انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 91:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۳۸

نه بی‌یادت برآید یک دم از من
نه بی‌رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی، که دانی
به شرط آنکه گویی: مرهم از من

دلم را خون تو میریزی و ترسم
که خواهی خون بهای دل هم از من

مرا از هر که دیدی بیش کشتی
مگر کس را نمی‌بینی کم از من؟

اگر آهی بر آرم زین دل تنگ
به تنگ آیند خلق عالم از من

کجا کارم ز قدت راست گردد؟
که برگشتی چو زلف پر خم از من

به سودای تو گشت از هر کناری
جهان پر نوحه و پر ماتم از من

چنان رسوا شدم در عالم این بار
که گویی: پر شدست این عالم از من

بسان اوحدی، دور از تو، بیمست
که فریادی برآید هر دم از من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۳۹

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!

با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین
دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!

برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو
دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!

از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو
میروم و نمی‌روی از نظرم، دریغ من!

دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان
من ز فریب چشم تو بی‌خبرم، دریغ من!

تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد
بر تن مرده بی‌رخت مویه گرم، دریغ من!

لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی
من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!

رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل
آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!

از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم
هجر تو می‌رود روان بر اثرم،دریغ من!

چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او
گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!

نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو
من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۰

دشمن دون گر نگفتی حال من
خود به گفتی چشم مالامال من

هر شبی از چرخ نیلی بگذرد
نالهای این تن چون نال من

حال من چون خال مشکین تیره شد
در فراق یار مشکین خال من

کاشکی! آن روی فرخ می‌نمود
تا ازو فرخنده گشتی فال من

روز عمرم شب شد و پیدا نگشت
روز این شبهای همچون سال من

بر دل ریشم دلیلی روشنست
راستی را پشت همچون سال من

مرغ او بودم، چرا برمی‌تپم؟
گر نزد تیر بلا بر بال من؟

کاشکی!دستم به مالی می‌رسید
کز برای دوست گشتی مال من

وه! که روز اوحدی بی‌روی دوست
شد سیه چون نامهٔ اعمال من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۱

نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟
چه کردم که گشته‌ای جهان از جهان من

به کینم مخای لب، چو آنم که پیش ازین
همی بر نداشتی دهان از دهان من

چو من پر شدم ز تو، ز من پر شد این جهان
به نوعی که تنگ شد مکان از مکان من

چنان در تو گم شدم که: گر جویدم کسی
نیابد به عمرها نشان از نشان من

چو سرمایهٔ دکان مرا در سر تو شد
چرا دور می‌کنی دکان از دکان من؟

به گوشت همی رسد که: من می‌کنم زیان
ولی در تو کی رسد زیان از زیان من؟

مرا در دل آتشیست نهفته ز هجر تو
که بر می‌کند کنون زبان از زبان من

چو شد در دلم پدید خبرها، که می‌شنید
خبرها بسی بود عیان از عیان من

بسی فتنها که گشت پدید از جمال تو
بسی فیضها که شد روان از روان من

مرا در زمین مجوی، مرا از زمان مپرس
که غیرت برد همی زمان از زمان من

بخوانند سالها،درین وجد و حالها
سخن کاوحدی کند بیان از بیان من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۲

عشق را فرسوده‌ای باید چو من
در مشقت بوده‌ای باید چو من

لایق سودای آن جان و جهان
از جهان آسوده‌ای باید چو من

تا غم او را به کار آید مگر
کار غم فرسوده‌ای باید چو من

از برای خوردن حلوای غم
خون دل پالوده‌ای باید چو من

انتظار دیدن آن ماه را
سالها نغنوده‌ای باید چو من

تا ز وصل او به درمانی رسد
درد دل پیموده‌ای باید چو من

اوحدی، راه غم آن دوست را
خاک و خون آلوده‌ای باید چو من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۳


چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من

همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی بیست بار
زلف چون دامش در اندازد همی شستی به من

گر سر زلفش به دست من رسیدی گاه گاه
کی رسیدی محنت ایام را دستی به من؟

گفتمش روزی که: از وصل تو کی من برخورم؟
گفت: با چندین بلندی کی رسد پستی به من؟

گر مجالی بودی اندر خانهٔ وصلش مرا
پرتوی از روزن مهرش فرو جستی به من

ورنه چشم مست او را زلف او یار آمدی
این خرابی کی رسیدی از چنان مستی به من؟

اوحدی بی‌مهرش ار بودی زمانی، کافرم
گر به مسمار وفاقش چرخ بر بستی به من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۴

ای ز سودای تو در هر گوشه‌ای آواره من
چارهٔ‌کارم نه نیکو می‌کنی، بیچاره من!

روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد
آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من

ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز
چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من

در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن
ای مسلمانان، زبون افتاده‌ام یک باره من

کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور
تا چو دوران کردمی از گوشه‌ای نظاره من

خرقهٔ پرهیزم از سودای این دل پاره شد
خود نمی‌یابم خلاص از دست این دل پاره من

اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین
ورنه تاکنون نبودم عاشق و می‌خواره من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۵

جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من،
عاشقم، وز من بپوشانید رخ چندان که من،

در غمش دیوانه گشتم، بی رخش مجنون شدم
سر به صحراها نهادم، فاش گردید آن که من،

خوف بدنامی ندارم، بیم رسواییم نیست
ور بمانم مدتی دیگر چنان می‌دان که من،

دل به درد او سپارم، تن به مهر او دهم
وآن بلا را کس نداند بعد از آن درمان که من،

هر چه گویم راست گویم، وین بتر کز هر طرف
من دوای درد دل پرسان و دل ترسان که من،

هم به ترک سر بگویم، هم دل از جان بر کنم
وآن زمان درد دلم را چاره‌ای نتوان که من،

دل ز غم خون کرده باشم، خون ز مژگان ریخته
ور چنین باشد حدیثم کی شود پنهان که من،

دیده‌ای پر اشک دارم، چهره‌ای پر خون دل
واندر این محنت نخواهم شست دست از جان که من،

اوحدی را می‌شناسم، طالع خود دیده‌ام
ور تو حالم را بدانی، رحمت آری زآن که من،
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۶

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من
گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!

نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین
کز چنگ محنت تو ننالم چو نای من

پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری
دل بسته‌ام در آن رسن مشک‌سای من

گردن بسی بگشت، تن و دل به جای بود
روی ترا بدیدم و رفتم ز جای من

دشمن لب تو بوسد و در آرزوی آن
کز دور بوسه می‌دهمت، خاک پای من

سگ بر در سرای تو گستاخ و من غریب
ای بندهٔ سگان در آن سرای من

درد ترا به خلق چو گویم چو اوحدی؟
آن به که اعتماد کنم بر خدای من
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۷

دوست با کاروان کن فیکون
آمد از شهر لامکان بیرون

عور گشت از لباس بی‌چونی
باز پوشید کسوت چه و چون

گه بر آمد به صورت لیلی
گه در آمد به دیدهٔ مجنون

گاه مشهور شد به آیت نور
گاه مذکور شد به سورهٔ نون

چون به آب و زمین او بر رست
ریشه و بیخهای گوناگون

پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن و زیتون

می‌سرشت این چهار جنس بهم
مدتی چون تمام شد معجون

دردها را درو نهاد دوا
زهرها را ازو نبشت افسون

اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه والجنون فنون
هله
     
  
صفحه  صفحه 65 از 91:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA