انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 91:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۷۸

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن، گمان که: من خود ز کمند عشق جستم

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا
بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم

خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته، یارب
چو تو ایستاده بودی، به چه روی می‌نشستم؟

به مؤذن محلت خبری فرست امشب
که به مسجدم نخواند، چو ترا همی پرستم

چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی!
مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم؟

اگرت رمیده گفتم، نشدم خجل، که بودی
و گرم ربوده گفتی، نشدی غلط که هستم

به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید
به نیاز من نباشد، که برت چو خاک پستم

تو به دیگران کنی میل، چو من چگونه باشی؟
که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

دلم از شکست خویشت خبری چو داد، گفتی؟
دل اوحدی چه باشد؟ که هزار ازین شکستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۷۹

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی
کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم

هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟
زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم

ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان
گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم

هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود
من یافتم آن خود، وارستم و وارستم

ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری
در یار که می‌گفتم، پیوستم و پیوستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۰

من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم

صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم

سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
نمیدانم چه خارست این که من در پای خود جستم؟

غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبرست و تن داری، که کمتر می‌دهد دستم

خبر دارم: نیاید گفت از آیین وفاداری
اگر با یاد روی او خبر دارم که من هستم

به عهد دست سیمینش تو خاموشی مجوی از من
کزین دستم که می‌بینی به صد فریاد از آن دستم

بسان اوحدی روزی در آویزم به زلف او
گرش بوسیدم آسودم، ورم کشتند خود رستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۱

دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم

خلق گویند: سخن‌های پریشان بگذار
چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم

گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند
هم‌چنان آتش سودای تو در جانستم

گفته بودم که: بترک تو بگویم پس ازین
باز می‌گویم و از گفته پشیمانستم

گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست
بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم

آنچه از هجر تو بر خاطر من می‌گذرد
گر به کفار پسندم نه مسلمانستم

اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او
چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۲

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم
حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم

اگر چه نام مرا دور کرده‌ای تو ز دفتر
به نام روی تو صد دفتر نیاز نبشتم

ز شاخ وصل تو دستم نداد میوهٔ‌شیرین
مگر که دانهٔ این میوه تلخ بود، که کشتم

اگر چه موی شکافی همی کنم ز معانی
به اعتماد تو یکسر پلاس بود،که رشتم

به خاک پای تو کز دامن تو دست ندارم
و گر ز قالب پوسیده کوزه سازی و خشتم

اگر تو روی نخواهی نمود روز قیامت
به دوزخم بر ازین ره، که من نه مرد بهشتم

سرشک دیده چنان ریخت اوحدی ز فراقت
کز آب دیدهٔ او خاک ره به خون بسرشتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۳


پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم

نقش بسی دیدم از دفتر خوبی ولی
بر ورق سینه جز نقش تو ننگاشتم

تا بتو پرداختم خلوت دل را تمام
سایهٔ خود نیز را مشغله پنداشتم

چاه که می‌ساختند بر ره من دلبران
پیش زنخدان تو جمله بینباشتم

شد ز جفای تو دل پرخلل و خون، ولی
من ز جفا هر چه شد ناشده انگاشتم

تشنهٔ لعل توام دیگر ازان می‌دهد
زلف چو شام تو از خون جگر چاشتم

من بتو امیدوار، تا بر شادی خورم
خود همه اندوه بود، تخم که من کاشتم

گر چه برافراشتم سر به هنر در جهان
در قدمت می‌نهم سر که برافراشتم

گوش دلم تا شنید نام ترا کافرم
از سخن اوحدی گر خبری داشتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۴

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
که: آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم

دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و به مهرت
ز دیده اشک ببارید و من چو گل بشکفتم

ز طیره بر نظرم نیز راه خواب ببستی
چو یک دو روز بدیدی که با خیال تو جفتم

هزار تلخ بگویی مرا و چون بر مردم
فغان کنم ز تو،منکر شوی که: هیچ نگفتم

ز رنگ گونهٔ زردم چو روز گشت هویدا
اگر چه راز دل خود ز چند گونه نهفتم

درین فراق چه شبها که مردمان محلت
ز نالهٔ من مسکین نخفته‌اند و نخفتم!

چه قصها که گذشت از فراق روی تو بر من
عجب! که این همه بگذشت و عبرتی نگرفتم!

دل مرا به سر زلف تابدار مشوران
که چون ز پای در آیم دگر به دست نیفتم

ز اوحدی گل رخسار خود نهفته چه داری؟
بیا، که مهرهٔ دل را به خار هجر تو سفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۵

شب دوشینه در سودای او خفتم
از آن امروز با تیمار و غم جفتم

زمن هر چند سر می‌پیچد آن دلبر
اگر دستم رسد در پای او افتم

چو چین زلف او آشفته شد حالم
خطا کردم که: با زلفش برآشفتم

ازان کرد آشکارا دیده راز من
که راز خویش را از دیده ننهفتم

ببیند بد سگالان اندر افتادم
که پند نیک خواه خویش نشنفتم

به بوی آنکه چشمم روی او بیند
به مژگانهاش خاک آستان رفتم

دل او باد پندارد حکایت‌ها
کز آب دیده با باد صبا گفتم

ازان روزی که دیدم زلف شبرنگش
حرامست ار شبی بی‌یاد او خفتم

چو چشم اوحدی زان گوهر افشان شد
زبان او، که در وصل او سفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۶

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم
دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم

زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما
راه در آن خانهٔ معمور گرفتم

گر راه درازست، چه اندیشه؟ که پنهان
ره توشه ازان منظر منظور گرفتم

در صورت حورا صفتی نیست ز حسنش
من دیده ز دیدار چنان حور گرفتم

تا مرده دلان را ز کف غم برهانم
چون روح نفس در نفس صور گرفتم

در حضرت سلطان معانی به حقیقت
بردیم مثال خود و منشور گرفتم

ای اوحدی، آن نور که پروانهٔ اویی
چون رفت؟ که این تابش از آن نور گرفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۷

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم

پس از صد بار جانم را که سوزانیده‌ای از غم
چو با من در نمیسازی، مساز، اینبار من رفتم

کشیدم جور و میگفتم: ز وصلت برخورم روزی
چو از وصل تو دشمن بود برخوردار، من رفتم

ز پیش دوستان رفتن نباشد اختیار دل
بنالم، تا بداند خصم: کز ناچار من رفتم

چو دل پیش تو میماند گواهی چند برگیرم:
کزین پس با دل گمره ندارم کار، من رفتم

ترا چندین که با من بود یاری، بندگی کردم
چو دانستم که غیر از من گرفتی یار، من رفتم

بخواهم رفتن از جور تو من امسال و می‌دانم
که از شوخی چنان دانی که از پیرار من رفتم

مرا گفتی که: غمخوار تو خواهم شد بدلداری
نگارا، بعد ازینم گر تویی غمخوار، من رفتم

ندارد اوحدی با من سر رفتن ز کوی تو
تو او را یادگار من نگه می‌دار، من رفتم
هله
     
  
صفحه  صفحه 49 از 91:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA