غزل شمارهٔ ۸ ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مراجان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مراز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشویشمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرابعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشتکشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرابارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشمجهدها کردم ولی برنامد این از دل مراخط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشقغرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مراچاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولیمشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا
غزل شمارهٔ ۹ گل خواهد کرد از گل ماخاری که شکسته در دل مااز کوی وفا برون نیائیمدامنگیر است منزل مامرغان حرم ز رشک مردندچون بال فشاند بسمل مانام گنهی نبرد تا کشتما را به چه جرم قاتل ماکار دگر از صبا نیامدجز کشتن شمع محفل مابیرحمی برق بین چه پرسیاز کشته ما و حاصل ماخندد به هزار مرغ زیرکدر دام تو صید غافل ماهاتف آخر به مکتب عشقطفلی حل کرد مشکل ما
غزل شمارهٔ ۱۰ نوید آمدن یار دلستان مرابیار قاصد و بستان به مژده جان مرافغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یارفغان که نیست اثر ناله و فغان مرافغان که تا به گلستان شکفت گل، بادیوزید و زیر و زبر کرد آشیان مرامرا جدا ز تو ویرانهای است هر شب جایکه سوخت آتش هجر تو خانمان مرا
غزل شمارهٔ ۱۱ به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنهاروان شوند فکنده به دوش خویش کفنهافغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدیز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها غزل شمارهٔ ۱۲ روز وصلم به تن آرام نباشد جان راکه دمادم کند اندیشه شب هجران راآه اگر عشوه گریهای زلیخا سازدغافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
غزل شمارهٔ ۱۳ مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشببه خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشبمگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردانخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشبز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایابود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشبشدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابیکشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشبشب هجر است و دارم بر فلک دست دعا امابه غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشبچو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شدگرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشبندارم طاقت هجران چو شبهای دگر هاتفچه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
غزل شمارهٔ ۱۴ بوده است یار بی من اگر دوش با رقیبیا من به قتل میرسم امروز یا رقیبشکر خدا که مرد به ناکامی و ندیدمرگ مرا که میطلبد از خدا رقیببا یار شرح درد جدائی چسان دهمچون یک نفس نمیشود از وی جدا رقیبهم آشناست با تو و هم محرم ای دریغظلم است با سگ تو بود آشنا رقیبدر عاشقی هزار غم و درد هست و نیستدردی از این بتر که بود یار با رقیببا هاتف آنچه کرده که او داند و خدابیند جزای جمله به روز جزا رقیب
غزل شمارهٔ ۱۵ شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشبشبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشببه چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرتز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشبدلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبرسخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب غزل شمارهٔ ۱۶ چون شیشهٔ دل نه از ستم آسمان پر استمینای ما تهی است دل ما از آن پر استای عندلیب باغ محبت گل وفاکم جو ز گلبنی که بر آن آشیان پر استخالی است گر خم فلک از بادهٔ نشاطغم نیست چون ز می خم پیر مغان پر استسرو تو را به تربیت من چه احتیاجنخل رطب فشان تو را باغبان پر استجانی نماند لیک اگر جان طلب کنیبهر تن ضعیف من این نیم جان پر استهاتف به من ز جور رقیب و جفای یارکم کن سخن که گوشم ازین داستان پر است
غزل شمارهٔ ۱۷ قاصد به خاک بر سر کویش فتاده کیستبر خاک آستانهٔ او سرنهاده کیستچون بر سمند آید و خلقیش در رکابهمراه او سوار کدام و پیاده کیستدر کوی او عزیز کدام است و کیست خاردر بزم او نشسته که و ایستاده کیستعزت ز محرمان بر او بیشتر کراستدارد کسی که حرمت از ایشان زیاده کیستآن کس که ساغر می نابش دهد کداموان کس که میستاند از او جام باده کیسترندی که باز بسته در عیش بر جهانتنها به روی او در عشرت گشاده کیستاغیار سر نهاده فراغت به پای یارمحرومتر ز هاتف از پا فتاده کیست
غزل شمارهٔ ۱۸ ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشتکه اول از دل مجروح من نشان نگذاشتز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاهاز آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشتز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدمرضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشترسید کار به جایی که یار بگذاردز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشتز ناز بر دل پیر و جوان در این محفلکدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشتشکایتی ز سگانت نبود هاتف رابر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت
غزل شمارهٔ ۱۹ هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیستعاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیستهر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سودآنکه باید بشنود افغان من بیدار نیستدر حریمش بار دارم لیک در بیرون درکردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیستدل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یارمیدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیستگلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغکز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیستسر عشق یار با بیگانگان هاتف مگوگوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست