شمارهٔ ۱۶ چون ز بیداد چرخ بدرنساشد ز عالم به جنت الماویگفت هاتف برای تاریخشاز جهان رفت حیف بدرنسا شمارهٔ ۱۷ حیف از هدیه آن گل رعناکه پری چهره بود و حور سرشتحیف از آن تازه گل که بر شاخشدست گلچین روزگار نهشتاز حریرش لباس بود آخربسترش خاک گشت و بالین خشترشتهٔ عمر آن یگانه گهرگردش چرخ بین چگونه برشتبود تا مزرع جهانش جایتخم خیرات جاودانی کشتهمه نیکی گزید و نیکی کردآری از خوب برنیاید زشتالغرض چون ازین جهان خرابسوی گلزار خلد رفت نوشت:هاتف خستهدل به تاریخشاز جهان هدیه شد به سوی بهشت
شمارهٔ ۱۸ دریغ و درد که دور سپهر فاطمه رابه کام ریخت به ناکام شربت فرقتهزار حیف ازین مایهٔ عفاف که بودطراز قامت رعناش کسوت عصمتدل از متاع جهان کند از آن به آسانیکه داشت دوش و برش زیب و زینت عفتازین سرای پرآشوب، جان آگاهشملول گشت و روان شد به خلوت جنتچو سوی بزم جنان شد ز بزم همنفسانچه باکش از غم دوری و کربت و غربتغرض چو کرد ازین گلستان پرخس و خاربه سوی گلشن جنت عزیمت و رحلترقم زد از پی تاریخ رحلتش هاتفمکان فاطمه بادا به ساحت جنت
شمارهٔ ۱۹ به تایید دارای گردون سپهرکه لطفش بود آب این سبز کشتشد از حاجی آقا محمد جهانخصوص اصفهان رشک باغ بهشتدر آنجا ز سعیش که مشکور بادشد آباد هم مسجد و هم کنشتبرافراخت بنیان افعال نیکبرانداخت بنیان اعمال زشتدر آن شهر دلکش یکی باغ ساختکه مشک و عبیرش بود خاک و خشتگل عشرتآمیز آن روضه راتو گوئی که از آب حیوان سرشتز گیسوی عنبرفشان حورعینپی استوای زمین رشته رشتخزانش فرحبخش چون نوبهاردیش جانفزا همچو اردیبهشتاز آن دلگشا نام کردش خردکه در دل تماشای آن غم نهشتچو آن باغ فردوس مانند رانهادند بنیاد هاتف نوشتبه شوق از پی سال تاریخ آنکه دایم بود دلگشا چون بهشت
شمارهٔ ۲۰ هزار افسوس کز بیداد گردونز دنیا قدوهٔ اهل زمین رفتامام و مقتدای اهل دین شدسر و سر حلقهٔ اهل یقین رفتفلک برد از جهان حاجی حسن رارواج و رونق از شرع مبین رفتدرین غمخانه شد دلگیر جانشبه عشرتخانهٔ خلد برین رفتبه دارالخلد چون بشنید جانشندای فادخلوها خالدین رفتبه پاکی زاده شد در خاک و شد پاکچنان آمد به دنیا و چنین رفتغرض چون زین سرای پر دد و دامسوی آرامگاه حورعین رفتبه تاریخش رقم زد کلک هاتفز دنیا پیشوای اهل دین رفت
شمارهٔ ۲۱ چون آقا صادق آن فروزان اخترتزویج نمود دختری مهپیکرکلک هاتف برای تاریخ نوشتگردید مهی قرین مهر انور شمارهٔ ۲۲ چو عبدالباقی آن خان فلک قدرکه روی اوست چون گل زیب این باغجوانبختی که باغ دولت اوستبود گر خوشتر از خلد برین باغبه قمصر داد فرمان تا بسازندیکی دلکش مقام دلنشین باغبه فرمانش بنا کردند باغیکه چون آن نیست در روی زمین باغنه باغی بل بهشتی زیبد آریچنان زیبا جوانی را چنین باغاز آنش باغ عشرت جز همین باغکه نبود جای عشرت جز همین باغغرض چون سبز و خرم گشت دادشلقب دهقان گردون بهترین باغپی تاریخ سالش کلک هاتفرقم زد (سبز بادا دایم این باغ)
شمارهٔ ۲۳ فخر سادات رفیع الدرجاتحضرت میر محمد صادقآن ز عباد به تقوی در پیشآن ز اعلام به دانش سابقاز اکارم به مکارم برتربر افاضل به فضایل فائقجامهٔ علم و عمل کاو را بوددل دانا و زبان صادقرخت از دنیی فانی بربستبه ملاقات الهی شایقرو سوی عالم باقی آوردبه عنایات الهی واثقبود مشتاق جمال ازلیبیشتر زان که به عذرا وامقجان به کف شد بر جانان آریجان برد تحفهٔ جانان عاشقچون ز دنیا شد و در خلد برینشد به اجداد گرامی لاحقگفت هاتف پی تاریخ که خلدبود از میر محمد صادق
شمارهٔ ۲۴ صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهادآفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوالماه اوج عزت از دور سپهر بیدرنگناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بالشد نهان در تیره خاک آن قیمتی گوهر که بوددرة التاج سیادت قرة العین کمالطعمهٔ گرگ اجل شد یوسف رویش چو بدروز غمش شد پشت یعقوب فلک خم چون هلالمرغ روح لامکان سیرش ازین تنگ آشیانپر فشان سوی گلستان جنان بگشود بالبود از رخسار و قامت غیرت گل رشک سروحیف از آن نورسته گل افسوس از آن نازک نهالشد گلی ناچیده در باغ جنان و ماتمشبیخت بر فرق جهان خاک غم و گرد ملالچون به شوق گلشن خلد برین زین مرحلهخیمهٔ اجلال بیرون زد به عزم ارتحالعقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتشگفت بیرون از جهان شد یوسف مصر جلال
شمارهٔ ۲۵ حیف ز حاجی نبی گوهر بحر وجودکز ستم آسمان گشت نهان در زمیندر گران قیمتی بود و سپهر از جفادر دل خاکش نهاد ساخت چو گنجش دفینرفت ازین گلستان چون گل و احباب راماند ازو داغ و درد در دل و جان حزینجانب خلد برین بار سفر بست و شددر روضات جنان همنفس حور عینچون ز غم آباد دهر، گشت ملول و به شوقکرد از این خاکدان رو به مقام امینخامهٔ هاتف نوشت از پی تاریخ اومنزل حاجی نبی باد بهشت برین
شمارهٔ ۲۶ خسرو کشور سخن مشتاقصاحب رای پیر و طبع جوانقطب سادات آن که میبخشیدقالب لفظ را ز معنی جانآن که از بحر طبع گوهرزایچون شدی در شاهوار افشاناز لالی نظم او گشتیمنفعل گوهر و خجل عمانآن که اشعار او که در هر یکآشکار است رازهای نهانعاشقان راست چارهٔ غم عشقعارفان راست مایهٔ عرفانآنکه پیوسته از حجاب خفابردی از خامه مداد بیاننوعروسان بکر معنی راموکشان سوی جلوهگاه عیانطوطی بذله گوی گلشن دهربلبل خوش نوای باغ جهانچون درین تنگ آشیانه ندیدجای پرواز و عرصهٔ طیرانطایر روح لامکن سیرشکرد آهنگ روضهٔ رضوانحیف و صدحیف از آن یگانهٔ دهرحیف و صدحیف از آن وحید زمانکه سرا بوستان عمرش راموسم دی رسید و فصل خزاناز نوای حیات چون لب بستآن خوش آهنگ مرغ خوش الحانشد تذروش به باغ نوحه سراعندلیبش به باغ مرثیه خوانرفت و در ماتم و مصیبت اواز زمین شد بلند تا کیواناز دل شیخ و شاب ناله و آهاز لب مرد و زن خروش و فغانچون سوی باغ خلد کرد آهنگهاتف از خامهٔ شکسته زبانبهر تاریخ زد رقم (دایمجام مشتاق باد صحن جنان)
شمارهٔ ۲۷ شمع بزم اهل دل آقا علیاکبر که بودهمچو مهر از روی او روشن شبستان جهانآنکه تا جا داشت جان آگهش در جسم پاکیکدم از فرمان حق فارغ نبودش جسم و جانصد هزار افسوس کز عالم جوان رفت و نهادداغ دوری بر دل مرد و زن و پیر و جوانچون به آهنگ گلستان جنان پرواز کردمرغ روح لامکان سیرش ازین تنگ آشیانخامهٔ هاتف پی تاریخ سال او نوشتباد ماوای علیاکبر بهشت جاودان