شمارهٔ ۶ آه که از جور چرخ، وز ستم روزگارخسرو ملک وجود، شد به دیار عدمآه که برچیده شد زود ز بزم جهانمسند شهبازخان خان جمیل الشیمرفت امیر زمان تاج اعاظم که بودمعدن عز و شرف منبع جود و کرمنخل بلندش که بود سرو ریاض جهانخم شد و از پا فتاد زین فلک پشت خمدیدهٔ ایام ریخت از غم او سیل خونبر سر عالم فشاند ماتم او خاک غمچون ز غم آباد دهر یافت ملالت نهاددر روضات جنان با دل خرم قدمخامهٔ هاتف نوشت از پی تاریخ اوآه ز دنیا برفت صاحب سیف و قلم
شمارهٔ ۷ دریغ از حاجی ابراهیم آن دانای روشندلکه زاد از مادر ایام با ایمان و دین توامدریغ و درد از آن شمع سحر خیزان که بود او رادلی پر آتش از ترس خدا و دیدهٔ پرنمهزار افسوس از آن نخل برومند ثمرپرورکه در باغ جهانش قامت از باد اجل شد خمگرفتش دل ازین تنگ آشیان و طایر روحشبه عزم گلشن فردوس بال شوق زد برهمروان شد جانب گلزار جنت زین جهان و شدروان از دیدهٔ احباب سیل خون ازین ماتمچو بیرون رفت از غمخانهٔ دنیای دون و شدبه عشرتخانهٔ فردوس اعلی با دلی خرمدبیر خامه هاتف پی تاریخ فوت اورقم زد: شد به جنت حاجی ابراهیم از عالم
شمارهٔ ۸ شکرلله که جهان را ز قدومزیب نو داد محمد کاظمروشن از مقدم خود گیتی راساخت چون زاد محمد کاظماز رخ خود همهٔ یاران راکرد دلشاد محمد کاظمطعنها از قد چون سرو روانزد به شمشاد محمد کاظمخلق و خویش همه چون آمد خوببد مبیناد محمد کاظمهاتف از شوق چو در باغ جهانگان بنهاد محمد کاظمبهر تاریخ رقم زد: به جهانجاودان باد محمد کاظم
شمارهٔ ۹ خان احمد دون کز ستم و ظلم پیاپیبر خلق رساندی الم و رنج دمادمآن فتنهٔ عالم که ز ظلم و ستمش بودبس سینه پر از آتش و بس دیده پر از نمنزدیک به آن شد که زهم ریزد و پاشداز فتنهٔ او سلسلهٔ عالم و آدمصد شکر که شد کشته به خواری و ز قتلشپر گشت ز شادی دل خلقی، تهی از غمچون بهر مکافات و سزای عمل خویشبربست به آهنگ سقر رخت ز عالمبودم پی تاریخ که پیر خردم گفتبنویس که خان احمد دون شد به جهنم
شمارهٔ ۱۰ سپهر مجد و خورشید سماحت اختر عزتنظام عالم و دستور گیتی آصف دورانجناب صاحب اعظم خدیو افخم اکرمربیع گلشن عالم بهار عالم امکانجهانگیر و جهانبخش و جهاندار و جهان داورکه گردونش نپیچد گردن از حکم و سر از فرمانجوانمرد و جوانبخت و جوان طبع و جوان دولتکه در ایام او نو شد جهان و تازه شد کیهانبه دست و کلک او نازند ملک و دین بود آریقوام دین و ملت این نظام ملک و دولت آنگرش خلق جهان جان جهان گویند میشایدکه آمد عالم فرسوده را بر تن ز عدلش جانکهن گلدستهٔ قم را که ویران بود بنیادشمجدد شد به حکم او اساس و تازه شد بنیانتعالی الله زهی گلدستهٔ زیبا که پنداریبه هم بر بسته از گل دستهٔ دهقان این بستانبود مقری بر اوجش با سروش چرخ هم نغمهمؤذن بر فرازش با خروش عرش همدستانبه گلبانگ بلند آوازهٔ انصاف و جود اوبه شرق و غرب ازین گلدسته خواهد رفت جاویدانغرض چون نو شد این گلدستهٔ زیبا و رفت از ویسوی عرش برین بانگ مذنهای خوش الحاندبیر خامهٔ هاتف پی تاریخ اتمامشرقم زد: شد ز حکم آصف این گلدسته آبادان
شمارهٔ ۱۱ حیف از حاجی محمد صادق روش ضمیرشمع بزم افروز زیبای شبستان جهانحیف از آن ماه جهان آرای بینقصان که کردجای در زیر زمین آخر ز دور آسمانحیف از آن مهر جهانتاب بلند اختر که شدعالمی تاریک چون در زیر غبرا شد نهانحیف از آن نخل برومند ثمرپرور که ریختبرگ و بارش ناگه از دمسردی باد خزانحیف از آن سرو سرافراز سهی قد کاو فتادعاقبت بر روی خاک تیره در این بوستانحیف از آن در درخشان گران قیمت که شدگنجسان جایش درون خاک در این خاکدانآن که بودش نطق چون باد بهاری جان فزاوان که بودش دست چون ابر بهاری درفشانرفت و سیل اشک جاری شد ز چشم مرد و زنرفت و جوی خون روان از دیدهٔ پیر و جوانمرغ روحش زین قفس آمد به پرواز و نهاداز گلستان جنان بر شاخ طوبی آشیانآه از این ماتم که خلق دهر را خون کرد دلآه از این اندوه که اهل عالمی را سوخت جانچون ازین محنت سرای پرکدورت رفت و یافتاز غم ایام آسایش به گلزار جنانخامهٔ هاتف رقم زد بهر تاریخش که آهشد روان حاجی محمد صادق از جور زمان
شمارهٔ ۱۲ صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگونرفت از دار جهان فخر زمان شهبازخاندرة التاج امارت قرة العین کمالخیمهٔ اجلال بیرون زد به صوب لامکانآفتاب آسمان حشمت و جاه و جلالدر زمین ناگاه پنهان شد ز دور آسمانسرو رعنای ریاض عزت و مجد و شرفدر بهار زندگی افتاد از باد خزاننخل شیرین بار باغ همت و جود و کرمسوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهانحیف از آن بحر سخا و منبع احسان که بوددست او پیوسته چون ابر بهاری در فشانکار عالم را به دست خویشتن دادی نظامگاهی از تیغ و سنان و گاهی از کلک و بنانمهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخسترفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جانرحلت او خون دمادم ریخت از چشم فلکماتمش خاکستر غم ریخت بر فرق جهانرفت سوی آسمان آه و فغان از شیخ و شابشد به کیوان ناله و فریاد از پیر و جوانچون ازین وحشت سرای پر خطر پرواز کردمرغ روح لامکان سیرش به گلزار جنانعقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتشگفت شد سوی جنان شهباز طوبی آشیان
شمارهٔ ۱۳ بلبل گویای این باغ آذر از دور سپهرلب فروبست از نوای زندگی ناگاه آهناگهان دم درکشید از بذلهٔ دلکش دریغعاقبت خاموش گشت از نغمهٔ دلخواه آهدامن صحبت کشید از چنگ اهل دل فسوسظل رحمت برگرفت از فرق اهل الله آهصبح او گردید شام از گردش انجم فغانروز عالم شد سیاه از دور مهر و ماه آهرشتهٔ آمال ما زان در فاخر بس درازرشتهٔ عمر وی آمد لیک بس کوتاه آهکرد تنها عزم ره وز دوستان کس را نبردخاصه چون من چاکری با خویشتن همراه آهراز دل ناگفته چشم از محرمان پوشید و رفتکس ز راز آن دل آگه نشد آگاه آهچرخ روبه باز کردش طعمهٔ گرگ اجلشد زبون شیری چو او در چنگ این روباه آهیوسف افتاد ار به چاه آخر ز چاه آمد برونیوسف من ماند تا آخر زمان در چاه آهچون سوی جنت به پرواز آمد اندر ماتمشبر فلک رفت از دل و جان گدا و شاه آهکلک هاتف از پی تاریخ سال رحلتشزد رقم از بلبل گویای این باغ آه آه
شمارهٔ ۱۴ در عهد خان دوران فرمانروای گیتییعنی کریمخان آن خان سپهر خرگاهشیرافکنی که در رزم گر شیر بیند او رااز پیش او گریزد چون شیر دیده روباهفرماندهی که بر چرخ روز و شب و مه و سالدر حکم او بود مهر فرمان او برد ماهگردنکشی که هر صبح بر درگهش ز مژگانگردنکشان عالم روبند خاک درگاهفخر زمانه حاجی آقا محمد آمداز خلق و خوی نیکو چون خلق را نکوخواهدر رفع فتنه و ظلم کوشید در صفاهانتا پای فتنه را ساخت چون دست ظلم کوتاهاز بهر تشنگان ساخت حوضی پر آب و چاهیکاب حیات از وی جاری است گاه و بیگاه
شمارهٔ ۱۵ فخر زمان میرزا صادق نیکو سرشتمعدن عز و شرف، منبع جود و سخاآن که رسد روز و شب از کف فیاض اوجود به هر بینصیب، فیض به هر بینوامنتظر فیض حق بود شب و روز و گشتعاقبت از لطف حق، کام دل او روااز افق او دمید کوکب رخشندهایکرده مه و مهر از آن، کسب فروغ و ضیااز صدفش شد پدید در گران قیمتیهم ز صفا بینظیر، هم ز شرف بیبهااز چمنش برکشید سرو سهی قامتیتازه و تر چون خضر، بر لب آب بقادر چمن او شکفت تازه گلی مشکبوینکهت او دلفریب، طلعت او جان فزاآمد از او در وجود کودک فرخندهایسرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقاسرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعلغیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفاهر طرف از بوی اوست مشکفشان روز و شبجیب نسیم سحر، دامن باد صبانام نکو خواستند بهر وی و عاقبتکرد محمدرضا، نامزد او قضاچون به سعادت گذاشت پا به جهان و گرفتمهر رخش همچو جان، بر رخ احباب جاهاتف عشرت نصیب از پی تاریخ اوکرد رقم کامیاب باد محمدرضا