انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 39 از 91:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۷۸

هر که از برگ و از نوا گوید
مشنو: کز زبان ما گوید

بندهٔ خانه‌زاد باید جست
کو ترا سر این سرا گوید

آنکه از کوی آشنایی نیست
کی سخن‌های آشنا گوید؟

چو مقامیست هر کسی را خاص
از مقامی که هست وا گوید

دم ز چرخ فلک زند خورشید
ذره از خاک و از هوا گوید

مرد را در سلوک مرقاتیست
راز بر حسب ارتقا گوید

آنچه در خرقه گفته بود آن پیر
طفل باشد که در قبا گوید

سخن از نیک می‌رود، بنویس
بچه پرسی که از کجا گوید؟

چه غم از جبرییل دارد دل؟
که ز پیغمبر و خدا گوید

تا تو باشی و او به وقت سخن
تو جدا گویی، او جدا گوید

این دویی از میان چو برخیزد
همه او گوید و سزا گوید

اوحدی پیش او چه داند گفت؟
رخ او را هم او ثنا گوید
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۷۹

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور
ببردی از بر من دل، بخوردی از دل من بر

ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون
ز اشک چشمهٔ چشمم بمیرد آتش اختر

به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل
به صید بیدل مسکین کشیده چشم تو خنجر

شکنج سنبل پست تو گنج صورت و معنی
فریب نرگس مست تو زیب جامه و زیور

ز جام حقهٔ لعلت گشوده چشمهٔ حیوان
ز دام حلقهٔ زلفت دمیده نکهت عنبر

نهاده نرگس شنگت تراز کسوت شوخی
گشاده پستهٔ تنگت کساد کیسهٔ شکر

ز رنگ پنجهٔ نازک نموده دست تو گل رخ
بر آب چهرهٔ رنگین نهاده حسن تو دلبر:

بیاض ساعد سیمین به خون این دل خسته
سواد طرهٔ مشکین به قتل این تن لاغر

به عیب من مکن آهنگ و جیب و دامن من بین:
چو روی اوحدی از غم به خون دیده و دل تر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۰

وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر

جامهٔ زهدی، که بود بر تن ما، تنگ شد
بادهٔ صافی بیار، جامهٔ صوفی ببر

ای صنم چنگ ساز، تن چه زنی؟ رود زن
ای بت عاشق‌نواز، غم چه خوری؟ باده خور

می که تو داری به کف روزی و مقسوم تست
تا نخوری قسم خود وعده نیاید به سر

چون به یقین خورد نیست روزی خود را، تو نیز
دیر چه پایی؟ بنوش، تا برسی زودتر

ای که میان بسته‌ای باز به خون‌ریز ما
چند ز مسکین کشی؟ کار نداری دگر؟

بار تو من برده‌ام، بر دگری می‌خورد
رنج زیادت ببین، کار سعادت نگر

روز و شبم بردرت، دیده به امید تو
از در وصلی درآی، تا ندوم دربدر

در دل من سوز عشق شعله زن آمد و لیک
زانچه مرا در دلست هیچ نداری خبر

باده بیاور، که هیچ توبه نخواهند کرد
مدعی از وعظ خشک، اوحدی از شعر تر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۱

بگشای ز رخ نقاب دیدار
تا نگذرد از درت خریدار

این پرده که بر درست بردر
وین سایه که بر سرست بردار

گفتی: بنشین که من بیایم
بنشینم و نیستی تو آن یار

کز یاری من نیایدت ننگ
وز صحبت من نباشدت عار

زین قاعده و خلاف بگذر
و آن داعیه در غلاف بگذار

تا کی باشیم پس بر در؟
وز هجر تو کرده رخ به دیوار

هر کس به حساب تار و پودست
ما با سخن تو در شب تار

پنداشتمت که: مهربانی
و آن نیز خیال بود و پندار

سر در سر کار عشق کردیم
و اگه نشدی، زهی سر و کار؟

هر لحظه مکن بکشتنم زور
هر روز مکن بهشتنم زار

یا آن دل برده باز پس ده
یا این تن مرده نیز بگذار

مپسند که از فراق رویت
فریاد برآرم اوحدی‌وار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۲

ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
اختیار اولین یارست و کردیم اختیار

هر زمان مهری و پیوندی نباشد سودمند
هر زمان عهدی و پیمانی نیاید سازگار

سر یکی داریم و دریک تن نمیباید دو سر
دل یکی داریم و در یکدل نمی‌گنجد دو یار

دل چه باشد؟ عشق میباید که باشد بر مزید
سر چه باشد؟ مهر میباید که باشد برقرار

ای نصیحت کن، ملامت چند و چند؟ از دست تو
صد گریبان پاره کردم، دستم از دامن بدار

گر تو هم در سینه داری غیرتی، رشکی ببر
ور تو هم در دیده داری حیرتی اشکم ببار

عاشقم، گر عاشقی شوریده بینی در گذر
بیدلم، گر بیدلی آشفته بینی در گذار

دامنم را چون تهی دیدی ز گل، خاری منه
دلبرم را چون بری دیدی ز من، خوارم مدار

اوحدی، از یار هر جایی چه نالی بیش ازین؟
با تو میگفتم که: این کارت نمی‌آید به کار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۳

مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
تا دمی در غمش بگریم زار

از برای کدام روز بود؟
اشک خونین و دیدهٔ‌خونبار

گر قیامت کنیم، شاید، از آنک
با قیامت فتادمان دیدار

پار با دوست بوده‌ایم این جا
آه ازین پیش دوست بودن پار!

ساقی، از جام باده‌ای داری
به چنین فرصتی بیا و بیار

مطرب، ار مانعی و عذری نیست
نفسی وقت عاشقان خوش دار

غزلی ز اوحدی گرت یادست
بر منش خوان به یاد آن دلدار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۴

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!

نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار

تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار

چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد
تن نیز گو: ممان و بکاه از فراق یار

باری، به هیچ نوع خلاصم ز رنج نیست
گاه از فلک برنجم و گاه از فراق یار

چشمم چو صبح گشت سپید از جفای چرخ
صبحم چو شام گشت سیاه از فراق یار

هر لحظه آتشی به جگر می‌رسد مرا
خواه از وصال دشمن و خواه از فراق یار

تا کی نشیند آخر ازین گونه اوحدی؟
دل در خیال و چشم به راه از فراق یار

ای دل، تو روز وصل همین نوحه می‌کنی
معلوم شد که نیست گناه از فراق یار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۵

تن به تو دادم، دل و جانش مبر
دل برت آمد، ز جهانش مبر

از دل من گرچه گرو می‌بری
اول بازیست، روانش مبر

دشمن من بر دهنت سود لب
او چه شناسد؟ به زبانش مبر

گر سرم از پای تو دوری کند
باز بجز موی کشانش مبر

گفت: شبی دست بگیرم ترا
زلف تو، باز از سر آنش مبر

روی نهان کردی و بردی دلم
گرنه ببازیست، نهانش مبر

عقل، که شاگرد سر زلف تست
او بگریزد، به دکانش مبر

تا کمر زر ندهد دست من
دست بگیر و به میانش مبر

اوحدی ار بندهٔ روی تو نیست
بند کن و جز به سگانش مبر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۶

از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیک‌تر
ور یار دلداری دهد خود چون بود زان نیک‌تر؟

شد باغ پرینگی دگر، هر برگی از رنگی دگر
در زیرش آونگی دگر از لعل و مرجان نیک‌تر

صرصر غبار انگیخته، در شاخسار آویخته
بر ما نثاری ریخته، از صد زرافشان نیک‌تر

شاخ رزان،در گشت رز، پوشیده رنگارنگ خز
هر گوشه شادروانی از تخت سلیمان نیک‌تر

بر شاخساران سور بین، و آن سیبها چون نور بین
سیبی به چشم دور بین، از روی جانان نیک‌تر

فصلی چنین، می‌خواه، می، برکش نوای چنگ ونی
ور گم توانی کرد پی، گم کن، که پنهان نیک‌تر

بی‌اوحدی مستی مکن، با نیستان هستی مکن
چندین سبک دستی مکن، ای وصلت از جان نیک‌تر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۸۷

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
عارضت ماه تمامست، ای پسر

در فروغ روی و چین زلف تو
مایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر

تا بود بر دیگری وصلت حلال
بر من آسایش حرامست، ای پسر

زان دهان تنگ شیرینم بده
بوسه‌ای، گر خود به وامست، ای پسر

هر زمان گویی که: فردای دگر
سوختم، فردا کدامست؟ ای پسر

گر تو صد بارم بسوزی در فراق
تا نسازی، کار خامست، ای پسر

در غمت گر نشکنم خود را، مرنج
آدمی را ننگ و نامست، ای پسر

عالمی را بندهٔ خود کرده‌ای
اوحدی نیزت غلامست، ای پسر
هله
     
  
صفحه  صفحه 39 از 91:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA