انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 54:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


زن

 
غزل شمارهٔ ۹۹

زین حلاوتها که در کنج لب شیرین تست
کی اجل بندد زبانی را که در تحسین تست

کامیاب آن تن که تنها با تو در بستر بخفت
نیک‌بخت آن سر که شبها بر سر بالین تست

هر که در کون مکان می‌بینم ای سلطان حسن
بی سر و سامان عشق بی‌دل و بی‌دین تست

آن که چون طومار پیچیده‌ست دلها را به هم
چین زلف عنبر افشان و خط مشکین تست

غالبا غالب نگردد با تو دست روزگار
زین توانایی که در سرپنجهٔ سنگین تست

خون‌بهایی از تو نتوان خواست کز روز ازل
عشق‌بازی کیش تو، عاشق کشی آیین تست

هر بلایی بر زمین نازل شود از آسمان
جز بلای ما که از بالای با تمکین تست

روز مردم تیره شد از نالهٔ شبگیر ما
وین هم از تحریک تار طرهٔ پرچین تست

گر چو مینا خون بگریم بر من از حیرت مخند
کاین هم از کیفیت جام می رنگین تست

گر من از لب تشنگی در عشق میرم باک نیست
ز آن که آب زندگی در شمهٔ نوشین تست

خواجه هی چشم عنایت از فروغی بر مدار
ز آن که مملوک قدیم و بندهٔ دیرین تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۰

ترک کمان کشیده دو چشم سیاه تست
تیری که بر نشانه نشیند نگاه تست

امروز هر تنی که به شمشیر کشته‌ای
فردای رستخیز به جان عذر خواه تست

بر دیده‌اش فرشته کشد از پی شرف
خون کسی که ریخته بر خاک راه تست

پای غرور بر سر صید حرم نهد
هر آهویی که قابل نخجیر گاه تست

بس دل اسیر زلف و زنخدان نموده‌ای
بس یوسف عزیز که در بند چاه تست

شاهان به هیچ حیله مسخر نکرده‌اند
ملکی که در تصرف خیل و سپاه تست

روزی که صف کشند خلایق پی حساب
جرمی که در حساب نیاید گناه تست

مستان ز باده‌های دمادم ندیده‌اند
کیفیتی که در نگه گاه‌گاه تست

رخشنده آفتاب فروغی فرو رود
هر جا که جلوهٔ رخ تابنده ماه تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۱

گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست
پس چرا هر سحر افتاده به جولان‌گه تست

هر کجا می‌گذری شعلهٔ آه دل ماست
هر طرف می‌نگری جلوه روی مه تست

خاک درگاه تو سر منزل آسودگی است
نیک‌بخت آن سر شوریده که بر درگه تست

دیده تا زلف و زنخدان تو را یوسف دل
گاه در گوشهٔ زندان و گهی در چه تست

هیچم از کار دل غمزده آگاهی نیست
تا مرا آگهی از غمزهٔ کارآگه تست

کاشکی خون مرا تیغ محبت می‌ریخت
بر سر خاک شهیدی که زیارت گه تست

تو سهی سرو خرامان ز کجا می‌آیی
که دل و جان فروغی همه جا همره تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۲

هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
حلقه‌ها در حلق من از حلقه‌های موی تست

پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست

خانه‌پرداز سلامت عشق جان‌فرسای ماست
فتنه‌انگیز قیامت قامت دل‌جوی تست

چین زلفت ناف آهو، نافه‌اش خوناب دل
آه از این خونی که اندر گردن آهوی تست

بی حضورت گر نمازی کرده باشم کافرم
قبله‌ام تا از پی طاعت خم ابروی تست

چون هلاکم می‌کنی جز کوی خود خاکم مکن
کز ازل مشت گلم مشتاق خاک کوی تست

گر به روی من در رحمت گشاید دست بخت
گرد آن آیینه می‌گردم که رو بر روی تست

هر که می‌بینی به بویی زندگانی می‌کند
زندگانی کردن صاحب‌دلان از بوی تست

اختر برج نحوست طالع منحوس من
مطلع صبح سعادت طلعت نیکوی تست

تا زدی راه فروغی بر همه معلوم شد
کافت اهل محبت غمزهٔ جادوی تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۳

کیفیتی که دیدم از آن چشم نیم مست
با صدهزار جام نیارد کسی به دست

یک جسم ناتوان ز سر راه او نخاست
یک صید نیم‌جان ز کمین‌گاه او نجست

کو آن دلی که نرگس فتان او نبرد
کو سینه‌ای که خنجر مژگان او نخست

جز یاد او امید بریدم ز هر چه بود
جز روی او کناره گرفتم ز هر که هست

از من دویی مجوی که یک بینم از ازل
وز من ادب مخواه که سرمستم از الست

منت خدای را که ز هر سو به روی من
در باز شد ز همت رندان می‌پرست

با من مگو که بهر چه دیوانه گشته‌ای
با آن پری بگوی که زنجیر من گسست

پهلو زند به شه‌پر جبرییل ناوکی
کز شست او رها شد و بر جان من نشست

زلف گره‌گشای تو پیوند من برید
چشم درست‌کار تو پیمان من شکست

از جعد سر بلند تو یک قوم دستگیر
وز عنبری کمند تو یک جمع پای بست

سرو بلند من ننهد پا فروغیا
بر فرق آن کسی که نگردد چو خاک پست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۴

چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
هر که نظر می‌کنی محو تماشای اوست

عاشق دیوانه را کار بدین قبله نیست
قبلهٔ مجنون عشق خیمهٔ لیلای اوست

مسلهٔ زاهدش هیچ نیاید به کار
آن که لب شاهدش مساله فرمای اوست

آن بت طناز را خلوت دل منزل است
خواجه به دیر و حرم بیهده جویای اوست

هر که به سوداگری رفت به بازار عشق
مایهٔ سود جهان در سر سودای اوست

حلقهٔ دیوانگان سلسله را طالبند
تا سر زنجیرشان زلف چلیپای اوست

روز جزا گر دهند اجر شب هجر را
روضهٔ رضوان همین جای من و جای اوست

شادی امروز دل از غم رویش رسید
دیدهٔ امید من در ره فردای اوست

روز مرا تیره ساخت ماه فروزنده‌ای
که آینهٔ آفتاب روی دل آرای اوست

کرده مرا تلخ‌کام شاهد شیرین لبی
کاین همه جوش مگس بر سر حلوای اوست

علت هر حسرتی عشق غم‌افزای من
باعث هر عشرتی حسن طرب‌زای اوست

در طلب وصل او طبع غزل‌خوان من
تشنه لب خون من لعل شکرخای اوست

دامن آن ترک را سخت فروغی بگیر
زان که مرا دادها بر در دارای اوست

ناصردین شاه یل مفخر شمس و زحل
آن که ز روز ازل رای فلک رای اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۵

قطع نظر ز دشمن ما کرد چشم دوست
دردی که داشتیم دوا کرد چشم دوست

در عین خشم اهل هوس را به خون کشید
کامی که خواستیم روا کرد چشم دوست

بر ما نظر فکند و ز بیگانه برگرفت
دیدی که التفات به جا کرد چشم دوست

جمعی بکشت و جمع دگر زنده ساخت باز
بنگر به یک نظاره چه‌ها کرد چشم دوست

از بهر یک نگاه بلاخیز خویشتن
ما را به صد بلیه رضا کرد چشم دوست

دوشینه داد وعدهٔ خون‌ریزی‌ام به ناز
وقت سحر به وعده وفا کرد چشم دوست

قابل نبود خون من از بهر ریختن
این گردش از برای خدا کرد چشم دوست

تشبیه خود به آهوی دشت ختن نمود
مگذر ز حق که عین خطا کرد چشم دوست

هر تن که سر کشید ز فرمان شهریار
او را نشان تیر بلا کرد چشم دوست

شمس‌الملوک ناصردین شاه کام‌کار
کز رویش اقتباس ضیا کرد چشم دوست

شاهی که به هر خاک قدوم مبارکش
خود را غلام باد صبا کرد چشم دوست

هر سو فروغی از پی آشوب ملک دل
چندین هزار فتنه به پا کرد چشم دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست

کوثر من لعل ساقی جنت من روی یار
لذت من صوت مطرب رغبت من سوی دوست

شاخ گل در بند خواری از قد موزون یار
ماه نو در عین خجلت از خم ابروی دوست

گر بنازد بر سر شاهان عالم دور نیست
کز شکار شرزه شیران می‌رسد آهوی دوست

گر ندیدی سحر و معجز دیدهٔ دل باز کن
تا بینی معجزات نرگس جادوی دوست

کس نکردی بار دیگر آرزوی زندگی
گر نبودی در قیامت قامت دل‌جوی دوست

بر شهیدان محبت آفرین بادا که بود
کار ایشان آفرین بر قوت بازوی دوست

زان نمی‌آرد فروغی بوسه‌اش را در خیال
کز خیال من مبادا رنجه گردد خوی دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۷

درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست

عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب
صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست

مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق
هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست

چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب
دور دور می پرستان است گویی نیست هست

غمزهٔ پنهان ساقی جلوهٔ پیدای جام
فتنهٔ پیدا و پنهان است گویی نیست هست

صولجانش عنبرین زلف است در میدان من
گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست

رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت
مور را فر سلیمان است گویی نیست هست

تا صبا شیرازهٔ زلفش ز یکدیگر گسست
دفتر دل‌ها پریشان است گویی نیست هست

دیده تا چشم فروغی جلوهٔ رخسار دوست
منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰۸

کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
کافری سرمایه‌اش این است گویی نیست هست

تا چه کرد آن سنبل نورسته در گل‌زار حسن
کش قدم بر فرق نسرین است گویی نیست هست

تا هوای عنبرین مویش مرا بر سر فتاد
مو به مویم عنبرآگین است گویی نیست هست

شانه تا زد چین زلفش را به همراه صبا
کاروان نافهٔ چین است گویی نیست هست

با صف مژگان به قتل مردم صاحب نظر
چشم مستش مصلحت بین است گویی نیست هست

با نظربازی که هرگز ترک مهر او نکرد
ترک چشمش بر سر کین است گویی نیست هست

تا ز دستم سر کشید آن گلبن باغ مراد
دیده‌ام پراشک رنگین است گویی نیست هست

وصل جانان قسمت اهل هوس شد ای دریغ
گل نصیب دست گل‌چین است گویی نیست هست

هر کجا کز عشق او عشاق ذکری سر کنند
الحق آنجا جای تحسین است گویی نیست هست

از دل خونینم ای زلف مسلسل سرمپیچ
زان که اول نافه خونین است گویی نیست هست

گر فروغی گفت من عاشق نی‌ام باور مکن
کوه‌کن را شور شیرین است گویی نیست هست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 11 از 54:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA