انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 91:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲۸

ای آنکه پیشهٔ تو بجز کبر و ناز نیست
چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست

روشن دل کسی که تو باز آیی از درش
تاریک دیده‌ای که بر وی تو باز نیست

راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست
عشقی که مرد را به تو خواند مجاز نیست

هر خسته را که کعبهٔ دل خاک کوی تست
گو: سعی کن، که حاجت راه حجاز نیست

تن در نماز و روی به محرابها چه سود؟
چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست

عیبم کنند مردم زاهد ز عشق، لیک
در زاهدان صومعه چندین نیاز نیست

آنکس نریزد این همه اشک چو خون ز چشم
رازش ز چشم خلق مپوشان، که راز نیست

ای اوحدی، مرو ز پی چشم مست او
بنشین، که روز فتنه به از احتزاز نیست

گر بخت یار می‌شود از کس مدد مخواه
بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹

هم خانه‌ایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست

گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست

گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل
خود معترف شود که: درو این کمال نیست

در پرده‌ای و بر همه کس پرده می‌دری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست

مشکل در آن که: وصل تو ممکن نمیشود
ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست

لالند عارفان تو از شرح چند و چون
از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست

پرسیده‌ای که: آنچه طلب میکنی کجاست؟
از من خبر مپرس، که جای سال نیست

ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی
با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست

گر مدعی سماع حدیثت نمی‌کند
دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۰

گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
با تو سختی به سری کار خردمندان نیست

گردن ما ز بسی دام برون جست و کنون
سر نهادیم به بند تو، که این بند آن نیست

ای دل، از میل به چاه زنخ او داری
به گنه کوش، که زیباتر ازین زندان نیست

شمس را دیدم و مثل قمرش نور نداشت
پسته را دیدم و همچون شکرش خندان نیست

سنگ جانی، که به سیمین تن او دل ندهد
بیش ازینش تو مخوان دل، که کم از سندان نیست

در جهان نوش لبی را نشناسم امروز
که غلام دهن او ز بن دندان نیست

محتسب را اگر آن چهره در آید به نظر
عذرها خواهد و گوید: گنه از رندان نیست

اوحدی شاد شو از دیدن این روی و مخور
غم بی‌فایده چندین، که جهان چندان نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۱

عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست
بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست

از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز
آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست

پیش ازین ترسیدمی کز آب دامن‌تر شود
از گریبان چون گذشت آب، این زمان اندیشه نیست

ما ازین دریا، که کشتی در میانش برده‌ایم
گر به ساحل می‌رسیدیم، از میان اندیشه نیست

گر چه از رطل گران کار خرد گردد سبک
چون سبک روحی دهد رطل‌گران، اندیشه نیست

ای که گل چیدی و شفتالو گزیدی، رخنه جو
ما تفرج کرده‌ایم، از باغبان اندیشه نیست

پاسبان را گوش بر دزدست و دل با رخت و ما
چون نمی‌دزدیم رخت، از پاسبان اندیشه نیست

از برای دوست شهری دشمن ماشد، ولی
گر مسخر می‌کنیم، از این و آن اندیشه نیست

اوحدی، گر خلق تا قافت بکلی رد کنند
چون قبول دوست داری هم‌چنان، اندیشه نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۲

با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست

دل من بردی و گویی که: ندانم که کجاست؟
از سر زلف سیاه تو به در چیزی نیست

سینه را ساخته بودم سپر تیر غمت
دل نهادم به جراحت، که سپر چیزی نیست

بدو چشمت که: مرابی‌تو به شبهای دراز
تا دم صبح بجز آه سحر چیزی نیست

گفته‌ای: درد ترا نیست نشانی پیدا
اشک چون سیم ببین، روی چو زر چیزی نیست

آبرویی نبود پیش تو من بعد مرا
که برین چهره بجز خون جگر چیزی نیست

دیگران را همه اسبابی و مالی باشد
اوحدی را بجزین دیدهٔ تر چیزی نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳

جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست

بر صورت این پرده بزرگان شده حیران
وین خرده ندانسته که: در پرده چه شاهیست؟

این پرده به تلبیس کجا دور توان کرد؟
هر موی برین پرده جهانی و سپاهیست

ای آنکه درین پرده شما راست مجالی
زان پرده به در هیچ میابید، که چاهیست

این پرده نشین چیست؟ که ما را غرض امروز
بر صورت بی‌صورت این پرده نگاهیست

ای کوه بلا بر دل عشاق نهاده
آن پرده برانداز، که صد پرده به کاهیست

مطرب، تو بدین پرده که ما را بزدی راه
بنواز دگر باره، که خوش پرده و راهیست

آواز کسی راه در این پرده ندارد
هرگز،مگرآن نغمه که پشتی و پناهیست

زنهار!که تا دست طمع باز نگیری
از دامن این پرده، که پشتی و پناهیست

ای اوحدی، از در طلب خط نجاتی
روی از خط این پرده مپیچان، که گناهیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست

آن شناسد که: چه بر یوسف مسکین آمد
از غم روی زلیخا؟ که چو یوسف چاهیست

دست کوته مکن از باده و باقی مگذار
چیزی از عشق، که در روز بقا کوتاهیست

دلم از هر دو جهان روی تو می‌خواهد و این
چون ببینی تو، هم از غایت نیکو خواهیست

تا تو آهو بره را سر به کمند آوردیم
پیش ما شیر فلک را هوس روباهیست

مطرب، امشب همه آوازهٔ خرگاهی زن
اندرین خیمه، که معشوقهٔ ما خرگاهیست

فتنهٔ روی خود، ای ماه و دل سوختگان
ز اوحدی پرس، که در شست تو همچون ماهیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۵

در خرابات عاشقان کوییست
وندرو خانهٔ پریروییست

طوق‌داران چشم آن ماهند
هر کجا بسته طاق ابروییست

به نفس چون نسیم جان بخشد
هر کرا از نسیم او بوییست

ورقی باز کردم از سخنش
زیر هر توی آن سخن توییست

من ازو دور و او به من نزدیک
پرده اندر میان من و اوییست

سوی او راهبر ندانم شد
تا مرا رخ به سایه و موییست

اوحدی، با کسی مگوی دگر
نام آن بت، که نازکش خوییست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۶

گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت
ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت

تا او ز نقش چهرهٔ خود پرده بر گرفت
ما نقش دیگران ز ورق کرده‌ایم گشت

وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی
اکنون نمی‌توان، که ز بام او فتاد تشت

انصاف داد عقل که: در بوستان حسن
دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت

با دوست هر کجا که نشینی تفرجست
خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت

روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق
عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت

آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی
اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۷

دوش چون چشم او کمان برداشت
دلم از درد او فغان برداشت

حیرت او زبان من در بست
غیرتش بندم از زبان برداشت

بنشینم به ذکر او تا صبح
صبح چون ظلمت از جهان برداشت

مطرب آن نغمهٔ سبک برزد
ساقی آن ساغر گران برداشت

می و مطرب چو در میان آمد
بت من پرده از میان برداشت

چون بدید این تن روان رفته
بنشست و قلم روان برداشت

از تنم رسم آن کمر برزد
وز دلم نسخهٔ دهان برداشت

جان و جانان چو هر دو دوست شدند
تن آشفته دل ز جان برداشت

بر گرفت از لبش به زور و بزر
همه کامی که می‌توان برداشت

اوحدی را چو زور و زر کم بود
دست زاری بر آسمان برداشت
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 91:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA