انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 91:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۸

سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد
من چو غم بینم روم شادی‌کنان در کوی تو

چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک
زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو

من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی
زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو

اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرین‌لبان
روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۷۹

گل در قرق عرق کند از شرم روی تو
صافی به کوچها دود از جستجوی تو

در شانه دید موی تو صافی و زان زمان
برسینه سنگ می‌زند از شوق موی تو

بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس
صافی ز حسرت و هوس قد و روی تو

مشکین کند کنار و لبش هر به مدتی
آن باد مشک بیز که اید ز سوی تو

صافی به جای آب روانها کند نثار
بر دست آنکه آب زند خاک کوی تو

دستش به جان نمی‌رسد، ار نی به جای آب
می‌کرد جان خویشتن اندر گلوی تو

روزی بنه به خوردن می‌پای در قرق
تا ما به سر کشیم چو صافی کدوی تو

کی کردمی من از لب صافی حدیث؟ اگر
وقتی برو دهان ننهادی سبوی تو

تو در مراغه فارغ و صوفی به نوبهار
در خاک و خون مراغه‌زنان ز آرزوی تو

بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما
سر در جهان نهاده چو صافی به بوی تو

صافی ز سنگ تفرقه فریاد می‌کند
مانند اوحدی، که بنالد ز خوی تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۰

زود شود باز بستهٔ تو
عاشق از دام جستهٔ تو

رونق گل می‌برد همیشه
عارض چون لاله دستهٔ تو

آن شکرینی، که وقت بوسه
قند بریزد ز پستهٔ تو

رحم، که بر هم شکست ما را
طرهٔ در هم شکستهٔ تو

وقت نیامد که باز بندی؟
رشتهٔ عهد گسستهٔ تو

عید من آن دم بود که بینم
ماه جمال خجستهٔ تو

تن به سرشک چو سیم شویم
زان تن چون سیم شستهٔ تو

اوحدی، اینجا چه گرد خیرد؟
زین دل در خون نشستهٔ تو

طاقت تیر غمش نیاورد
سینهٔ مجروح خستهٔ تو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۱

دل به تو دادیم و شکستی، برو
سینهٔ ما را چو بخستی ، برو

داد دل از پیش تو می‌خواستم
چون بت بیداد پرستی، برو

باز ز سر عربده داری و جنگ
هیچ نگویم که: تو مستی، برو

نیستی از همچو منی در جهان
سهل بود، چون که تو هستی، برو

آمده بودم که نشینی دمی
چون ز تکبر ننشستی، برو

گم شده بودم که: بجویی مرا
چونکه نجستی و بخستی، برو

اوحدی شیفته در دام تست
گر تو ازین دام بجستی، برو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۲

حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
عشق زندان و حصارش که شدم پیر درو

خم ابروت کمانیست، که دایم باشد
هم کمان مهره و هم ناوک و هم تیر درو

حلقهٔ زلف تو دامیست گره گیر، که هست
حلق و پای دل من بسته به زنجیر درو

جنتست آن رخ خوب و ز دهان و لب تو
می‌رود جوی شراب و عسل و شیر درو

خود که جوید ز کمند سر زلف تو خلاص؟
که به اخلاص رود گردن نحجیر درو

بسم این کار پریشان، که نمی‌بینم جز
جگر ریش و دل سوخته توفیر درو

گر من از عشق تو آشفته شوم نیست عجب
کاوحدی شیفته شد با همه تدبیر درو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۳

امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو

دیگری از نظرم گر برود باکی نیست
تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو

خانهٔ ما چو بهشتست به رخسار تو حور
زین بهشت، ار بتوانی، مرو، ای حور، مرو

امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم
مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو

عاشق روی توام، خستهٔ هجرم چه کنی؟
نفسی از بر این عاشق مهجور مرو

دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا
ای دوای دل ما، ار سر رنجور مرو

اوحدی چون ز وفا خاک سر کوی تو شد
سرکشی کم کن و از کوی وفا دور مرو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۴

آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو!

گرد از تنم به قد برآورد و همچنان
بر دل نمی‌شود متصور گذار ازو

گر پیش او گذار کنی، ای نسیم صبح
پیغام من بگوی و سلامی بیار ازو

او گر به اختیار دل ما رود دمی
گردد دل شکستهٔ ما به اختیار ازو

روزی به لطف اگر سگ کویم لقب نهد
زانگه مرا همیشه بس این افتخار ازو

هر کس که با درخت گلی دوستی کند
شرط آن بود که: باز نگردد ز خار ازو

آن کو به تیغ روی بگرداند از حبیب
عاشق نشد هنوز، تو باور مدار ازو

گر دوست بر دل تو زند زخم بی‌شمار
آن زخم را بزرگ فتوحی شمار ازو

تا از کنارم آن گهر شب‌چراغ رفت
از خون دیده پر گهرم شد کنار ازو

او را به خون دیده بپرورده‌ایم، لیک
شاخی بلند بود، نچیدیم بار ازو

داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما
دل شاد می‌کنیم بدین یادگار ازو

گفتم که: اوحدی ز غمت مرد، رحمتی
گفتا: مرا چه غم که بمیرد هزار ازو؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۵

ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
چون جانت اوست، تن زن و دل برمگیر ازو

آن دوست گر به تیر کند قصد دشمنی
سر پیش‌دار و روی مگردان به تیر ازو

از یار ناگزیر نشاید گریختن
زان کس توان گریخت که باشد گزیر ازو

گر جان طلب کند ز تو جانان، بدین قدر
ضنت مکن، فدا کن و منت پذیر ازو

جانی که داغ عشق ندارد کجا برند؟
گر بایدت که زنده بمانی بمیر ازو

با مدعی بگوی که: ای بی‌بصر، مکن
عیب نظر، که دیده نبیند نظیر ازو

یعقوب در جدایی یوسف به جان رسید
تا بعد ازین چه مژده رساند بشیر ازو؟

در عشق نیکوان به جوانی کنند عیش
ما عیش چون کنیم؟ که گشتیم پیر ازو

ای در خطر فگنده دلم را تو از خطا
وانگه ندیده هیچ خطای خطیر ازو

روزی به دست باد نشانی به ما رسان
زان زلف عنبرین، که خجل شد عبیر ازو

از سوز اوحدی حذری کن، که وقتها
سلطان زیان کند، که بنالد فقیر ازو
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۶

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو
دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو

دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند
لیک به هنگام کار میوه نچیدیم ازو

چند جفا گفت و زو دل نگرفتیم باز
چند ستم کرد و رو در نکشیدیم ازو

گر چه ستمگار بود خاطر ازو برنگشت
ور چه جفا پیشه داشت ما نرمیدیم ازو

از پی چندین طلب دل چو ز باغ رخش
سیب گزیدن نیافت، دست گزیدیم ازو

زو دل ما بعد ازین عشوه نخواهد خرید
کاتش ما برفروخت هر چه خریدیم ازو

گر زتو پرسند: کیست عاشق دیوانه؟ گو
ما، که نشان وفا می‌طلبیدیم ازو

باز شنیدیم: کو آتش ما می‌کشد
رو، که بجز باد نیست هر چه شنیدیم ازو

بر سر خوان لبش، پیش حسودان ما
آن همه حلوا چه سود؟ چون نچشیدیم ازو

چون به در دل رسی،رنگ رخ اوحدی
خود بتو گوید که: ما در چه رسیدیم ازو؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۷

گر دهد یارت امان ایمن مشو
ور ببخشاید، به جان ایمن مشو

آن زمان کت گوید: ای من جمله تو
جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو

روی او را گر ببینی آشکار
باز خواهد شد نهان، ایمن مشو

گر کنارت، گوید: از زر پر کنم
تا نبندی در میان، ایمن مشو

وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی
دزد همراهست، هان! ایمن مشو

گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز
از خلاف کاروان ایمن مشو

ور نماز و روزه گمراهت کند
از غرور این و آن ایمن مشو

چون نهد دیوانه‌ای دانات نام
عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو

از کرامات ار بپری در هوا
از هوا و از هوان ایمن مشو

ای که اندر بی‌نشانی می‌روی
از حریف بی‌نشان ایمن مشو

اوحدی،چون سرش آمد بر زبان
سر نگه دار، از زبان ایمن مشو
هله
     
  
صفحه  صفحه 69 از 91:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA