انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 54:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۹

ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند
منت ناوک دل‌دوز تو بر جانی چند

گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی
بشکنی رونق بازار گلستانی چند

تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز
بر دریدند ز هر گوشه گریبانی چند

جمع کن سلسلهٔ زلف پریشانت را
تا مگر جمع کنی حال پریشانی چند

یوسف دل که شد از چاه زنخدانت خلاص
از خم زلف تو افتاد به زندانی چند

تنگ شد جای ز بسیاری مرغان قفس
بودی ای کاش مرا قوت افغانی چند

ناصحا منع فروغی ز محبت تا کی
گو به آن مه نکند عشوهٔ پنهانی چند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۰

دادن باده حرام است به نادانی چند
کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند

گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را
مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند

خون دل چند خوری زین فلک مینایی
ساغری چند بزن با لب خندانی چند

ایمن از فتنهٔ این گنبد مینا منشین
خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند

راه در حلقهٔ پیمانه کشانت ندهند
تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند

کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود
تا نباشد به کفش نامهٔ عصیانی چند

پای مجنون به در خیمهٔ لیلی نرسد
تا به سر طی نکند راه بیابانی چند

تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهٔ نوش
خسته شو تا ببری لذت درمانی چند

قصهٔ یوسف افتاده به چه دانی چیست
گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند

تا در آیینه تماشای جمالت نکنی
کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند

بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست
که در این سلسله جمعند پریشانی چند

به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی
سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند

ترسم از چشم مسلمان‌کش کافرکیشت
بر در شاه فروغی کشد افغانی چند

دادگر داور بخشنده ملک ناصردین
که رسیده‌ست به فریاد مسلمانی چند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۱

عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند

از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند

پیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتند

زهاد ز کف رشتهٔ تسبیح فکندند
عباد ز سر دستهٔ دستار گرفتند

یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتند

یک زمره به شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه به شادی می گلنار گرفتند

یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند

یک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طرهٔ طرار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند

شیرین دهنی بوسه به من داد در این عید
کز شکر او قند به خروار گرفتند

میران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتند

در پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند

خدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتند

ابنای جهان عیدی هر سالهٔ خود را
از شاه جوان بخت جهان‌دار گرفتند

اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند

فرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه شاهان سبق کار گرفتند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۲

کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند
جز رنجم از این گنج نهان هیچ ندادند

در وصف دهانش همه را ناطقه لال است
اینجاست که تقریر زبان هیچ ندادند

آتش زدگان ستم یار خموشند
اینجاست که یارای فغان هیچ ندادند

باریک تر از موی شدند اهل دل اما
آگاهی از آن موی میان هیچ ندادند

از بوالهوسان مسالهٔ عشق مپرسید
زیرا که در این مرحله جان هیچ ندادند

یک باره سبک‌بار شد از غصهٔ دوران
آن را که بجز رطل گران هیچ ندادند

آسایشی از مغبچگان هیچ ندیدم
آسایشم از دیر مغان هیچ ندادند

رفتم به سراغ دل گم گشته به کویش
زین یوسف گم گشته نشان هیچ ندادند

چون شاد نباشم که دل غمزده‌ام را
غیر از غم آن سرو روان هیچ ندادند

در مردن آن شمع برافروخته ما را
الا نفس شعله‌فشان هیچ ندادند

تیری به نشان دل ما هیچ نینداخت
انصاف بدان سخت کمان هیچ ندادند

از خوان قضا قسمت ابنای جهان را
بی همت دارای جهان هیچ ندادند

بخشنده ملک ناصردین آن که به خصمش
آسودگی از دور زمان هیچ ندادند

فریاد که ترکان ستم‌پیشه فروغی
در کشتن عشاق امان هیچ ندادند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳

خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
فریاد که کشتندم و در خاک نکردند

من طایفه‌ای بر سر آن کوی ندیدم
کز دست غمش جامهٔ جان چاک نکردند

من باک ندارم مگر از بی بصرانی
کاندیشه از آن غمزهٔ بی‌باک نکردند

قومی به وصالش نتوانند رسیدن
کز تیر دعا رخنه در افلاک نکردند

فردای قیامت به چه رو سر زند از خاک
خلقی که در آن حلقهٔ فتراک نکردند

شستند به دریای محبت تن ما را
لیک از رخ ما گرد غمش پاک نکردند

المنة لله که بمردند گروهی
کز عشق تو جان دادم، ادراک نکردند

غم دست برآورد مگر باده‌فروشان
امشب به قدح آب طربناک نکردند

کاری که غمش با دل من کرد فروغی
از برق فروزنده به خاشاک نکردند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴


ای خوش آنان که قدم در ره میخانهٔ زدند
بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند

به حقارت منگر باده‌کشان را کاین قوم
پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند

خون من باد حلال لب شیرین دهنان
که به کام دل ما خندهٔ مستانه زدند

جانم آمد به لب امروز مگر یاران دوش
قدح باده به یاد لب جانانه زدند

مردم از حسرت جمعی که از آن حلقهٔ زلف
سر زنجیر به پای دل دیوانه زدند

بنده حضرت شاهی شدم از دولت عشق
که گدایان درش افسر شاهانه زدند

عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار
که به دریای غمش از پی دردانه زدند

هیچ کس در حرمش راه ندارد کانجا
دست محرومی بر محرم و بیگانه زدند

گرنه کاشانهٔ دل خلوت خاص غم تست
پس چرا مهر تو را بر در این خانه زدند

کس نجست از دل گم گشتهٔ ما هیچ نشان
مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند

آخر از پیرهن شمع فروغی سر زد
آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۵

بر زلف تو باید که ره شانه ببندند
یا مشک‌فروشان در کاشانه ببندند

آن جا که تویی جای نظر بستن ما نیست
گو اهل نصیحت لب از افسانه ببندند

خرم دل قومی که به یاد لب لعلت
پیمان همه با گردش پیمانه ببندند

عیشی به از این نیست که از روی تو عشاق
برقع بگشاند و در خانه ببندند

بگشا گرهی از شکن جعد مسلسل
تا گردن یک سلسله دیوانه ببندند

بنمای به مرغان چمن دانهٔ خالت
تا دل به خریداری این دانه ببندند

شاید که به تحصیل تو ای گوهر شهوار
شاهان جهان همت شاهانه ببندند

کیفیت چشم تو کفاف همه را کرد
گو باده‌فروشان در میخانه ببندند

بیرون نرود رنج خمار از سر مردم
گر دیده از آن نرگس مستانه ببندند

اهل نظر از زلف تو خواهند کمندی
تا دست عدوی شه فرزانه ببندند

کوشنده محمدشه غازی که سپاهش
دست فلک از بازوی مردانه ببندند

ای شاه فروغی به تجلی گه آن شمع
مپسند رقیبان پر پروانه ببندند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۶

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۷

مرا با چشم گریان آفریدند
تو را با لعل خندان آفریدند

جهان را تیره‌رو ایجاد کردند
تو را خورشید تابان آفریدند

خطت را عین ظلمت خلق کردند
لبت را آب حیوان آفریدند

خم موی تو را دیدند بر روی
قرین کفر و ایمان آفریدند

پریشان زلف تو تا جمع گردید
دل جمعی پریشان آفریدند

سرم گوی خم چوگان او شد
چو گوی از بهر چوگان آفریدند

من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند

به مصر آن دم زلیخا جامه زد چاک
که یوسف را به کنعان آفریدند

به چه افتاد وقتی یوسف دل
که آن چاه زنخدان آفریدند

زمانی سرو را از پا فکندند
که آن قد خرامان آفریدند

صف عشاق را روزی شکستند
که آن صف های مژگان آفریدند

فروغی را شبی پروانه کردند
که آن شمع شبستان آفریدند
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۸

چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
آن چه خواهی به سر نافهٔ تاتار آرند

زال گردون به کلافی نخرد یوسف را
گر بدین حسن تو را بر سر بازار آرند

روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را
کز مه روی تو شمعی به شب تار آرند

کشتگان تو کجا زندگی از سر گیرند
که نه بر تربتشان مژدهٔ دیدار آرند

مردم آخر همه مردند ز بیماری دل
به امیدی که تو را بر سر بیمار آرند

گر به کیش تو گناه است محبت، ترسم
که جهان را به صف حشر گنه کار آرند

اندکی صبر کن از قابل صاحب نظران
تا ز میدان غمت کشتهٔ بسیار آرند

ناله هم در شکن دام تو نتوان که مباد
خط آزادی مرغان گرفتار آرند

بلبل از شاخ گل افتد به زمین از مستی
گر سحر بوی خوشت جانب گل‌زار آرند

سخت بی چشم تو در عین خمارم، ای کاش
یک دو جامم ز در خانه خمار آرند

خون بها را نبرد نام فروغی در حشر
اگرش بر دم تیغ تو دگر بار آرند
     
  
صفحه  صفحه 23 از 54:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA