انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 89 از 91:  « پیشین  1  ...  88  89  90  91  پسین »

اوحدی مراغه ای


مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۷۸

ای در دل من چو جان کجایی؟
وی از نظرم نهان کجایی؟

کردی ز برم کناره چونی؟
رفتی بدر از میان کجایی؟

پیش آمدی از زمین چه چیزی؟
بگذشتی از آسمان کجایی؟

گفتی که: من از جهان برونم
ای از تو پر این جهان، کجایی؟

در هیچ مکان نه‌ای و بی‌تو
نادیده کسی مکان، کجایی؟

آن چیز که گفتم آن نباشی
آن عین تو بد، تو آن کجایی؟

در هر چیزی نشانی از تست
وانگاه تو بی‌نشان کجایی؟

از ما تو اثر نمی‌گذاری
ما بر اثرت دوان، کجایی؟

هستیت یقین شد اوحدی را
ای بی‌تو یقین گمان، کجایی؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۷۹

چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟
در وصلی بگشایی ز درم باز آیی؟

از برم صبر و قرار و دل و دانش بردی
نام اینها نبرم گر به برم باز آیی

چون ز هجر تو شوم کشته بیایی، دانم
چه تفاوت کند ار زودترم باز آیی؟

گر بدانم که کجایی؟ به سرت پیش آیم
ور بدانی که چه زارم؟ به سرم بازآیی

قوت آمدنم نیست به نزد تو مگر
هم تو لطفی بکنی و به کرم باز آیی

اوحدی شد چو هلالی ز فراقت، چه شود؟
گر درین هفته چو ماه از سفرم بازآیی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۰

با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی

روزی هزار نوبت از شمع عارض خود
ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی

از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب
هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی

ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی
مویی وفا ندارد در شانه آشنایی

آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی
گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی

پیمانهٔ‌پر از می در ده، مگر که با ما
پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی

ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی
بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۱

ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی
ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی

شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید
نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی

از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد
هر کس قدحی در کف و ما کشتهٔ بویی

من شیشهٔ خود بر سر کوی تو شکستم
کز سنگ تو بیرون نتوان برد سبویی

مجموع تو در خانه و مرد و زن شهری
هر یک ز فراق تو پراگنده به سویی

یک روز برون آی، که هستند بسی خلق
در حسرت دیدار تو بر هر سر کویی

چون اوحدی از هر دو جهان روی بتابیم
آن روز که روی تو ببینم و چه رویی؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۲

زهی! حسن ترا گل خاک کویی
نسیم عنبر از زلف تو بویی

رخت بر سوسن و گل طعنه‌ها زد
که بود این ده زبانی، آن دو رویی

نیامد در خم چوگان خوبی
به از سیب زنخدان تو گویی

سر زلفت ز بهر غارت دل
پریشانست هر تاری به سویی

شدی جویای بالای تو گر سرو
توانستی که بگذشتی ز جویی

ز زلفت حلقه‌ای جستم، ندادی
چه سختی می‌کنی با من به مویی؟

دل سخت تو چون دید اوحدی گفت:
بدین سنگم بباید زد سبویی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۳

گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی

گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی

گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی

گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم
گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی

گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت
گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی

گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد
گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟

گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت
گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی

گفتم: آن عهد تو می‌بینم و بسیار نپاید
گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی

گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم
گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی

گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت
گفت: می‌بینمت، انصاف، که باریک چو مویی

گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن
گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی

گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!
گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی

گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت
گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۴

خانهٔ تحقیق را ماه شبستان تویی
انفس و آفاق را میوهٔ بستان تویی

از ره صورت ترا آدم خاکیست نام
چونکه به معنی رسی صورت رحمان تویی

مهد سلیمان کشید باد به تاثیر مهر
مهد سلیمان بهل، مهر سلیمان تویی

داروی دردی که هست از در غیری مخواه
درد دل خویش را دارو و درمان تویی

در کرم‌آباد جود بر سر خوان وجود
اول نعمت تراست آخر مهمان تویی

آنکه سخن زاد ازو نی سخن آباد ازو
روی سخن در تو کرد زانکه سخندان تویی

دوش طلب گار دوست گشتم و گفت: اوحدی
کانچه طلب میکنی دور مرو، کان تویی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۵

مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
با ما نمی‌نشیند بی ما چراست گویی؟

ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا
وین قصه خود بر او باد هواست گویی

صد بار کشت ما را نادیده هیچ جرمی
در دین خوبرویان کشتن رواست گویی

نزدیک او شد آن دل کز غم شکسته بودی
این غم هنوز دارم آن دل کجاست گویی؟

از زلف کژرو او گر بشنوی نسیمی
تا زنده‌ای حکایت زان سر و راست گویی

با دیگران بیاری آسان بر آورد سر
این ناز و سر گرانی از بخت ماست گویی

خون دلم بریزد و آنگاه خشم گیرد
آنرا سبب ندانم این خون بهاست گویی

گفتا که: جان شیرین پیش من آر و زین غم
تن خسته شد ولیکن دل را رضاست گویی

از اوحدی دل و دین بردند و عقل و دانش
رخت گزیده گم شد، دزد آشناست گویی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۶

ای نسیم سحر، چه میگویی؟
از بت من خبر چه میگویی؟

به جز آن کم ز غم بخواهد کشت
چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟

میدهم در بهای وصلش جان
میبری، یا مبر، چه میگویی؟

با تو بار سفر دل من بود
چیست بار سفر؟ چه میگویی؟

من از آن لب سخن همی پرسم
تو حدیث شکر چه میگویی؟

گذری میکند بجانب من؟
یا ندارد گذر؟ چه میگویی؟

به جز احوال آن نگار مگوی
اوحدی را ز هر چه میگویی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۸۸۷

بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟
دلت را چیست در خاطر چه سرداری؟ چه میگویی؟

من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن
تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟

مرا گفتی که: زاری کن، که فریادت رسم روزی
کنون چون زاریم دیدی، ز بیزاری چه میگویی؟

دمی خواهم که سوی من قدم را رنجه گردانی
اجابت میکنی؟ یا عذر می‌آری؟ چه میگویی؟

به شهر اندر دلی چند از هوس خالی همی بینم
ز خوبان اندرین کشور تو عیاری، چه میگویی؟

دلم بردی و میگویی: خبر زان دل نمیدارم
چه گویند: این حکایت خبر داری، چه میگویی؟

منت در راه می‌افتم چو خاک ره ز مسکینی
تو با افتاده‌ای چو من، ز جباری چه میگویی؟

شب تاریک پرسیدی که: بی من چون همی باشی؟
زهی! روز من از هجرت شب تاری، چه میگویی؟

مرا گویی: صبوری ورز و ترکم کن، حکایت بین
به خونم تشنه‌ای یا خود تو پنداری چه میگویی

پس از صد وعده کم دادی ترا امروز می‌بینم
بیاور بوسه، گردن را چه میخاری؟ چه می‌گویی؟

سخن یا گوهرست آن، قند یا شکر، چه می‌خایی؟
حکایت میکنی، یا شهد می‌باری؟ چه میگویی؟

شبی میخواهم و جایی که خلوت با تو بنشینم
میسر میشود؟ یا خود نمی‌یاری؟ چه میگویی؟

گرفتم بر رخ زرد و دم سردم نبخشودی
درین فریاد و آب چشم و بیداری چه میگویی؟

درین شهر اوحدی را میفروشم من به یک بوسه
کسی دیگر ببینم؟ یا خریداری؟ چه میگویی؟
هله
     
  
صفحه  صفحه 89 از 91:  « پیشین  1  ...  88  89  90  91  پسین » 
شعر و ادبیات

اوحدی مراغه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA