انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 91:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


زن

 
غزل شمارهٔ ۴۸

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد
گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو
تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش
وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا

ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو
باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا

گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهٔ من
دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا

زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم
دیر گشت آمدنت، دیر مکش، زود بیا

کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن
کم نشد مهر من از دوری و افزود، بیا

گر بپالودن خون دل من داری میل
اوحدی خون دل از دیده بپالود، بیا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۹

سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل
نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم
بر در می‌خانه شدم، خیز و به دنبال بیا

دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش
ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا

تا به رخت عید کنم، روی به توحید کنم
آخر شعبان چو شدی، اول شوال بیا

پر می و نقلست سرا، با همه پیکار چرا؟
شاهد مجلس، بنشین، زاهد بطال، بیا

می‌روم از دست دگر، واقعه‌ای هست دگر
شد دل من مست دگر، ای تن حمال، بیا

بهمن غم کرد درون، دست به دستان و فسون
رستم جان گشت زبون، ای خرد زال، بیا

عقل بینداخت قلم، شخص هنر ساخت به غم
کفر برانداخت علم، مهدی دجال بیا

این بصر و طرف بهل، وین نظر ژرف بهل
این ورق و حرف بهل، ای سخن لال بیا

روز وصالست مرا، صبح کمالست مرا
غرهٔ سالست مرا، اوحدی، امسال بیا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب
حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین
چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن
ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب

اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی
وی لب تو در غارت دین از همه باب

کافران روی به محراب نکردند، ولی
بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب

اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۱

نیست در آبگینه آتش و آب
باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب

باده نیز اندر اصل خود آبیست
کآفتابش فروغ بخشد و تاب

ز آب بی رنگ شد عنب موجود
وز عنب شیره وز شیره شراب

زین منازل نکرده آب گذار
هیچ کس را نکرد مست خراب

باش، تا رنگ و بوی برخیزد
که همان آب صرف بینی، آب

هر کس از باده نسبتی دیدند
جمله بین کس نشد ز روی صواب

چشم ازو رنگ برد و بینی بوی
عاقلش سکر دید و غافل خواب

اگرت چشم دوربین باشد
بر گرفتم ازان جمال نقاب

اوحدی، هرچه غیر او بینی
نیست یک باره جز غرور سراب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۲

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرین‌تر از لب تو نگوید کسی جواب

رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟

چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب

هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیده‌ای، که دل کس شود کباب؟

جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۳

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست
چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟

زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب

حال هجران تو من دانم، که من
سینه‌ای دارم پر از آتش کباب

عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب

اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۴

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!
ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب!

خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو
شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب!

بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا
خوی تو و تو ساکن باما، عجب، عجب!

چونت ز دل برآمد، جانا که بی‌رقیب
بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب!

دری و دور گشته ز دریای چشم ما
ای در باز گشته ز دریا، عجب، عجب

آگاه چون نکردی ما را ز آمدن
ناگاه چون فتادی اینجا؟ عجب، عجب!

زینهاست کاوحدی به تو دادست دل چنین
زان دل چگونه آمد اینها؟ عجب، عجب!
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۵

زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب

اندر دل سخت او کین پر شد و مهر اندک
آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب

سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم
همچون من سرگشته، بی‌یار کنش، یارب

کردست رقیبان را خار گل روی خود
نازک شکفید آن گل، بی‌خار کنش، یارب

گر زلف چو ز نارش می‌رنجد ازین خرقه
این خرقه که من دارم، زنار کنش، یارب

این سینه که شد سوزان از مهر جگر دوزان
چون مهر بر افروزان، یا نار کنش، یارب

آن کو نکند باور بیماری و درد من
یک چند به درد او، بیمار کنش، یارب

چشمش همه را خواند وز روی مرا راند
مستست و نمی‌داند، هشیار کنش، یارب

هر دم به دل سختم، تاراج کند رختم
در خواب شد این بختم، بیدار کنش، یارب

بی‌کار شد آه من، اندر دل ماه من
منگر به گناه من، پر کار کنش، یارب

دل برد و ز درد دل می‌گریم و می‌گویم:
کان کس که ببرد این دل، دلدار کنش، یارب

آن کش نشد آگاهی از غارت رخت من
یک هفته اسیر این طرار کنش، یارب

گر زانکه بیازارد، سهلست، مرا آن بت
از اوحدی آن آزار، بیزار کنش، یارب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۶

بت خورشید رخ من به گذارست امشب
شب روان را رخ او مشعله دارست امشب

خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر
باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب

دیدهٔ آن که نمی‌خفت و سعادت می‌جست
گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب

آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند
همه در حلقهٔ آن زلف چو مارست امشب

گل این باغچه بی‌خار نباشد فردا
گل بچینید، که بی‌زحمت خارست امشب

عید را قدر نباشد بر شبهای چنین
روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟

تا قبولت نکند یار نیابی اقبال
مقبل آنست که در صحبت یارست امشب

ماهرویی که ز ما پرده همی کرد و حجاب
پرده از روی بر انداخت که: بارست امشب

دوست حاضر شده ناخوانده و دشمن غایب
اوحدی، پرورش روح چه کارست امشب؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۷

پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب

کشیده‌ایم بسی‌بار چرخ، وقت آمد
که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب

بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من
در افگنم به رواق فلک خروش امشب

خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب
تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب

ز خانقاه دلم سیر شد، برای خدای
مرا مبر ز سرکوی می‌فروش امشب

شراب حاضر و معشوق مست و من عاشق
ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب

به ترک نام کن، ای اوحدی وخرمن ننگ
بیار باده و بنشین و باده نوش امشب
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 91:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA