انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 16:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  16  پسین »

هاتف اصفهانی


زن

 
شمارهٔ ۶

آه که از جور چرخ، وز ستم روزگار
خسرو ملک وجود، شد به دیار عدم

آه که برچیده شد زود ز بزم جهان
مسند شهبازخان خان جمیل الشیم

رفت امیر زمان تاج اعاظم که بود
معدن عز و شرف منبع جود و کرم

نخل بلندش که بود سرو ریاض جهان
خم شد و از پا فتاد زین فلک پشت خم

دیدهٔ ایام ریخت از غم او سیل خون
بر سر عالم فشاند ماتم او خاک غم

چون ز غم آباد دهر یافت ملالت نهاد
در روضات جنان با دل خرم قدم

خامهٔ هاتف نوشت از پی تاریخ او
آه ز دنیا برفت صاحب سیف و قلم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷

دریغ از حاجی ابراهیم آن دانای روشندل
که زاد از مادر ایام با ایمان و دین توام

دریغ و درد از آن شمع سحر خیزان که بود او را
دلی پر آتش از ترس خدا و دیدهٔ پرنم

هزار افسوس از آن نخل برومند ثمرپرور
که در باغ جهانش قامت از باد اجل شد خم

گرفتش دل ازین تنگ آشیان و طایر روحش
به عزم گلشن فردوس بال شوق زد برهم

روان شد جانب گلزار جنت زین جهان و شد
روان از دیدهٔ احباب سیل خون ازین ماتم

چو بیرون رفت از غمخانهٔ دنیای دون و شد
به عشرتخانهٔ فردوس اعلی با دلی خرم

دبیر خامه هاتف پی تاریخ فوت او
رقم زد: شد به جنت حاجی ابراهیم از عالم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸

شکرلله که جهان را ز قدوم
زیب نو داد محمد کاظم

روشن از مقدم خود گیتی را
ساخت چون زاد محمد کاظم

از رخ خود همهٔ یاران را
کرد دلشاد محمد کاظم

طعن‌ها از قد چون سرو روان
زد به شمشاد محمد کاظم

خلق و خویش همه چون آمد خوب
بد مبیناد محمد کاظم

هاتف از شوق چو در باغ جهان
گان بنهاد محمد کاظم

بهر تاریخ رقم زد: به جهان
جاودان باد محمد کاظم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹

خان احمد دون کز ستم و ظلم پیاپی
بر خلق رساندی الم و رنج دمادم

آن فتنهٔ عالم که ز ظلم و ستمش بود
بس سینه پر از آتش و بس دیده پر از نم

نزدیک به آن شد که زهم ریزد و پاشد
از فتنهٔ او سلسلهٔ عالم و آدم

صد شکر که شد کشته به خواری و ز قتلش
پر گشت ز شادی دل خلقی، تهی از غم

چون بهر مکافات و سزای عمل خویش
بربست به آهنگ سقر رخت ز عالم

بودم پی تاریخ که پیر خردم گفت
بنویس که خان احمد دون شد به جهنم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰

سپهر مجد و خورشید سماحت اختر عزت
نظام عالم و دستور گیتی آصف دوران

جناب صاحب اعظم خدیو افخم اکرم
ربیع گلشن عالم بهار عالم امکان

جهانگیر و جهانبخش و جهاندار و جهان داور
که گردونش نپیچد گردن از حکم و سر از فرمان

جوانمرد و جوانبخت و جوان طبع و جوان دولت
که در ایام او نو شد جهان و تازه شد کیهان

به دست و کلک او نازند ملک و دین بود آری
قوام دین و ملت این نظام ملک و دولت آن

گرش خلق جهان جان جهان گویند می‌شاید
که آمد عالم فرسوده را بر تن ز عدلش جان

کهن گلدستهٔ قم را که ویران بود بنیادش
مجدد شد به حکم او اساس و تازه شد بنیان

تعالی الله زهی گلدستهٔ زیبا که پنداری
به هم بر بسته از گل دستهٔ دهقان این بستان

بود مقری بر اوجش با سروش چرخ هم نغمه
مؤذن بر فرازش با خروش عرش همدستان

به گلبانگ بلند آوازهٔ انصاف و جود او
به شرق و غرب ازین گلدسته خواهد رفت جاویدان

غرض چون نو شد این گلدستهٔ زیبا و رفت از وی
سوی عرش برین بانگ مذن‌های خوش الحان

دبیر خامهٔ هاتف پی تاریخ اتمامش
رقم زد: شد ز حکم آصف این گلدسته آبادان
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱

حیف از حاجی محمد صادق روش ضمیر
شمع بزم افروز زیبای شبستان جهان

حیف از آن ماه جهان آرای بی‌نقصان که کرد
جای در زیر زمین آخر ز دور آسمان

حیف از آن مهر جهانتاب بلند اختر که شد
عالمی تاریک چون در زیر غبرا شد نهان

حیف از آن نخل برومند ثمرپرور که ریخت
برگ و بارش ناگه از دمسردی باد خزان

حیف از آن سرو سرافراز سهی قد کاو فتاد
عاقبت بر روی خاک تیره در این بوستان

حیف از آن در درخشان گران قیمت که شد
گنج‌سان جایش درون خاک در این خاکدان

آن که بودش نطق چون باد بهاری جان فزا
وان که بودش دست چون ابر بهاری درفشان

رفت و سیل اشک جاری شد ز چشم مرد و زن
رفت و جوی خون روان از دیدهٔ پیر و جوان

مرغ روحش زین قفس آمد به پرواز و نهاد
از گلستان جنان بر شاخ طوبی آشیان

آه از این ماتم که خلق دهر را خون کرد دل
آه از این اندوه که اهل عالمی را سوخت جان

چون ازین محنت سرای پرکدورت رفت و یافت
از غم ایام آسایش به گلزار جنان

خامهٔ هاتف رقم زد بهر تاریخش که آه
شد روان حاجی محمد صادق از جور زمان
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲

صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگون
رفت از دار جهان فخر زمان شهبازخان

درة التاج امارت قرة العین کمال
خیمهٔ اجلال بیرون زد به صوب لامکان

آفتاب آسمان حشمت و جاه و جلال
در زمین ناگاه پنهان شد ز دور آسمان

سرو رعنای ریاض عزت و مجد و شرف
در بهار زندگی افتاد از باد خزان

نخل شیرین بار باغ همت و جود و کرم
سوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهان

حیف از آن بحر سخا و منبع احسان که بود
دست او پیوسته چون ابر بهاری در فشان

کار عالم را به دست خویشتن دادی نظام
گاهی از تیغ و سنان و گاهی از کلک و بنان

مهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخست
رفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جان

رحلت او خون دمادم ریخت از چشم فلک
ماتمش خاکستر غم ریخت بر فرق جهان

رفت سوی آسمان آه و فغان از شیخ و شاب
شد به کیوان ناله و فریاد از پیر و جوان

چون ازین وحشت سرای پر خطر پرواز کرد
مرغ روح لامکان سیرش به گلزار جنان

عقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتش
گفت شد سوی جنان شهباز طوبی آشیان
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳

بلبل گویای این باغ آذر از دور سپهر
لب فروبست از نوای زندگی ناگاه آه

ناگهان دم درکشید از بذلهٔ دلکش دریغ
عاقبت خاموش گشت از نغمهٔ دلخواه آه

دامن صحبت کشید از چنگ اهل دل فسوس
ظل رحمت برگرفت از فرق اهل الله آه

صبح او گردید شام از گردش انجم فغان
روز عالم شد سیاه از دور مهر و ماه آه

رشتهٔ آمال ما زان در فاخر بس دراز
رشتهٔ عمر وی آمد لیک بس کوتاه آه

کرد تنها عزم ره وز دوستان کس را نبرد
خاصه چون من چاکری با خویشتن همراه آه

راز دل ناگفته چشم از محرمان پوشید و رفت
کس ز راز آن دل آگه نشد آگاه آه

چرخ روبه باز کردش طعمهٔ گرگ اجل
شد زبون شیری چو او در چنگ این روباه آه

یوسف افتاد ار به چاه آخر ز چاه آمد برون
یوسف من ماند تا آخر زمان در چاه آه

چون سوی جنت به پرواز آمد اندر ماتمش
بر فلک رفت از دل و جان گدا و شاه آه

کلک هاتف از پی تاریخ سال رحلتش
زد رقم از بلبل گویای این باغ آه آه
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴

در عهد خان دوران فرمانروای گیتی
یعنی کریمخان آن خان سپهر خرگاه

شیرافکنی که در رزم گر شیر بیند او را
از پیش او گریزد چون شیر دیده روباه

فرماندهی که بر چرخ روز و شب و مه و سال
در حکم او بود مهر فرمان او برد ماه

گردن‌کشی که هر صبح بر درگهش ز مژگان
گردنکشان عالم روبند خاک درگاه

فخر زمانه حاجی آقا محمد آمد
از خلق و خوی نیکو چون خلق را نکوخواه

در رفع فتنه و ظلم کوشید در صفاهان
تا پای فتنه را ساخت چون دست ظلم کوتاه

از بهر تشنگان ساخت حوضی پر آب و چاهی
کاب حیات از وی جاری است گاه و بیگاه
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵

فخر زمان میرزا صادق نیکو سرشت
معدن عز و شرف، منبع جود و سخا

آن که رسد روز و شب از کف فیاض او
جود به هر بی‌نصیب، فیض به هر بینوا

منتظر فیض حق بود شب و روز و گشت
عاقبت از لطف حق، کام دل او روا

از افق او دمید کوکب رخشنده‌ای
کرده مه و مهر از آن، کسب فروغ و ضیا

از صدفش شد پدید در گران قیمتی
هم ز صفا بی‌نظیر، هم ز شرف بی‌بها

از چمنش برکشید سرو سهی قامتی
تازه و تر چون خضر، بر لب آب بقا

در چمن او شکفت تازه گلی مشکبوی
نکهت او دلفریب، طلعت او جان فزا

آمد از او در وجود کودک فرخنده‌ای
سرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقا

سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل
غیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا

هر طرف از بوی اوست مشک‌فشان روز و شب
جیب نسیم سحر، دامن باد صبا

نام نکو خواستند بهر وی و عاقبت
کرد محمدرضا، نامزد او قضا

چون به سعادت گذاشت پا به جهان و گرفت
مهر رخش همچو جان، بر رخ احباب جا

هاتف عشرت نصیب از پی تاریخ او
کرد رقم کامیاب باد محمدرضا
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 11 از 16:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  16  پسین » 
شعر و ادبیات

هاتف اصفهانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA