انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 91:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۸

چو دل شد زان او هرگز نمیرد
چو خورد از خوان او هرگز نمیرد

به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم
که سرگردان او هرگز نمیرد

تن عاشق بمیرد در جدایی
ولیکن جان او هرگز نمیرد

به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد
پس از درمان او هرگز نمیرد

تنم را پر شود پیمانهٔ عمر
ولی پیمان او هرگز نمیرد

به زندان عزیزی در شد این دل
که در زندان او هرگز نمیرد

روان اوحدی را هست حکمی
که بی‌فرمان او هرگز نمیرد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۹

تیر از کمان به من اندازد
عشق از کمین چو برون تازد

درکس نیوفتد این آتش
کو را چو موم بنگدازد

چون شاه ما سپه انگیزد
چون ماه ما علم افرازد

از دست بنده چه کار آید؟
جز سرکه در قدمش بازد؟

آن کس که غیر او داند
هرگز بغیر نپردازد

در پرده راه ندارد کس
و آنگاه پرده که او سازد

بنوازدم چو بخواهد زد
پس بهتر آنکه بننوازد

بس فتنها که برانگیزد
آن رخ چو پرده براندازد

با اوحدی غم او هر دم
از گونهٔ دگر آغازد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۰

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران
سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!
نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

به دست کوته ما این گرو نشاید برد
ز زلف او که درازست وتیر دریازد

میان ما سخنی چند اندرونی رفت
زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

بسی که از دهن او شکر شود در تنگ
ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟
به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۱

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد
مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد

اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد
ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد

نظر زهره کند، خنجر مریخ زند
نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد

چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد
ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد

گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت
حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد

تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد
که دلم در پی او ناوک آه اندازد

اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست
گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۲

دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد!

عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش
یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد

دم در کشیده بود دل من ز دیر باز
آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد

درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد
تا روزگاز نوبت این محتشم بزد

چون دیده بر طلایهٔ حسنش نظر فگند
عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد

هی نیزهٔ ستیزه که مریخ راست کرد
شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد

صد بار چین طرهٔ پستش ز بوی مشک
بر دست باد قافلهٔ صبح دم بزد

آیینهٔ دو عارض او از شعاع نور
بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد

گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد
گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۳

زلف را تاب دام و خم برزد
همه کار مرا بهم برزد

دفتر دوستان خود می‌خواند
به سر نام من قلم برزد

صورت ماه را رقم بستر
آنکه این چهره را رقم برزد

آتشی کندرین دل از غم اوست
به سر شعلهای غم برزد

گلبن وصل او به طالع من
سر به سر غنچهٔ ستم برزد

شد ز چشم ترم به خشم، چو دید
لب خشک مرا، که نم برزد

آه کردم ز درد عشقش و گفت:
اوحدی را ببین، که دم برزد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۴

چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
دگر چو روی به پیچم به من در آویزد

اگر برابرش آیم به خشم برگردد
وگر برش بنشینم به طیره برخیزد

به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
کسی بجوید و با مهر او در آمیزد

شبی که بر سر کویش گذر کنم چون باد
رقیب او ز جفا خاک بر سرم بیزد

و گر به چشم نیازش نگه کنم روزی
به خشم درشود و فتنه‌ای برانگیزد

در آتشم من و جز دیده کس نمی‌بینم
که بی‌مضایقه آبی بر آتشم ریزد

نه کار ماست چنین دوستی، ولی چه کنم؟
که اوحدی ز چنین کارها نپرهیزد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۵

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد
با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد

من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند
از خود و تو و من او جمله بی‌خبر خیزد

مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا
ورنه گم شوی با او، گرنه راهبر خیزد

نقش طاعت خود را محو کن، که آن ساعت
خویش بین طاعت بر پرگناه برخیزد

آن چنان که می‌بینی زاهد ریایی را
گر کسی به دست افتد هم به گوشه درخیزد

با عصای ایمان رو راه وادی ایمن
کندر آن چنان وادی نور ازین شجر خیزد

هر که او درین منزل، شد به خواب و خور قانع
تا که هست و تا باشد خر بمرد و خر خیزد

اوحدی، حکایاتش تازه گوی و پرورده
کز حدیث پوشیده زود دردسر خیزد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۶

اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد

تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی
ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد

به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه
ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد

سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را
کزان خاک او ندارد سر که بی‌دیدار برخیزد

گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان
به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟

به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم
دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد

اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم
بنه عذری چو می‌دانی که عاشق‌وار برخیزد

خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم
که بار افتاده‌ای این جا ز زیر بار برخیزد

میان این خریداران به دور عنبر زلفش
ستم برنافه‌ای باشد که از تاتار برخیزد

اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت
ز پایش بوسه‌ای بستان، که کار از کار برخیزد
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۷

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد

ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار
تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد

چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز
روز فردا مگر از خلد برین برخیزد

باغبان قد ترا دید و همی گفت به خود:
سرو دیگر چه نشانیم؟ گر این این برخیزد

بهر بوسیدن پای تو سر و روی مرا
سر آن نیست که از روی زمین برخیزد

تخت ضحاک تو داری، که دو گیسوی دراز
چون دو مارت ز یسار و ز یمین برخیزد

آنکه سرمست شبی پیش تو بتواند خفت
نیست هشیار که تا روز پسین برخیزد

قد و بالای چنان راست مخالف ز چه شد؟
با دل من که چو گویم: بنشین برخیزد

ماه تا روی ترا دید و برو دل بنهاد
بیم آنست که با مهر به کین برخیزد

در سر زلف تو هر چینی شهری هندوست
که شنید این همه هندو؟ که ز چین برخیزد

اوحدی را به رخت دل نه شگفت ار برخاست
که به روی تو عجب نیست که دین برخیزد
هله
     
  
صفحه  صفحه 22 از 91:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA