انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 91:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۳۸

هر که با عارض زیبای تو خو کرده بود
گر دمی با تو برآرد نه نکو کرده بود

گر به مشک ختنی میل کند عین خطاست
هر که او چین سر زلف تو بو کرده بود

پیش چو گان سر زلف تو آن یارد گشت
که بر زخم جفا صبر چو گو کرده بود

بارها زلف تو، دانم، که بر روی تو خود
شرح سودای مرا موی به مو کرده بود

کاسهٔ سر ز تمنای تو خالی نکنم
و گرم کوزه‌گر از خاک سبو کرده بود

هر دلی کان نشود نرم بسوز غم تو
نه دلست آن، مگر از آهن و رو کرده بود

اوحدی گر ز فراق تو ننالد چه کند؟
در همه عمر چو با وصل تو خو کرده بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۳۹

به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
خلق را آتش سوزنده به دل در زده بود

مرد را مردمک دیده به خون تر می‌کرد
عنبرین خال که بر برگ گل تر زده بود

حسن بالای چو سروش ز خرامیدن و خواب
طعنه بر قامت شمشاد و صنوبر زده بود

سرو را پای فروشد به زمین همچون میخ
پیش بالاش، ز بس دست که بر سر زده بود

بر گذشت از من و سر چون به سوی من نگریست
خونم از دل بچکانید، که نشتر زده بود

ناوک غمزه، که چشمش به من انداخت ز دور
بر دل آمد سر پیکان، که برابر زده بود

چون کبوتر بتپیدم، که مرا غمزهٔ او
به گمان مهرهٔ ابرو چو کبوتر زده بود

هر شکاری که بینداخت، به نرمی برداشت
مگر این صید سراسیمه، که لاغر زده بود

ما خود آن زخم که بر سینهٔ مجروح آمد
به مسلمان ننمودیم، که کافر زده بود

نه شگفت از سر مجنون که فرو ریخت به خاک
پیش ازاین بر دل لیلی که همین در زده بود؟

اشک سرخم مددی داد به هر وجه، ارنی
غم او چهرهٔ زردم همه وا زر زده بود

طوطی عقل مرا بال به یک بار بریخت
بس که اندر هوس شکر او پر زده بود

گر بهم بر زده بینی سخنم، عیب مکن
کاوحدی را غم دوشینه بهم برزده بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۰

خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود

باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب
روز برخاسته از خواب و خمار آمده بود

زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده
تیغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود

بوسه‌ای خواستمش، کرد کنار ارچه چنان
پای تا سر ز در بوس و کنار آمده بود

بی‌رقیبان ز در وصل درآمد، یعنی
گل نو خاسته، بی‌زحمت خار آمده بود

شاد بنشست و بپرسید و شمردم بروی
غصهایی که ز هجرش به شمار آمده بود

عارض نازک او را ز لطافت گفتی
گل خودروست، که آن لحظه به بار آمده بود

کار خود، گر چه بپوشیده به شوخی از من
باز دانست دلم کو به چه کار آمده بود؟

پرسش زاری من هیچ نفرمود، ولی
هم به پرسیدن این عاشق زار آمده بود

خلق گویند: برفت اوحدی از دست، آری
او همان دم بشد از دست، که یار آمده بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۱

روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود

دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود

آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود

چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود

زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود

روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۲

عشق همان به که به زاری بود
عزت عشق از در خواری بود

دست بگیرد دل درویش را
دوست که در مهد و عماری بود

هم نکند صید چنان آهویی
گر سگ ما شیر شکاری بود

از گل و باغش نبود چاره‌ای
دیده که چون ابر بهاری بود

یار مرا می‌کشد از عشق خود
کشتن عشاق چه یاری بود؟

روز که بی‌وصل بر آید ز کوه
در نظر من شب تاری بود

هم بکند چارهٔ او اوحدی
چون شب رندی و سواری بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۳

غیر ازو هر چه هست بازی بود
ما و من قصهٔ مجازی بود

زود بگذر، که اصل ذات یکیست
وین صفت‌ها بهانه‌سازی بود

تو ز دستش بداده‌ای، ورنه
دوست در عین دلنوازی بود

نفس کافر ترا ازو ببرید
هر که او نفس کشت غازی بود

عشق خود با تو فاش می‌گوید
که: بما اول او نیازی بود

حدث از تست ورنه پیش از تو
همه روی زمین نمازی بود

اوحدی، گر شناختی خاموش!
کین حدیث از زبان‌درازی بود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۴

روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود

من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه
بیگانه می‌کنی دگر، ای آشنا، ز خود؟

هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من
پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود

وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان
گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود

چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟
چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟

ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار
او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود

غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو
سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۵

ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟
مثل تو نمی‌یابم، آخر به چه مانی خود؟

هر کس که تو می‌بینی حالی بتو می‌گوید:
من هیچ نمی‌گویم، دانم که تو دانی خود

چون ز آتش آن شادی رنگیم نیفزودی
زین دود که بر کردی رنگی برسانی خود

من فاش همی دیدم روی تو ز هر رویی
اکنون چو نظر کردم از دیده نهانی خود

کس را چو نمی‌خواهی کاگه شود از حالت
خواهی که نماند کس، تا شاد بمانی خود

همراه شوی با ما و آنگاه چو کار افتاد
در غم بهلی مار را، تنها بدوانی خود

چون اوحدی از بیشی عذر تو همی خواهد
دانم که بهر جرمش از پیش نرانی خود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۶

در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
گر دوست بر متابعت کام ما رود

ای باد صبح دم، خبر او بیار تو
آنجا مجال نیست که پیغام ما رود

هر حاصلی که داد به عمر دراز دست
ترسم که در سر هوس خام ما رود

هر لحظه نامه‌ای بنویسم به مجلسی
روزی مگر به مجلس او نام ما رود

دل را گر آرزوست که یابد مراد خود
ناچار بر مراد دلارام ما رود

زین سان که کم نمی‌کند آن شوخ سرکشی
بسیار فتنها که در ایام ما رود

ای اوحدی،مریز دگر دانهٔ سخن
کان مرغ نیست یار که در دام ما رود
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴۷

آن فروغ دیده و آن راحت دل می‌رود
رخت بردارید، همراهان، که محمل می‌رود

کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من
جمله را خر در خلاب و بار در گل می‌رود

ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی
شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل می‌رود

مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت
نی، که بر جایست نقش یار و مشکل می‌رود

حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم
و آنکه این را حق نمی‌داند به باطل می‌رود

منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین
خرم آن جانی که با جانان به منزل می‌رود

در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر
آنکه امروزش همی بینم که عاقل می‌رود

باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی
هر کجا می‌آیم آن صورت مقابل می‌رود

آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت
این زمان بینش که پنهان خونش از دل می‌رود
هله
     
  
صفحه  صفحه 35 از 91:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA