انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 91:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۶۸

ای نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو
سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو

در دهر سوکوار نباشد به حال من
در شهر غمگسار نباشد بی‌نگ تو

پیش رخت ز شرم بریزند رنگها
صورتگران چین چو ببینند رنگ تو

بر زان دل چو سنگ و بر همچو سیم خام
آنکس خورد، که سیم بریزد به سنگ تو

مپسند کشتن من مسکین، که بعد ازین
مانند من شکار نیفتد به چنگ تو

اکنون سپر چه سود؟ که بر دل گذار کرد
پیکان تیر غمزهٔ همچون خدنگ تو

میدان فراخ یافته‌ای، اوحدی،ولی
در وصل او عجب که رسد دست تنگ تو!
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۶۹

ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو

متاب روی و سر از من،مباش بی‌خبر از من
که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو

تویی علاج غم ما تویی مسیح دم ما
ز مرگ باک نباشد که می‌خوریم دم تو

ز راه دور و بیابان چه باک و دوزخ تابان؟
کزین دو بیم ندارم به پشتی کرم تو

به صید ما نکند کس هوا و رغبت ازین پس
که داغ دست تو داریم و خانه در حرم تو

مگر تو چارهٔ کارم کنی و زخم که دارم
که مرهمی نشناسم موافق الم تو

کدام جنس که دستم نباخت بر سر کویت؟
کدام نقد که چشمم نریخت در قدم تو؟

گر آن مجال ببینم شبی که: با تو نشینم
کنم شکایت بسیار از التفات کم تو

مکن شکسته و خوارش، به دست کس مسپارش
که اوحدیست درین شهر سکهٔ درم تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۰


ای خرمن گل خوشه‌چین پیش تن و اندام تو
بلبل نخواند، وصف گل تا من نگویم نام تو

بر بام رو تا خلق را در تیره شب روشن شود
ماهی ز طاق آسمان،ماهی ز طرف بام تو

یک بوسه در ده زان دهن وانگه بریز این خون من
تا در دمی حاصل شود هم کام من، هم کام تو

مثل دهانت شکری در مصر نتوان یافتن
ای مصر زیبایی نهان در زلف همچون شام تو

دیشب سلامی کرده‌ای، چون قدر آن نشناختم
امروز خود را می‌کشم در حسرت دشنام تو

نشگفت از آه سرد من وز رنگ و روی زرد من
ای جان غم پرورد من پروردهٔ انعام تو

از سیم خالی می‌کنی وز مشک خالی می‌زنی
این دامها چند افگنی؟ ای اوحدی در دام تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۱

ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو
عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو

پای نفس اندر جگر نافه شکسته
بوی شکن طرهٔ‌عنبر شکن تو

آنها که به مویی بفروشند بهشتی
مویی به جهانی بخرند از بدن تو

دل تنگ شود غنچه و لب خشک و جگر خون
از رشک شکر خندهٔ تنگ دهن تو

بر عقد گهر طعنه زند گاه تبسم
آن رستهٔ دندان جو در عدن تو

بر پیرهن ار نقش کنی صورت نرگس
بینا کندش بوی خوش پیرهن تو

شد کاسته چون موی تن اوحدی، ارچه
کاهیدن مویی نپسندد ز تن تو

در حلق دل سوختهٔ شیفته خاطر
زنجیر بلا گشته دو مشکین رسن تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۲

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو
مگذار تن مارا لاغر چو میان تو

چون سرو روان داری قدی به خرامیدن
و آن روی چو گل خندان بر سرو روان تو

ابرو چون کمان سازی، تا تیر غم اندازی
گر زخم خورم، باری، از تیر و کمان تو

هر چند فراخ آمد صحرای جهان بر من
هر لحظه به تنگ آیم زان تنگ دهان تو

دل خواسته‌ای از من، نتوان به تو دل دادن
زیرا که: چو بگریزی کس نیست ضمان تو

مانند رکابت رو بر پای تو می‌مالم
باشد که به دست افتد یک روز عنان تو

لاف از سخن شیرین دیگر نزنم پیشت
کین لفظ نمی‌زیبد الا ز زبان تو

آشفته شوم هر دم بر صورت زیبایی
باشد که نشان یابم روزی ز نشان تو

اکنون که به شیدایی چون اوحدی از غفلت
در دام تو افتادم، جان من و جان تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۳

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد
که سود تست سود من، زیان من زیان تو

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت
تو گردیدی و گردیدم، تو آن من، من آن تو

غلط کردم، نه آن گنجی که در آغوش من گنجی
مرا این بس که در گنجم به کنجی در جهان تو

سر از خاک زمینم بر ندارد آسمان هرگز
اگر ساکن خودم خواند زمین و آسمان تو

لبت می‌پرسد از جانم که: کامت چیست؟ تا دانم
چه باشد کام مشتاقی؟ دهانی بر دهان تو

گمان بردی که برگشتم به جور از آستانت من؟
بلی در حق مسکینان خود این باشد گمان تو

دل از ما خواستی، جانا، دریغی نیست دل، لیکن
چو روی از ما نمی‌پوشی، کسی باید ضمان تو

از آن حشمت که می‌بینم نخواهد هیچ کم گشتن
فقیری گر بیاساید زمانی در زمان تو

تو با آن حس و زیبایی نگردی هم نشین من
که از خواری و گمراهی نمی‌یابم نشان تو

رخت را شد به جان و دل خریدار اوحدی، لیکن
بدین سرمایه چون گردد کسی گرد دکان تو؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۴

به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو

دل من بوسه‌ای زان لب تمنی می‌کند، لیکن
نمی‌گویم سخن بی‌زر، که می‌دانم زبان تو

چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی
شبی بگذار تا باشد دو دستم در میان تو

مرا گفتی: میان در بند اگر خواهی کنار من
میان بستم، که دربندم به دست خود میان تو

چو از حکم حدیث تو نمی‌دانم گذشتن من
شگفتم زان حدیث آید که بگذشت از زبان تو

چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفی؟
ز چندان آیت خوبی که منزل شد بشان تو

بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته می‌گردم
به بوی آنکه در یابم غبار کاروان تو

خنک یاری که هستی تو به خلوت هم نشین او!
که من باری نمی‌یابم نشانی از نشان تو

به دستان اوحدی را کرد چشمت پیر می‌بینم
سرش را من، که خواهد رفت در پای جوان تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۵

دل من خستهٔ یاریست بی‌تو
تنم در قید بیماریست بی‌تو

مرا گوییکه: بی‌من جان همی ده
کرا خود غیر ازین کاریست بی‌تو؟

ترا در سر دلازاریست بی‌من
مرا با خود دلازاریست بی‌تو

تو فخری میکنی بر من، چه حاجت؟
مرا از خویش خود عاریست بی‌تو

دلی را شاد پنداری تو، زنهار!
مپندار این که پنداریست بی‌تو

فضای هفت کشور بر دو چشمم
ز غم چون چاره دیواریست بی‌تو

هر آن گل کز گلستانی بر آید
به چشم اوحدی خاریست بی‌تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۶

گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
ور چه مات می‌خوانیم، این دعا چه دانی تو؟

چون ز خود نشد خالی هیچ نفس خودبینت
از خدا سفر کردن، در خدا چه دانی تو؟

شب چو خفته می‌باشی تا به روز در خلوت
گر هدر شودخونی، یا هبا چه دانی تو؟

ای که مرد معنی را زیر خرقه می‌جویی
آن کلاه داران را در قبا چه دانی تو؟

«ها» و «هو» که در حالت می‌زنی و او ناید
چون ندیده‌ای او را «هو» و «ها» چه دانی تو؟

هفت عضو سرکش را زیر پای ناکرده
آسمان هفتم را زیر پا چه دانی تو؟

جز رضای خود چیزی چون نجسته‌ای هرگز
از سخط کجا ترسی؟ یا رضا چه دانی تو؟

گفتی: آشنا گشتم با خدای در معنی
ای ز عقل بیگانه، آشنا چه دانی تو؟

اوحدی صفت با او هر چه گفتی آن بشنو
لیکن اندرین گنبد این صدا چه دانی تو؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۷

ای مدد تیره شب از موی تو
روز مرا روشنی از روی تو

بر سر آنم که: شوم یک سحر
خاک نسیمی که دهد بوی تو

خاک شوم، تا مگر آرد مرا
باد محبت به سر کوی تو

باز به گوش تو رساند مگر
قصهٔ ما حاجب ابروی تو

برمکن از من به جفا دل، که من
برنکنم خیمه ز پهلوی تو

قیمت وصل تو که داند که: چیست؟
هر دو جهان می‌نه و یک موی تو

زلف تو در حلق دل اوحدیست
چون نکشد خاطر او سوی تو؟
هله
     
  
صفحه  صفحه 68 از 91:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA