انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 91:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


زن

 
غزل شمارهٔ ۹۸

ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست

تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک
شکر شیرین دهان او ز تنگی دیگرست

از میان دلبران شنگ و گل رویان شوخ
یار ما را می‌رسد، شوخی و شنگی دیگرست

بیدلان خسته را زان زلفهای چون رسن
هر زمان در گردن دل پالهنگی دیگرست

بی‌وفا خواند مرا خود پیش ازین در عشق او
نام من بد گشته بود، این نیز ننگی دیگرست

چون بگویم: صلح کن، گوید: بگیرم در کنار
راستی صلحی چنین بنیاد جنگی دیگرست

ای نصیحت‌گو،دمی چنگ از گریبانم بدار
کین زمانم دامن خاطر به چنگی دیگرست

از کمان ابروی آن تیر بالا هر نفس
اوحدی را در دل مسکین خدنگی دیگرست

پیش ازین سنگی ز راه خویش اگر بر می‌گرفت
این زمان نتوان، که دستش زیر سنگی دیگرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۹

دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

گر کنم رندی، سزد، کندر جوانی وقت گل
محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست

عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست

زان چنین در دانهای خال او دل بسته‌ام
کندرین دام بلا بی‌دانه نتوانم نشست

هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت
من چنین در خانه‌ای بیگانه نتوانم نشست

من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها
بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست

روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ
بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست

عقل عیبم می‌کند: کافسانه خواهی شد به عشق
گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست

گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب
محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست

اوحدی، گو، زهد خود می‌ورز، من باری به نقد
بشکنم پیمان، که بی‌پیمانه نتوانم نشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۰

صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست

صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست

هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی
کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست

ما نظر با روی او از راه معنی کرده‌ایم
آنکه ما را بستهٔ صورت شناسد غافلست

چون دلی داری، به دلداری فرو بندش روان
ور نداری، رو، که ما را این حکایت با دلست

گر فقیه از عشق منعت می‌کند،مشنو،که او
سالها تحصیل کرد و هم چنان بی‌حاصلست

طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق
و آنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست

ترک عشق و باده خوردن چون توان کرد؟ ای سبک
تا گرانی چند گویندم که: مردی فاضلست

اوحدی، اقبال می‌جویی، رخش را قبله ساز
هر که او مقبول این درگاه گردد مقبلست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۱

هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست

تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست

دل به جان از رخ تو بویی خواست
سالها رفت و همچنان خجلست

دیده را با رخ تو کاری رفت
دل بیچاره در میان خجلست

عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه
که تو دانی که: میزبان خجلست

ای قلم، شرح حال من بنویس
که ز بی خدمتی زبان خجلست

اوحدی کی به پیشگاه رسد؟
آنکه از خاک آستان خجلست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۲

انجمن شهر ملای گلست
باده بیاور، که صلای گلست

نالهٔ مرغان سحرخوان به صبح
از سر عشقت، نه برای گلست

بر رخ خوبان جهان خط کشید
سبزه، که خاک کف پای گلست

باغ، که او خاک معنبر کند
سنبل او خواجه سرای گلست

پیرهن یوسف مصری، که شهر
پرصفت اوست، قبای گلست

سر به در دوست نهادند خلق

در همه سرها چو هوای گلست
اوحدی، اینها همه گفتی، ولی
با رخ آن ماه چه جای گلست؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۳

از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست

ناهید در هبوط و قمر در شرف خراب
خورشید در طلوع و فلک ذره‌وار مست

مجنون و عشق خسته و ایوب و صبر زار
توفان و نوح بیدل و منصور و دار مست

چندین پیاده بنگر و چندین سوار بین
گاهی پیاده بیدل و گاهی سوار مست

معشوق پردگی و خر پرده‌دار و باز
هم پردگی و پرده و هم پرده‌دار مست

آخر ز بهر کیست، نگویی، بدین صفت؟
چندین هزار بیدل و چندین هزار مست

هشیار بود تا به کنون اوحدی ولی
آمد زمان آن که شود هوشیار مست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۴

دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟

تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک
ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست

یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست

ای باد صبح، راز دل لاله عرضه دار
روزی که باشد آن بت سوسن عذار مست

از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم
گر در شوم شبی به شبستان یار مست

سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتی
در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست

لب برنگیرم از لب یار کناره گیر
گر گیرمش به کام دل اندر کنار، مست

یکسو نهم رعونت و در پایش اوفتم
روزی اگر ببینمش اندر کنار، مست

می‌خانه هست، از آن چه تفاوت که زاهدان
ما را به خانقاه ندادند بار مست؟

ما را تو پنج بار به مسجد کجا بری؟
اکنون که می‌شویم به روزی سه بار مست

از ما مدار چشم سلامت، که در جهان
جز بهر کار عشق نیاید به کار مست

ای اوحدی، گرت هوس جنگ و فتنه نیست
ما رای به کوی لاله‌رخان در می‌آرمست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۵

روی تو، که قبلهٔ جهانست
از دیدهٔ من چرا نهانست؟

جایی بجز از درت ندارم
گر درنگری، بجای آنست

در دل زده‌ای تو آتش عشق
وین آه، که می‌زنم، دخانست

دل یاد تو در ضمیر دارد
آن نیست که بر سر زبانست

این سر، که به عاشقی سبک شد
بی‌روی تو بر تنم گرانست

وصل تو بدین ودل خریدم
گر سود کنیم و گر زیانست

یک بوسه اگر به جان فروشی
منت می‌نه، که رایگانست

با من تن لاغر و دل تنگ
از عشق تو کمترین نشانست

مار را ز غم تو اوحدی وار
جان بر کف و خرقه در میانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶


حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست

باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست

بگذارد ز دل زلیخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست

گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست

آن یکی را، که وصف می‌گویم
گر ببینی هزار چندانست

یاد آن زلف و یاد آن رخسار
داروی جان دردمندانست

طلب او ز ما کنید، که او
بعد ازین همنشین رندانست

مپسند آبروی خویش، که دوست
دشمن خویشتن پسندانست

از لب دیگری حدیث مگوی
کاوحدی را لبش بد ندانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۷

درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست

راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان
حال دل غرقه از کناره ندانست

طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز
هیچ منجم در آن ستاره ندانست

یار به یک بار میل سوی جفا کرد
حق وفای هزار باره ندانست

برد گمانی که: ما به عشق اسیریم
این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست

خال بنا گوش اوز گوشه نشینان
برد چنان دل، که گوشواره ندانست

قافلهٔ عقل را به ساعد سیمین
راه ز جایی بزد که باره ندانست

دوش به خونی گریستم، که ز موجش
عقل به اندیشها گذاره ندانست

سختی ازان دید، اوحدی، که به اول
قاعدهٔ آن دل چو خاره ندانست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 11 از 91:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA