انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 72 از 91:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۰۸

چیست آن شهریار در پرده؟
شور در شهر و یار در پرده

هر زمان بار می‌دهد، لیکن
نیست امکان بار درپرده

پرده از روی برگرفت آن ماه
همچنان روی کار در پرده

همه گلها ازو شکفته و باز
گل او غنچه‌وار در پرده

پرده داری بدوستان دادست
و آنگه آن پرده دار در پرده

چیست این نقش گونه‌گون؟ ار نیست
نقشبندی سوار در پرده

از پس پرده جمله حیرانند
کس ندارد گذار در پرده

همه را رخ به خون دیده نگار
نیست کس با نگار در پرده

گر نخواهی که: گم شوی از خود
نروی زینهار! در پرده

رانی، این پرده را چو راست کنند
نالهٔ زار زار در پرده

از برون گر هزار بینی، نیست
جز یکی زان هزار در پرده

هم تویی پردهٔ بصیرت تو
خویشتن را مدار در پرده

پردهٔ خویش را بسوز و ببین
دوست را آشکار در پرده

مرو، ار پرده در میان بینی
پرده بین را چکار در پرده؟

تو که چون شیر پرده پشمینی
چون بگیری شکار در پرده؟

رفع این پرده یک نفس کارست
مبر این روزگار در پرده

اگر آن رخ جمال بنماید
نهلد پود و تار در پرده

پرده زان دیده‌ای، که هست ترا
دیدهٔ اعتبار در پرده

نظر جهل چون تواند دید
یار در غار و غار در پرده؟

هر که او اختیار خود بگذاشت
رفت بی‌اختیار در پرده

گر درین پرده میروی، ایدل
اوحدی را میار در پرده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۰۹

دلی می‌باید اندر عشق جان را وقف غم کرده
میان عالمی خود را به رسوایی علم کرده

جفای دلبری هر روز کارش بر هم آشفته
بلای گلرخی هر لحظه خارش در قدم کرده

گرفته شادیی در جان ز معشوق غم آورده
نهاده مستیی در دل ز دلدار ستم کرده

وفای دوستان بر دل چو مهری بر نگین دیده
خیال همدمان در جان چو نقشی در درم کرده

رقیبش داده صد دشنام او بر وی دعا کرده
حسودش گفته صد بیداد و او با او کرم کرده

نهاد رخت سوز او علفها بر تلف بسته
وجود نقد باز او گذرها بر عدم کرده

طلاق نیک و بد داده، دعای مرد و زن گفته
قفای سیم و زر دیده، به ترک خال و عم کرده

میان بیشهٔ هستی به تیغ نامرادیها
درخت هر مرادی را، که می‌دانی، قلم کرده

بسان اوحدی هر دم میان خاک و خون غم
فغان و نالهٔ خود را عدیل زیر و بم کرده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۰

خیز و کار رفتنت را ساز ده
همرهان خویش را آواز ده

مرغ گل را در زمین پوشیده‌دار
مرغ دل را در فلک پرواز ده

گر گمان داری ز معنی‌دان بپرس
ور کمان داری به تیر انداز ده

چون شوی واقف ز راز آن طرف
مژده‌ای در گوش اهل راز ده

ور بخواهی نیز کردن یاد ما
هم به یاد آن بت طناز ده

کس نپردازد سخن چون اوحدی
گوش با قول سخن پرداز ده

عشق را آغاز و انجامی نبود
ساقیا، این جامم از آغاز ده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۱

آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده
زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده

اثری هم بکند زود یقین، می‌دانم
گریه های شب این دیدهٔ بیدار شده

مددی نیست که دیگر به منش باز آرد
آن ز پیش من دل خسته به آزار شده

ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید
همتی با من محبوس گرفتار شده

جان فدا کرده و چون باد هوا گشته سبک
دل به غم داده و چون خاک زمین خوار شده

از غم آن تن همچون سمن و روی چو گل
گل گیتی همه در دیدهٔ من خار شده

خرقه پوشیدنم از عشق چرا دارد باز؟
من بسوزانمش این خرقهٔ زنار شده

نظری بر من و بر درد من و زاری من
ای به هجران تو من زارتر از زار شده

کار عشق تو بلاییست نبینی آخر؟
اوحدی را چو من اندر سر این کار شده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۲

روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده

اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده
با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده

ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری
گر دیده ما را مشتری، آن زهرهٔ کیوان شده

آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده
من باز در عهد آمده، او از سر پیمان شده

افگنده خلقی مرد و زن، اندر زبانها چون سخن
نام گدایی همچو من، همسایهٔ سلطان شده

یار ارچه تیمار آورد، یا رنج بسیار آورد
روزیش در کار آورد، عزم عزیمت خوان شده

گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر
ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهٔ ویران شده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۳

ای ز زلفت عقل در دام آمده
نرگست با فتنه همنام آمده

نازکست اندام سیمینت چو گل
ای سرا پایت به اندام آمده

گر صبح صادق رخسار تو
چین زلفت پردهٔ شام آمده

دیگ سودای ترا دل در دماغ
پخته بسیاری، ولی خام آمده

در حساب بوسه امید مرا
بر دهانت مبلغی وام آمده

گوش ما را از لبت چشم دعا
بوده، لیکن جمله دشنام آمده

از تمنای لب میگون تو
اوحدی را سنگ بر جام آمده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۴

کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده
روی چو صبحش در آن زلف چو شام آمده

بر همه ارباب عشق حاکم و والی شده
در همه اسباب حسن چست و تمام آمده

یاور ما نیست چرخ، همدم ما نیست بخت
ور نه چرا بگذرد صید به دام آمده؟

گویی: از آشوب او هیچ توانیم دید
ما به سلامت شده، او به سلام آمده؟

سینه ز خونریز او سخت حذر می‌کند
زانکه جوانست و مست، در پی نام آمده

گر چه ز هجران او درد سری کم نبود
کام دل خود ندید جان به کام آمده

مهرهٔ ششدر شدست، آه! که در دست خود
نقش موافق نداد نرد مدام آمده

با همه تندی و جوش در عجبم من که چون
سخت لگامی نکرد توسن رام آمده؟

بید، که بالا گرفت منصب او در چمن
گو که: تماشا کند سرو به بام آمده

با همه تلخی که کرد، در صفت و شان او
از نفس اوحدی شهد کلام آمده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۵

ازین نرگس و گل غرورم مده
وزین عود و شکر بخورم مده

چو بیمار عشقم علاجم بکن
چو غم‌خوار مهرم سرورم مده

بس این انتظارم به فردا و دی
دگر وعدهٔ دیر و دورم مده

ز لطف تو گر در جهنم یمیست
بنارم درانداز و نورم مده

اگر لایقم پرده‌ای بر فگن
تمنا و تشویش حورم مده

ز غیر تو حاصل بجز رنج نیست
جدایی ز گنج حضورم مده

مرا چون تو زنار خود بسته‌ای
قدح بی‌نوای زبورم مده

شراب طهور من از دست تست
جزین یک شراب طهورم مده

ازین آرزو، تا که من زنده‌ام
دل سخت و نفس صبورم مده

چو گستاخ شد در حدیث اوحدی
ز تقریر او ره به طورم مده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۶

ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده
هر دم لبش حیاتی در مرده‌ای دمنده

زنار او کمندی در حلق جان کشیده
ناقوس او خروشی در آسمان فگنده

ای خاکیان رنجور، آمد طبیب دلها
کز جانتان بشوید ترکیب آب گنده

رنج درون تن را تدبیر اوست کافی
درد نهان دل را درمان او بسنده

کو عقل؟ تا بداند پیوند ابن و آبا
کو دیده؟ تا ببیند جمع اله و بنده

چون اوحدی نگر تا: بر فقر خود نگریی
تا نگریی نیاید بر ما مجال خنده

کان گنج را نیابی جز در سرای ویران
و آن شاه را نبینی جز در قبای ژنده
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱۷

عاشقان درد کش را دردی می‌خانه ده
از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده

جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان
باده‌ای گر می‌دهی، بر یاد آن جانانه ده

هر حریفی را به قدر حال او تیمار کن
طوطیان را شکر آر و ماکیان را دانه ده

چون شود خوابت گران دست سبک روحی بگیر
و آن دگرها را سبک‌تر سر به سوی خانه ده

آن سر زلف چو زنجیر، ار چه کاری مشکلست
یک زمان در دست این آشفتهٔ دیوانه ده

ای که منکر میشوی سوز دل ریش مرا
پرتو آن شمع بین و ترک این پروانه ده

کنج این ویرانه بی‌گنجی نباشد اوحدی
مست گشتی، خیز و آوازی درین ویرانه ده
هله
     
  
صفحه  صفحه 72 از 91:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA