انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 50 از 91:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۸

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم

آن نفس به همی، که گرفتار علف بود
او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم

کام همگان محنت و ناکامی من بود
کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم

هر فرض که از من به همه عمر قضا شد
در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم

هر قرض که در گردن من بود ز غیری
از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم

روی همگان چونکه به محراب ریا بود
من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم

پای دلم از هر هوسی سلسله‌ای داشت
از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم

تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک
دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم

دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود
او را به دل خویش رها کردم و رفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۹

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم

به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن
ز گرد این و آن دامن بیفشانید، من گفتم

درین بستان که دل بستید اگرتان دسترس باشد
برای خود درختی نیک بنشانید، من گفتم

بگردد حال ازین سامان و این آیین که می‌بینید
شما هم حالیا بر خود بگردانید، من گفتم

پی نام کسان رفتن به عیب، انصاف چون باشد؟
نخستین نامهٔ خود را فرو خوانید، من گفتم

دل درماندگان خستن خطا باشد، که هم در پی
شما نیز این چنین یک روز درمانید، من گفتم

حدیث اوحدی این بود و تدبیری که میدانست
تمامست این قدر، باقی شما دانید، من گفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۰

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم

کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم

آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم

از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم

مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدی‌وار به خورشید رسد فریادم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۱

دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم

دگر پای صبر از زمین برگرفتم
دگر دست غارت به دل در نهادم

دگر عهد با نیستی تازه کردم
دگر بار هستی به خر بر نهادم

به بوی گل عارض او دل خود
در آن زلف چون سنبل تر نهادم

چنان دل به شمع رخ او سپردم
که با نور چشمش برابر نهادم

ز اشک چو خون بر رخ زعفرانی
چو لعل بدخشی به زر بر نهادم

مسلمان کنون ساختم اوحدی را
که در دست آن چشم کافر نهادم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۲

معراج ما به روح و روان بود صبح دم
دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم

آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز
از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم

چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دم

با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،
از رفرف دماغ روان بود صبح دم

جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو
روح‌القدس کشیده عنان بود صبح دم

طاوس جانم از هوس منتهای وصل
بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم

دریافتم ز قرب مکانی و منزلی
کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم

اندیشها که وهم هراسنده کرده بود
با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دم

و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت
در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم

او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی
از وصف حال کند زبان بود صبح‌دم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۳

اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم
هم به نوعی که تواند بکند چارهٔ دردم

پیش ازینم دل دیوانه بده جای گرو بود
این زمان دل به یکی دادم و ترک همه کردم

شرم دارم ز سگان درو سکان محلت
بر سر کوچهٔ او روز و شب از بس که بگردم

آ ستین گر چه به خون ریختنم باز نوردد
تا اجل در نرسد دامن ازو در ننوردم

خاک کوی توام، ای یار و پس از مرگ به زاری
هم به کوی تو برد باد محبت همه گردم

همه عالم به جمالت نگرانند وز غیرت
من آشفته کنون با همه عالم به نبردم

اوحدی را بر خود راه ده، ای فرد به خوبی
تا تفاخر کند اندر همه آفاق که: فردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۴

غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم

خونم بریزی هر روز، چون من
داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟

در دام حسنت جز دم ندیدم
وز خوان عشقت جز خون نخوردم

نقش غمم چون بر دل نوشتی
من نامهٔ خود در می‌نوردم

خاک نسیمت گردم به زاری
باشد که آرد پیش تو گردم

ای باد مشکین، گر می‌توانی
بویی بیاور زان باغ وردم

تا دیدهٔ من دید آن صنم را
گر اوحدی را، دیدم نه مردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۵

هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم

تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
صد بار سر خود را از رشد به غی بردم

گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا
دست از دو جهان شستم، تا دست به می‌بردم

مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم

با شاه به شهریور تقریر توان کردن
این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم

زین سایه توان گشتن همسایهٔ نور او
زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم

خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان
هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم

دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را
از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم!

گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید
اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم

بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر
کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم

آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم
کان بار ز اصفاهان تا خانهٔ جی بردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۶

من بادهٔ عشق نوش کردم
چون مست شدم خروش کردم

هر عربده‌ای که باده انگیخت
با زاهد خرقه‌پوش کردم

هر کس که زما و من سخن گفت
او را به دو می خموش کردم

چون هوش برفت از رقیبان
این بار حدیث هوش کردم

پندم مده، ای رفیق، بسیار
انگار که: پند گوش کردم

بگذار، که من نماز خود را
در خانهٔ می فروش کردم

بر آتش عشق اوحدی را
امروز تمام جوش کردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹۷

ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم
به آخر چون در افتادم سر خود را فدی کردم

به خاکم چون رسی، شاید زمانی گر فرود آیی
که خانی بر سر راهت ز خون دل بنی کردم

به خون من علمها را چه سود اکنون به پا کردن؟
چو از خاک سر کویت تن خود را ردی کردم

اگر بر جان شیرینم فرستی رحمتی، شاید
که اندر راه جان بازی به فرهاد اقتدی کردم

ندادی کام در عشقت، بدادم جان خود، لیکن
پشیمانی چه سود اکنون؟ من اینبیع و شری کردم

طبیبانم خطا کردند و عین درد شد درمان
دریغ آن رنجهای من! که چندین احتمی کردم

تن خود را فدا کردم به عشق و دل ملازم شد
دلم ذوق این زمان یابد که بار تن کسی کردم

رقیبان در لیلی چرا کردند قصد من؟
به جرم آنکه چون مجنون گذاری برحمی کردم

به قتل من چرا دادند یارانم چنین رخصت؟
درین گیتی نه آخر من بدین کار ابتدی کردم

نشاید سرزنش کردن مرا در عاشقی چندین
جوانی بود و کار دل، مسلمانان، چه میکردم؟

درین درد اوحدی را من ندیدم را تبی دیگر
جزین خون جگر چیزی، که هر روزش جری کردم
هله
     
  
صفحه  صفحه 50 از 91:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA