیع
حکم او را به دل فلک منقاد

در دل اندیشهٔ مراد ازو
وز قضا سعی و از قدر امداد

حاجی آقا محمد آنکه چو او
در هنر مادر زمانه نزاد

دادگر داوری که در عهدش
کس نبیند ز گلرخان بیداد

معدلت گستری که از بیمش
صید ناید به خاطر صیاد

چون ز بخت بلند امارت یافت
در صفاهان که هست رشک بلاد

پی آبادیش به جان کوشید
که خدایش جزای خیر دهاد

صد هزاران بنای خیر آنجا
ز اقتضای نهاد نیک، نهاد

دلگشا کاروانسرایی ساخت
زینت افزای عالم ایجاد

که بنایی ندیده مانندش
چشم گردون در این خراب آباد

چون فلک سربلند و ذات بروج
چون ارم جان فزای و ذات عماد

همه وقتش هوای فروردین
گر همه بهمن است یا مرداد

حوض کوثر نشان آن گویی
نیل مصر است و دجلهٔ بغداد

هر که بر وضع آن نظر افکند
باغ فردوسش از نظر افتاد

هر غریبی که جا گرفت آنجا
هرگزش از وطن نیامد یاد

خان گلشن به نام خوانندش
در صفا چون نشان ز گلشن داد

داده استاد، جان به آب و گلش
کافرین بر روان آن استاد

سحر دستش کشیده بر خارا
شکل مانی ز تیشهٔ فرهاد

چون به معماری قضا و قدر
یافت اتمام این نکو بنیاد

بهر تاریخ زد رقم هاتف
جاودان داردش خدا آباد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲

از محمدعلی آن گلبن بی‌خار افسوس
که ز دنیا به جوانی به سوی عقبی شد

رفت ناگاه ازین گلشن و ناچید گلی
از جفای فلکش خار اجل برپا شد

شد جوان زین چمن و پیر و جوان را ز غمش
خون دل دم بدم از دیدهٔ خون پالا شد

چرخ دوری زد و شد اختری از خاک بلند
ناگه از دور دگر باز سوی غبرا شد

موجی این بحر زد و گوهری آمد بیرون
ناگه از موج دگر باز سوی دریا شد

روحش آن سدره نشین طایر در تن محبوس
پرفشان زین قفس تنگ سوی طوبی شد

چون ازین غمکده آهنگ جنان کرد ز شوق
مرغ روحش سوی آن روضهٔ روح‌افزا شد

خامه بر لوح مزارش پی تاریخ نوشت
که محمدعلی افسوس که از دنیا شد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳

گرامی‌ترین یاری از دوستان
که روشن روان است و صاحب نظر

به تزویج محبوبه‌ای میل کرد
که سترش عفاف است و زیبش هنر

چو با یکدیگر خوش درآمیختند
دو دلبند مانند شیر و شکر

به هاتف خرد بهر تاریخ گفت
بگو خیر بینند از یکدیکر


شماره ۴

خان والا گهر محمدخان
که ازو بود ملک و دین معمور

آن‌که چون او نزاد فرزندی
مادر دهر در مرور دهور

آن‌که در روزگار معدلتش
بود با باز بازی عصفور

قدرش چاکر و قضاش مطیع
فلکش بنده اخترش مزدور

چاکر آستان او قیصر
حاجب بارگاه او فغفور

مور با لطف او قوی چون پیل
پیل با قهر او ضعیف چو مور

سخنش مرهم دل خسته
کرمش داروی تن رنجور

در جهان چون به چشم عبرت دید
کامدن نیست جز برای عبور

زد سراپردهٔ جلال برون
سوی نزهت سرای دار سرور

صد هزاران دریغ و درد که شد
آفتابی ز دیده‌ها مستور

کز جدائیش روز روشن خلق
گشت تاریک چون شب دیجور

از ازل چون سعادت ابدیش
بود بر صفحهٔ جبین مسطور

شد شهید و سعادتی دریافت
بی زوال و فنا و نقص و قصور

از سعادت به او رسید از فیض
آنچه در خاطری نکرده خطور

زد به گوشش سروش عالم غیب
مژده ان ربنا لغفور

کرد از خون خضاب و آرامید
در قصور جنان به حجلهٔ حور

ساقی بزم جنت و فردوس
جرعه‌ای دادش از شراب طهور

مست خفت آنچنان ز بادهٔ وصل
که نخیزد مگر به نفخهٔ صور

خفت در خون که سرخ‌رو خیزد
با شهیدان صباح روز نشور

الغرض چون نشست با شهدا
شاد در باغ جنت آن مغفور

کلک هاتف که در مصیب او
داشت بر دل جراحتی ناسور

بهر تاریخ زد رقم بادا
با شهیدان کربلا محشور
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵

خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاق
آستان برترش از ذروه کیوان بنگر

چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلند
تابع حکم ببین بندهٔ فرمان بنگر

شیر با صولتش آید به نظر گربهٔ زال
گرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر

درگهش قبلهٔ ارباب حوائج شب و روز
آستانش کنف گبر و مسلمان بنگر

دل و دستش که از آن بحر و ازین کان خجل است
منبع جود ببین معدن احسان بنگر

هر که از بهر امیدیش به دامان زد دست
در زمان نقد تمناش به دامان بنگر

خانه‌ای ساخت ز گلزار ارم کز رفعت
عقل را مانده در آن واله و حیران بنگر

چرخ بالد اگر از رفعت خود گو اینک
سر بر ایوان زحل سوده دو ایوان بنگر

آب حیوان که خضر در ظلماتش می‌جست
گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر

جدولی بین و در آن صف زده سی فواره
همه را بر ورق نقره درافشان بنگر

در میان جدولی از آب خضر مالامال
وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر

از نسیم سحرش رایحهٔ روح شنو
وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر

بس که می‌بالد ازین طرفه بنا کاشان را
سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر

یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان
این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر

پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا
که به گلزار ارم چشمهٔ حیوان بنگر
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 16:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

هاتف اصفهانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA