انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 91:  1  2  3  4  5  ...  88  89  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


زن

 
درخواست تا پیک با عنوان

اوحدی مراغه ای

را در تالار شعر و ادبیات دارم




کلمات کلیدی

رکن الدین+اوحدی مراغه ای+رکن الدین اوحدی مراغه ای+اوحدی اصفهانی+رکن الدین اوحدی اصفهانی+شاعر+عارف+زندگینامه اوحدی مراغه ای+بیوگرافی اوحدی مراغه ای+مذهب اوحدی مراغه ای+آثار اوحدی مراغه ای+اشعار اوحدی مراغه ای+دانلود آثار اوحدی مراغه ای+دانلود اشعار اوحدی مراغه ای+دیوان اوحدی مراغه ای+دانلود دیوان اوحدی مراغه ای+قصاید اوحدی مراغه ای+دانلود قصاید اوحدی مراغه ای+غزلیات اوحدی مراغه ای+دانلود غزلیات اوحدی مراغه ای+ترکیبات اوحدی مراغه ای+دانلود ترکیبات اوحدی مراغه ای+ترجیعات اوحدی مراغه ای+دانلود ترجیعات اوحدی مراغه ای+رباعیات اوحدی مراغه ای+دانلود رباعیات اوحدی مراغه ای+جام جم اوحدی مراغه ای+مثنوی اوحدی مراغه ای+منطق العشاق اوحدی مراغه ای+تخلص اوحدی+آرامگاه اوحدی مراغه ای+موزه اوحدی مراغه ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
زندگی نامه

شیخ اوحد الدین بن حسین اوحدی مراغه ای اصفهانی از شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجری ، و از عرفای مشهور زمان خودش است.ولادت اوحدالدین حدودا در سال 673 ه.ق اتفاق افتاده است.

اسم او در بعضی مآخذ اوحد الدین و در برخی دیگر رکن الدین آمده است ؛ نسبتش نیز در بعضی مآخذ اصفهانی و بعضی دیگر مراغی آمده است و علت این است که پدرش اصفهانی بوده ولی شاعر خودش در در مراغه متولد شده و در همین جا هم درگذشته است.

چنان که در اشعارش دیده می شود تخلص وی در آغاز کارش صافی بود:

صافی به کوچه ها و ورا جست و جوی تو
در قرق عرق کند از شرم روی تو


و بعد از چند گاهی به مراغه ای شهرت یافت و بعید به نظر نمی رسد که علت تخلص او به مراغه ای ، ارادت وی به اوحد الدین کرمانی ، صوفی مشهور باشد .

وی تربیت عرفانی خود را نیز در آذربایجان آغاز کرد و سپس چند گاهی به سیر در آفاق و انفس و خدمت یافتن در حضور مشایخ در سرزمین های مختلف پرداخت و مدتی در اصفهان یعنی زادگاه پدرش ساکن شد و پس از آن دوباره به آذربایجان بازگشت و به ارشاد شاگردان و سرودن اشعار عارفانه پرداخت.

وی در سال 738 ه.ق در مراغه چشم از جهان فرو بست.و گورش در آن شهر هنوز باقی است.


ویژگی آثار اوحدی مراغه ای

سخن اوحدی شیرین و لطیف است و باید پذیرفت که در بین شاعران متوسط ، وی از شاعران زبردست و توانا است .

قصاید وی ، همگی در وعظ و تحقیق و ذکر حقایق هخلاقی و عرفانی هستند .

غزل ها و ترجیعاتش دربر دارنده معانی غنایی و عشقی و حاوی نکات عرفانی بسیار هستند و در عین حال ، در مرتبه بلندی از روانی و گرمی و تاثیر کلام قرار دارند.


آثار اوحدی مراغه ای

1.دیوان که شامل غزل ها ، قصاید ، ترکیبات ، ترجیعات و رباعیات وی می شود و بیش از هشت هزار بیت دارد.

2.ده نامه که به آن منطق العشّاق هم گفته می شود.

3.جام جم که منظومه ای است در پنج هزار بیت بر وزن و روش حدیقه سنایی و به تقلید و استقبال از آن .


غزلیات
‎قصاید‎
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
ارامگاه اوحدی مراغه ای‬‎

من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا
آسوده درو والا، آهسته درو شیدا

در وی سر سرجویان گردان شده از گردن
در وی دل جانبازان تنها شده از تنها

بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی
بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا

خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل
لوزینهٔ او وحشت، پالودهٔ او سودا

با نقد خریدارش آینده خه از رفته
با نسیهٔ بازارش امروز پس از فردا

گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟
زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا

رسوایی فرق خود در فوطهٔ زرق خود
کم‌پوش، که خواهد شد پوشیدهٔ ما رسوا

گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب می‌کن
ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا

ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش
زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲

سلام علیک، ای نسیم صبا
به لطف از کجا می‌رسی؟ مرحبا

نشانی ز بلقیس، اگر کرده‌ای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبا

نسیمی بیاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبا

اگر یابم از بوی زلفش خبر
نیابد وجودم گزند از وبا

به نزدیک آن دلربا گفتنیست
که ما را کدر کرد سیل از ربا

ز دردش ببین این سرشک چو لعل
روانم برین روی چون کهربا

همین حاصلست اوحد رازی عشق
که خونم هدر کرد و مالم هبا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
ور نشانه می‌پرسی، رشته سر گمست اینجا

چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت
ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا

چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا
هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا

جو فروش مفتی را از نماز و از روزه
رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا

گر حریف مایی تو، ما و کنج می‌خانه
ور زعشق می‌پرسی، عشق در خمست اینجا

چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق
سربنه، که هر ساعت صدتحکمست اینجا

همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم
گر تو مردمی،بالله،خود چه مردمست اینجا

هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو
کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا

اوحدی، ترا از چه نان نمی‌فروشد کس؟
گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴

قراری چون ندارد جانم اینجا
دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه می‌پرسی، که من حیرانم اینجا

نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا

اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بی‌روی او نتوانم اینجا

نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا

مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا

ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا

به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب می‌کند درمانم اینجا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوی یار بادا

دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد
به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

چو رضای او در آنست که دردمند باشم
غم و درد او نصیب من دردخوار بادا

ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من
که بت من از رقیبان به منش گذار بادا

سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم
به میان لاغر او، که درین کنار بادا

چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ
گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا

به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او
برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا

چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟
که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا

لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را
دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶

پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟

تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا

آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را

باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه
با نالهای خونین بفرستمی صبا را

چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را

چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم
جماعتی که تحمل نمی‌کنند بلا را

نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را

مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟
کسی که روی تو بیند به از خزینهٔ دارا

شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:
بیار بوسه، که امروز نیست روز مدارا

جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد
چو درد دوست بیامد چه می‌کنیم دوا را؟

صبور باش درین غصه، اوحدی، که صبوران
سخن ز خار برون آورند و سیم ز خارا
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 91:  1  2  3  4  5  ...  88  89  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA