انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 54:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  51  52  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


زن

 
غزل شمارهٔ ۹

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را

جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را

شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰

گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را

گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی
زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را

سرمایهٔ جان باختم تن را ز جان پرداختم
آخر به مردن ساختم تدبیر هجران تو را

هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه‌ای
اما دل بشکسته‌ام نشکست پیمان تو را

هر گه که بهر کشتنم از غمزه فرمان داده‌ای
بوسیدم و بر سر زدم شاهانه فرمان تو را

گر خون پاکم را فلک بر خاک خواهد ریختن
حاشا که از چنگم کشد پاکیزه دامان تو را

گر بخت در عشقت به من فرمان سلطانی دهد
سالار هر لشگر کنم برگشته مژگان تو را

اشک شب و آه سحر، خون دل و سوز جگر
ترسم که سازد آشکار اسرار پنهان تو را

آشفته خاطر کرده‌ام جمعیت عشاق را
هر شب که یاد آورده‌ام زلف پریشان تو را

دانی کدامین مست را بر لب توان زد بوسه‌ها
مستی که بوسد دم به دم لبهای خندان تو را

زان رو فروغی می‌دهد چشم جهان را روشنی
کز دل پرستش می‌کند خورشید تابان تو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۱

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را

گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد
هوشیاری مشکل است البته مستان تو را

وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست
بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را

جز سر زلف پریشانت نمی‌بینم کسی
کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را

ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت
سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را

هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب
صبح‌دم بیند اگر چاک گریبان تو را

دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند
گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را

چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد
تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را

آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر
ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده‌ام باز رمیدهٔ تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهٔ تو را

تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را

قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمی‌توان زدن زلف خمیدهٔ تو را

شام نمی‌شود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهٔ تو را

خسته طرهٔ تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت، مار گزیدهٔ تو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌ام
شکر خدا که دوختم جیب دریدهٔ تو را

دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیدهٔ تو را

باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمی‌خرد هیچ خریدهٔ تو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳

نازم خدنگ غمزهٔ آن دل‌پذیر را
کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را

مایل کسی به شه‌پر فوج فرشته نیست
چندان که من ز شست دل‌آرام تیر را

منعم ز سیر صورت زیبای او مکن
از حالت گرسنه خبر نیست سیر را

وقتی به فکر حال پریشان فتاده‌ام
کز دست داده‌ام دل و چشم و ضمیر را

مقبول اهل راز نگردد نماز من
گر در نظر نیاوردم آن بی‌نظیر را

فرخنده منظری شده منظور چشم من
کز جلوه میزند ره چندین بصیر را

شد گیسوان سلسله مویی کمند من
کز حلقه‌اش نجات نباشد اسیر را

تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال
آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را

هر دل که شد به گوشهٔ چشم وی آشنا
یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را

بوسی نمی‌دهد به فروغی مگر لبش
بوسیده درگه ملک ملک گیر را

زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر
کار است ملک و ملت و تاج و سریر را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴

میفشان جعد عنبر فام خود را
ببین دلهای بی آرام خود را

سپردم جان و بوسیدم دهانت
به هیچ آخر گرفتم کام خود را

به دشنامی توان آلوده کردن
لب شیرین درد آشام خود را

دلم در عهد آن زلف و بناگوش
مبارک دید صبح و شام خود را

در آغاز محبت کشته گشتم
بنازم بخت نیک انجام خود را

زبان از پند من ای خواجه بر بند
که بستم گوش استفهام خود را

ز سودای سر زلف رسایش
بدل کردم به کفر اسلام خود را

من آن روزی که دل بستم به زلفش
پریشان خواستم ایام خود را

به عشق از من مجو نام و نشانی
که گم کردم نشان و نام خود را

فروغی سوختم اما نکردم
ز سر بیرون خیال خام خود را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵

اگر مردان نمی بردند امتحانش را
نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را

من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را
که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را

فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی
که نتوان مهربان کردن دل نامهربانش را

مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی
که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را

کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را
که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را

هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
بهر چشمی نمی‌بخشند خاک آستانش را

چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را

چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن
کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را

گر آن ساقی که من دیدم بدیدی خضر فرخ پی
به یک پیمانه دادی نقد عمر جاودانش را

چنان از دست بیدادش دل تنگم به حرف آمد
که ترسم بشنود سلطان عادل داستانش را

خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که حق بر دست او داده‌ست مفتاج جهانش را

چو برخیزند شاهان جوان‌بخت از پی نازش
جهان پیر گیرد دامن بخت جوانش را

فروغی چون به دل پنهان کنم زخم محبت را
مگر مردم نمی‌بینند چشم خون‌فشانش را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
ب غزل شمارهٔ ۱۶

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا

چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا

کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا

بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا

به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل می‌آلود می‌پرست مرا

کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی این باده از الست مرا

نشسته خیل غمش در دل شکستهٔ من
درست شد همه کاری از این شکست مرا

خوشم به سینهٔ مجروح خویشتن یا رب
جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا

پرستش صنمی می‌کنم فروغی سان
که عشقش از پی این کار کرده هست مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۷

باعث مردن بلای عشق باشد مرا
راجت جان من آخر آفت جان شد مرا

نرگس او با دل بیمار من الفت گرفت
عاقبت درد محبت عین درمان شد مرا

کو گریبان چاک سازد صبح از این حسرت که باز
مطلع خورشید آن چاک گریبان شد مرا

دوش پیچیدم به زلفش از پریشان خاطری
عشق کامم داد تا خاطر پریشان شد مرا

سخت جانی بر نمی‌دارد سر کوی وفا
تا سپردم جان به جانان سختی آسان شد مرا

داستان یوسف گم‌گشته دانستم که چیست
یوسف دل پا در آن چاه زنخدان شد مرا

حسرت عشق از دل پر حسرتم خالی نشد
هر چه خون دیده از حسرت به دامان شد مرا

کام دل حاصل نکردم از صبوری ورنه من
صبر کردم در غمش چندان که امکان شد مرا

این تویی یا مشتری یا زهره یا مه یا پری
یا مراد هر دو عالم حاصل جان شد مرا

خانهٔ شهری خراب از حسن شهر آشوب اوست
نی همین تنها فروغی خانه ویران شد مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸

طالب جانان به جان خریده الم را
عاشق صادق کرم شمرده ستم را

صف زده مژگان چشم خیمه نشینی
از پی قتلم کشیده خیل حشم را

قبلهٔ خود ساختم بتی که جمالش
پرده نشین ساخت صد هزار صنم را

خرمی شادی فزا که مایهٔ مستی است
هیچ دوایی نکرده چارهٔ غم را

کشتهٔ شاهی شدم به جرم محبت
کز خم ابرو کشید تیغ دو دم را

برمه رویش تعشقی است نگه را
بر سر کویش تعلقی است قدم را

چشم تو هر جا که جام باده چشاند
مست فشاند به خاک ساغر جم را

وه که به عهد میان و دور دهانت
جمع به هم کرده‌ای وجود و عدم را

دوش گشودی به چهره زلف شب آسا
شرح نمودی حدیث نور و ظلم را

گر گل روی تو از نقاب برآید
کس نستاند به هیچ باغ ارم را

گر مددی از مداد زلف تو باشد
نطق فروغی دهد زبان قلم را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 54:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  51  52  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA