انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 91:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۸

مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی

دلت چون بت‌پرست آمد به شهر ما گذر، کان جا
چلیپاییست در هر توی و ناقوسی بهر بامی

ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد
ترا بر آتش گبران بباید سوخت ایامی

چو بر رخسار از آن آتش کشیدی داغ ما زان پس
که یارد بردنت جایی؟ که داند کردنت نامی؟

چو گفتم: چون توان رفتن درون پردهٔ وصلش؟
بگفت: آن دم که در رفتن ز خود بیرون نهی گامی

ندیدم مرغ جانت را درین ره دام غیر از تو
به پران مرغ جانت را به تدریج از چنین دامی

به سودای رخ آن بت نخفتم دوش و در خوابم
خیالش گفت: عاشق بین که خوابش هست و ارامی

مرا گویی: کزان دلبر بگو تا: چیست کام تو؟
ازو، گر راست می‌پرسی، ندارم غیر او کامی

به فکر او چنان پیوست جان من ، که ذکر او
نه اندامم همی گوید، که هر مویی ز اندامی

مکن پیشم حدیث وصل آن دلدار آتش رخ
که در دوزخ تواند پخت همچون اوحدی خامی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۲۹

اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
رعایت دل مردم به فال داشتمی

مرا اگر چو تو در حسن حالتی بودی
چرا شکسته‌دلان را به حال داشتمی؟

در آن جهان سوی من گر تو میل میکردی
به دوستی که ز جنت ملال داشتمی

مرا ز دست فراقت به جان رسیدی کار
اگر نه نقش تو اندر خیال داشتمی

اگر به بال قبولت پریدمی ز جهان
چه غم ز و زر و چه باک ازو بال داشتمی؟

به سال وعدهٔ کامم که می‌دهی نیکوست
اگر به عمر خود امید سال داشتمی

گرم حضور جمال تو دست می‌دادی
چو اوحدی چه سر قیل و قال داشتمی؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۰

دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
مراد خویشتن از روزگار بستدمی

کجاست از لب شیرین یار تریاکی؟
که داد از آن سر زلف چو مار بستدمی

گر او نه با من بیچاره رستمی کردی
به زورش از کف اسفندیار بستدمی

اگر ز روی چو گل پرده بر گرفتی دوست
به خون لاله خطی از بهار بستدمی

لب چو شکر او گر شکار من گشتی
مراد خاطر ازو آشکار بستدمی

ز لعل اوستدم بوسه‌ای به طراری
و گر به طیره نرفتی هزار بستدمی

دلش بدادم و گفتم: شمار کن بوسه
بجست ورنه منش بی‌شمار بستدمی

اگر چه شرم همی داشت، من به بی‌شرمی
چه بوسها که از آن شرمسار بستدمی!

ز بهر بوسه در آورده بودمش به کنار
اگر چنانکه نکردی کنار، بستدمی

بر اوحدی اگر آن بی‌وفا نکردی زور
مراد این دل مسکین زار بستدمی
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۱

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی
در هجرش این مذلت و خواری نبردمی

بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟
تا جان خود به دست خیالش سپردمی

از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر
گر بوی او به من نرسیدی به مردمی

کو آن توان و توش؟ کزین خاکدان غم
خود را به آستان در دوست بردمی

صافی کجا شدی دلم از دردی جهان؟
گر من نه در حمایت این صاف و دردمی

اندر شمار دیدن او نام من کجاست؟
تا بعضی از جنایت او برشمردمی

گر نقش روی خود ننهفتی ز چشم من
من نام اوحدی ز ورق بر ستردمی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۲

ای تن و اندامت از گل خرمنی
عالمی حسنی تو در پیراهنی

دل که بالای تو و روی تو دید
کی فرود آید به سرو و سوسنی؟

بی‌دهان همچو چشم سوزنت
شد جهان بر من چو چشم سوزنی

آنکه ببرید از من بیدل ترا
جان شیرین را جدا کرد از تنی

بر دلم داغ جفا تا کی نهی؟
بار چندین برنتابد گردنی

دوش می‌گفتی که: پیش من بمیر
گر مجال افتد زهی خوش مردنی!

اوحدی مسکین به گیتی بی‌رخت
کی قراری داشتی در مسکنی؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۳

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی

تا در دلم خیال رخ او قرار یافت
مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی

میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر
سروی نشسته بر لب جویی و سوسنی

گر مرغ زیرکی به هوای دگر مرو
بهتر ز کوی دوست نباشد نشیمنی

ای مدعی، چو خوشه مرا سرزنش مکن
برده به باد عشق اگرت هست خرمنی

وی دل که سینه را سپر غصه کرده‌ای
پیکان عشق را به ازین ساز جوشنی

جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین
گر جان ندیده‌ای که جدا گردد از تنی

یک شهر دشمنند مرا وز بهر تست
گو: جوجرم کنید که بر من به ارزنی

گر داشتی دلم به زر و سیم دسترس
هر دم در آستین تو می‌ریخت دامنی

سیلی‌زنان سزد که برونش کنی ز در
گر پیشت آفتاب به تابد به روزنی

مرد اوحدی ز عشق و نگفتی: دریغ بود
ماتم، نگاه کن، که نیرزد به شیونی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۴

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
صد روی خراشیده موی تو به پیشانی

در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن
بس درد که برخیزد زین آتش پنهانی

آن دیگ نبایستی پختن به نیستانها
اکنون که برفت آتش، با دست پشیمانی

انکار مکن ما را گر بی‌سر و پا بینی
کین کار هم از اول سر داشت به ویرانی

ای یار پری پیکر، دیوانه شدیم از تو
باز آی، که صد نوبت کردیم پری خوانی

یک روز نمی‌آیی، تا در غم خود بینی
صد خانهٔ چون دوزخ، صد دیدهٔ چون خانی

جوری که تو، ای کافر، کردی و پسندیدی
گر بر تو کنم گویی: ای وای مسلمانی!

زینسان که سراسیمه گشت اوحدی از مهرت
او باز کجا دارد دست از تو به آسانی؟

در وصف تو دیوانی از شعر چو پر کرد او
پر بر تو کند دعوی از شرعی و دیوانی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۵

باز دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی

داشت در پیش رویم آینه‌ای
تا بدیدم درو به آسانی

که جزو نیست هر چه می‌دانم
که ازو خاست هر چه می‌دانی

دو قدم راه بیش ، نیست ولی
تو در اول قدم همی مانی

هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمی‌دانی؟

ای که روز و شبت همی خوانم
گر چه هرگز مرا نمی‌خوانی

زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۶

تو ز آه من ار هراسانی
چون دلم می‌بری به آسانی؟

بر دل ما مکن جنایت پر
که به ترکت کنیم اگر جانی

روز آن نیست ورنه هست مرا
با لبت رازهای پنهانی

دل ما را ز نعمت غم تو
هر شبی دعوتست و مهمانی

نوبت وصل ار به من برسد
راستی نوبتیست سلطانی

گر چه عیدیست مرگ ما بر تو
چون بمیریم، قدر ما دانی

بار من در گل غم افتادی
این زمان خر ز دور می‌رانی

در دلت چون توان که بگذارم؟
گر به پیشان جهی به پیشانی

گفته‌ای: اوحدی کدام سگست؟
سگ گم گشته، کش نمی‌خوانی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۳۷

چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی

نشسته‌ام که بجویی مرا، خیال نگه کن
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟

ز دوری تو چنان گشته‌ام ضعیف و شکسته
که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی

تو آفتاب و من آن ذره‌ام ز پرتو مهرت
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی

مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟
گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی

ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن
غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی

اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا
سبک مدو به شکایت، که میبرم گرانی

بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت
اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی

چو بر سفینهٔ دل‌نقش صورت تو نبشتم
بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی

به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد
حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی

شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او
نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟
هله
     
  
صفحه  صفحه 84 از 91:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA