انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 91:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۵۸

او را که در سماع سخن نیست حالتی
فریاد و رقص او نبود جز ضلالتی

چون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق
روشن چو آفتاب بیابد ولایتی

هر کس که او نه از سر دردی زند نفس
لازم شود بهر نفس او را خجالتی

آشوب رقص و شور و شر و های و هوی او
دیوانگیست این همه بی‌وجه حالتی

بر مدعی ببند در خانقاه عشق
تا در میان جمع نیارد ثقالتی

آنرا که پای رفتن و دست وصول نیست
بهتر ز سوز سینه نباشد رسالتی

مشغول ذکر دوست به معنی عجب مدار
کورا ز شور و مشغله بینی ملامتی

چون راه سر مرد به معنی گشاده گشت
از پر یشه‌ای بکند ساز و آلتی

اندر جهان حوالت هر کس به جانبیست
ما را به جانب تو زهی خوش حوالتی!

جانا، دلم به آتش دوری بسوختی
آه! ار به وصل خود نکنی استمالتی

چون اوحدی به جان سخن کی رسد کسی؟
تا از کتاب دل بنخواند مقالتی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۵۹

کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی

بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی

چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
کین چنین گویی نبردی تا تو چوگان باختی

ما بکار خود نمی‌پرداختیم از مهر تو
آخر آن دل را چرا از مهر ما پرداختی؟

از جهان جز رنج من چیزی نمیخواهی مگر
در جهان مسکین‌تر از من هیچکس نشناختی

گر تو با من دشمنی، چون از میان دوستان
ما سپر بودیم هر نوبت که تیر انداختی؟

چارها کردی به دانش هر کسی را پیش ازین
از برای اوحدی خود را چه نادان ساختی!
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۰

دانه‌ای بر روی دام انداختی
مرغ آدم را ز بام انداختی

تا شود سجاده و تسبیح رد
جرعه‌ای در کاس و جام انداختی

هر کرا خون خواستی کردن حلال
خرقهٔ او بر حرام انداختی

چون سزای سوختن دیدی مرا
در چنین سودای خام انداختی

بیدلان را چون ندیدی مرد وصل
در کف پیک و پیام انداختی

یک سخن ناگفته، ما را چون سخن
در زبان خاص و عام انداختی

دیگران را بار دادی چون کلیم
اوحدی را در کلام انداختی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۱

اگر چه از برمن بارها چو تیر بجستی
هم آخرم بکشیدیی و چون کمان بشکستی

درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت
برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی

مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود
گلم به دست ندادی، دلم به خار بخستی

هلاک همچو منی در غم تو حیف نباشد؟
من ار ز پای درآیم چه باک؟ چون تو به دستی

مبین در آینه آن زلف و چهره را، که اگر تو
چنان جمال ببینی کسی دگر نپرستی

تو با کمال بزرگی و احتشام ندانم
که در درون دل تنگ من چگونه نشستی؟

مرا ز مستی و عشقست نام زلف تو بردن
که قصه‌های پریشان ز عشق خیزد و مستی

نماز شام ندیدی؟ که پیش روی چو ماهت
چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستی

مبر ستیزه، چو من کام دل ز لعل تو جویم
چه حاجتست خصومت؟ بیار بوسه و رستی

تو خود نیایی و من پیشت آمدن نتوانم
مگر به دست رسولم حکایتی بفرستی

اگر هزار دلست از غمت یکی نرهانم
که باد و غمزهٔ چون تیر و باد و زلف چو شستی

مترس در غمش، ای اوحدی، ز خواری و محنت
که اوفتاده نترسد ز خاکساری و پستی

گر آن دو نرگس جادو به جان خلاص دهندت
زهی عنایت و دولت! برو! که نیک برستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۲

ای برون از بلندی و پستی
جز تو کس را نمی‌رسد هستی

عقل در وادی محبت تو
ره غلط می‌کند ز سرمستی

تا سر جمله‌ها شود نامت
خویشتن را به جمله بر بستی

حلقه‌ای نیست خالی از ذکرت
گر چه در هیچ حلقه ننشستی

بودن ما جدا نبود از تو
با تو بودیم تا تو بودستی

بر سر چار سوی رغبت خویش
نخریدی دلی، که نشکستی

اوحدی، گر وصال او خواهی
ببر از خویشتن، که پیوستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۳

دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟

به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته
گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی

ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد
که سختست این چنین تیری و آنگه از چنان شستی!

گر آن گلچهره را در دل نشان دوستی بودی
دل این خستگان هر دم به خار غم چرا خستی؟

به غیر از درددل چیزی ندیدم در فراق او
حکایت غیر ازین بودی مرا گر غیرتی هستی

ملامت گر ندید او را، از آن فریاد میدارد
اگر دیدی، نپندارم که از دامش برون جستی

نه یک دلبستگی دارد بدان زلف اوحدی، کو را
اگر پنجاه دل بودی به جان در زلف او بستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۴

کدامین نقشبند این نقش بستی؟
همه یک دست و هر نقشی به دستی

به نور جان شدست این نقش ممتاز
و گرنه کی چنین در دل نشستی؟

گر این جان در بت سنگین بدیدی
عجب دارم خلیل ار بت شکستی

ورین معنی بتی را جمع بودی
کدامینمؤمناز بت باز رستی؟

بیا، تا هر دم از دستی بر آییم
مگر نقاش این آید به دستی

که گر پا بستهٔ این نقش گردیم
چه فرق ازمؤمنی تا بت‌پرستی؟

نهاد اندر لب شیرین این قوم
میی روشن، که هر جامی و مستی

پریشان کرد گرد روی ایشان
سر زلفی که هر تاری و شستی

مسلمان، اوحدی، آن روز بودی
که از دام چنین بتها برستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۵

میی کو ترا میرهاند ز مستی
حلالت از آن می خرابی و مستی

بت تست نفس تو در کعبهٔ تن
خلیل خدایی، گر این بت شکستی

عروس جهان را وفایی نباشد
به آخر بدانی که: دل در که بستی؟

نبینی به خود غیر ازین صوت و صورت
چه گویم؟ زهی! غافل از خود که هستی

تو آنروز گفتم: به منزل نیایی
که همراه میرفت و خوش می‌نشستی

در این باغ کش میوه زهرست یکسر
چه تریاک بهتر ز کوتاه دستی؟

چو باد ار طلب میکنی سرفرازی
منه دل برین خاک و بگذر، که رستی

خدای تو آن چیز مخصوص باشد
خدا را گر از بهر چیزیی پرستی

بلندی که میجویی آنروز یابی
که چون اوحدی رخ بپیچی ز پستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۶

ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
این نیز توانی که بما نور فرستی

در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم
ما را تو مبادا که بر حور فرستی

بی‌منت موسی سخنی چند ز دیدار
بنویس در آن لوح که از طور فرستی

هر نامه که از پیش تو آمد همه شد فاش
زیرا که تو با آن دف و طنبور فرستی

چون من نه به خود باشم و خاطر نه به سامان
رسوا شود آن نیز که مستور فرستی

سر جمله به تفصیل ندانی که بگویم
پیش من ار اوراد چو دستور فرستی

غیر از سخن وصل تو باید که نگوید
قاصد که به پیش من مهجور فرستی

با روی تو کو فرصت گفتار؟ مگر خود
پیغام و نشان خود از آن سور فرستی

زین گلخن و ویرانه برنجیم، نسیمی
وقتست کزان گلشن معمور فرستی

رنجور تو شد اوحدی، ای ماه چه باشد؟
گر شربت آن وصل به رنجور فرستی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۷

بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
نظری کن به خویش تا ز کجایی و کیستی!

همه شب گفتگوی تو ده و باغ است و مال و زر
تو نگویی به خویشتن که: گرفتار چیستی؟

نه تو گفته‌ای: خدای را نشناسم بجز یکی؟
ز یکی لاف چون زنی؟ چو غلام دویستی!

برسیدند همرهان تو هر یک به منزلی
پی ایشان کجا روی؟ تو که در خفت و خیستی

تو اگر بیست مرده‌ای بتوان و دل و جگر
چو اجل حمله آورد، نگذارد بایستی

چو پی او روی بنه ز سر این خواجگی که تو
نرسی پیش او مگر به فقیری و نیستی

در توحیدش اوحدی به قفای وجود زد
تو به توحید چون رسی؟ که نه اوحدیستی
هله
     
  
صفحه  صفحه 77 از 91:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA