انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 16:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  15  16  پسین »

هاتف اصفهانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۷۰

آن کمان ابرو کند چون میل تیرانداختن
ناوک او را نشان می‌باید از جان ساختن

سروران چون گو به پای توسنش بازند سر
چون کند آن شهسوار آهنگ چوگان باختن

داد مظلومان بده تا چند ای بیدادگر
رخش بیداد و ستم بر دادخواهان تاختن

باغبان پرداخت گلشن را، اکنون باید به می
در چمن ز آیینهٔ دل زنگ غم پرداختن

سازگاری چون ندارد یار هاتف بایدت
ز آتش غم سوختن با سوز هجران ساختن
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۱

منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نو
باشدم خرقه‌ای آنهم به خرابات گرو

زاهد آن راز که جوید ز کتاب و سنت
گو به میخانه در آی و ز نی و چنگ شنو

راز کونین به میخانه شود زان روشن
که فتاده‌است به جام از رخ ساقی پرتو

چه کند کوه کن دلشده با غیرت عشق
گر نه بر فرق زند تیشه ز رشک خسرو

هر طرف غول نوا خوان جرس جنبانی است
در ره عشق به هر زمزمه از راه مرو

منزل آنجاست درین بادیه کز پا افتی
در ره عشق همین است غرض از تک و دو

بستگی‌ها به ره عشق و گشایش‌ها هست
بسته شد هاتف اگر کار تو دلتنگ مشو
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۲

گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو
مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو

خوبان فزون از حد ولی نتوان به هر کس داد دل
گر دل به یاری کس دهد باری به یاری همچو تو

چون من نسازی یک نفس با سازگاری همچو من
پس با که خواهد ساختن ناسازگاری همچو تو

چون من به گلگشت چمن چون بشکفد آن تنگدل
کش خار خاری در دل است از گلعذاری همچو تو

رفتی و غم‌ها در دلم خوش آنکه باز آیی و من
گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو

از یار بگسل ای رقیب آخر زمانی تا به کی
باشد گلی مانند او پهلوی خاری همچو تو

هاتف ز عشقت می‌سزد هر لحظه گر بالد به خود
جز او که دارد در جهان زیبانگاری همچو تو
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۳

خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله
ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت
در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران
بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو
بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله

ای دلبر گلچهره که مشاطهٔ صنعت
بالای گل از سنبل تر بسته کلاله

آهنگ چمن کن که به کف بهر تو دارد
گل ساغر و نرگس قدح و لاله پیاله

عید است و به عیدی چه شود گر به من زار
یک بوسه کنی زان لب جان بخش حواله

گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر
هر روز دعا گوی توام من همه ساله
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۴

بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله
ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشک‌تر هاله

خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب
زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله


غزل شمارهٔ ۷۵

مهر رخسار و مه جبین شده‌ای
آفت دل بلای دین شده‌ای

مهر و مه را شکسته‌ای رونق
غیرت آن و رشک این شده‌ای

پیش ازین دوست بودیم از مهر
دشمن من کنون ز کین شده‌ای

من چنانم که پیش ازین بودم
تو ندانم چرا چنین شده‌ای

ننشستی چرا دمی با من
گرنه با غیر همنشین شده‌ای

دل ز رشکم تپد چو بسمل باز
بهر صیدی که در کمین شده‌ای

غزلی گفته‌ای دگر هاتف
که سزاوار آفرین شده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۶

رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکسته‌ای
جسمی و جسم لاغری جانی و جان خسته‌ای

می‌شکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی
سر زند آه آتشین از دل دلشکسته‌ای

منتظرم به کنج غم گریه‌کنان نشانده‌ای
خود به کنار مدعی خنده زنان نشسته‌ای

زان دو کمند عنبرین تا نروم ز کوی تو
سلسله‌ای به پای دل بسته و سخت بسته‌ای

غنچه لطیف خندد و پسته ولی چو آن دهن
لب نگشوده غنچه‌ای خنده نکرده پسته‌ای

خون جگر خورد یقین هر که چو هاتفش بود
کوکب نامساعدی طالع ناخجسته‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۷

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۸

شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می
عجب مدار که سرها شکسته بر سر می

ستم به ساغر می‌شد نه بر سر من اگر
شکست بر سر من می فروش ساغر می

غذای روح بود بوی می‌خوشا رندی
که روح پرورد از بوی روح پرور می

نداشت بهره‌ای آن بوالفضول از حکمت
که وصف آب خضر کرد در برابر می

نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را
به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می

نماند از شب تاریک غم نشان که دگر
طلوع کرد ز خم آفتاب انور می

چه دید هاتف می کش ندانم از باده
که هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر می
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۹

چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی

قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی

دهد یاد از نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی

چسان من ننالم ز هجران که نالد
زمین از فراق، آسمان از جدایی

به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۰

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی

بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 7 از 16:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

هاتف اصفهانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA