انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 16:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  15  16  پسین »

هاتف اصفهانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۱

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی
که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲

شستم ز می‌در پای خم، دامن ز هر آلودگی
دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی

می‌گفت واعظ با کسان، دارد می و شاهد زیان
از هیچکس نشنیده‌ام حرفی بدین بیهودگی

روزی که تن فرسایدم در خاک و جان آسایدم
هر ذرهٔ خاکم تو را جوید پس از فرسودگی

ای زاهد آسوده جان تا چند طعن عاشقان
آزار جان ما مکن شکرانهٔ آسودگی

من شیخ دامن پاک را آگاهم از حال درون
هاتف تو از وی بهتری با صدهزار آلودگی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳

ای که مشتاق وصل دلبندی
صبر کن بر مفارقت چندی

باش آمادهٔ غم شب هجر
ای که در روز وصل خرسندی

بندگان را تفقدی فرمای
تو که بر خسروان خداوندی

تو بمانی به کام دل، گر مرد
در تمنایت آرزومندی

چشم بد دور از رخت که نزاد
مادر دهر چون تو فرزندی

رخشی بیداد تاختی چندان
که غبار مرا پراکندی

کی شدی هاتف این چنین رسوا
گر شنیدی ز ناصحی پندی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
http://ganjoor.net/hatef/divan-hatef/ghazal-hatef/sh84/

کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی
این گلستان بی‌خس و خاشاک بودی کاشکی

یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر
دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی

قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم
یار در عاشق کشی بی‌باک بودی کاشکی

تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم
جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی

سینه‌ام از تیر دلدوز تو چون دارد نشان
گردنم را طوق از آن فتراک بودی کاشکی

غنچه‌سان هاتف دلم از عشق چون صد پاره است
سینه‌ام زین غم چو گل صد چاک بودی کاشکی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵

دو چشمم خون فشان از دوری آن دلستانستی
که لعلش گوهرافشان، سنبلش عنبر فشانستی

چسان خورشید رویت را مه تابان توان گفتن
که از روی تو تا ماه از زمین تا آسمانستی

حرامم باد دلجویی پیکانش اگر نالم
ز زخم ناوکی کز شست آن ابرو کمانستی

غمش گفتم نهان در سینه دارم ساده‌لوحی بین
که این سر در جهان فاش است و پندارم نهانستی

در این بستان به پای هر صنوبر جویی از چشمم
روان از حسرت بالای آن سرو روانستی

بیا شیرین زبانی بین که همچون نیشکر خامه
شکربار از زبان هاتف شیرین زبانستی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۶

صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی
که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی

به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم
به دل داغ فراق لاله‌رویی سرو بالایی

به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد
به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی

به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور
ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی

به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل
جنونی از خدا می‌خواهم و دامان صحرایی

به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید
به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷

من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسی
کار دل بود که با دل نفتد کار کسی

دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنم
وای بر حال کسی کوست گرفتار کسی

ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب
چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی

آخر کار فروشند به هیچش این است
سود آن کس که به جان است خریدار کسی

هاتف این پند ز من بشنو و تا بتوانی
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۸

زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی
ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی

نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی

نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس
که به کوچهٔ تو گاهی بودم ره گدایی

همه جا به بی‌وفایی مثلند خوب رویان
تو میان خوبرویان مثلی به بی‌وفایی

تو درون پرده خلقی به تو مبتلا ندانم
به چه حیله می‌بری دل تو که رخ نمی‌نمایی

شد از آشناییش جان ز تن و کنون که بینم
دل آشنا ندارد خبری ز آشنایی

گرهی اگر چه هرگز نگشوده‌ام طمع بین
که ز زلف یار دارم هوس گره‌گشایی

همه آرزوی هاتف تویی از دو عالم و بس
همه کام او برآید اگر از درش درآیی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۹

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی
خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی

می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا
دم بدم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است
بی گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی

ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی
گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰

دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری
که بر وی هر زمان ابرو کمانی می‌زند تیری
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 16:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

هاتف اصفهانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA