انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 43 از 54:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۱۹

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی
که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی
که غمزهٔ تو درآید به عذرخواهی من

توان شناخت که من دردمند عشق توام
نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من

ز کشتگان غمت چون گواه می‌طلبند
گواه من نبود غیر بی‌گواهی من

به غیر تیغ پناهم نماند و می‌پرسم
که رحم در دلت آید ز بی‌پناهی من

سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست
مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من

نریخت تا به زمین خون پاک بازان را
به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من

سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید
که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۰

خونم بتی ریخت کش داده بی چون
مژگان خون ریز در ریزش خون

بی باده دیدی چشمان سرمست
بی می شنیدی لبهای میگون

در عهد زلفش یک جمع شیدا
در دور چشمش یک شهر مفتون

چشم و لب او هر سو گرفته‌ست
شهری به نیرنگ، خلقی به افسون

خوبان نشینند در خانه از شرم
هر گه که آید از خانه بیرون

دل برده از من سروی که دارد
بالای دلکش، رفتار موزون

خون از دل من هر شب روان است
تا طره‌اش داشت قصد شبیخون

هر لحظه گردد در ملک خوبی
حسن تو بی‌حد، عشق من افزون

کاری که او کرد با من فروغی
هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۱

خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این
بی خبر از دو جهانم، هنری بهتر از این

ساقی نوش لبم دوش به یک باده نواخت
کس نداده‌ست به مستان شکری بهتر از این

چشم امید ز خاک در می‌خانه مپوش
که نماید به نظر خاک دری بهتر از این

میوهٔ عیش بسی چیدم از آن نخل مراد
کی دهد باغ محبت ثمری بهتر از این

بر فراز قدش آن روی فروزان بنگر
کز سر سرو نتابد قمری بهتر از این

زیر آن زلف ببین طرف بناگوشش را
کز پی شام نبینی سحری بهتر از این

پیش تیغت چه کنم گر نکنم سینه سپر
که ندارند ضعیفان سپری بهتر از این

کشتی امروز ز تاثیر دعای سحرم
بالله ار بود دعا را اثری بهتر از این

اشک صاحب نظران این همه پامال مکن
زان که در دست نیفتد گهری بهتر از این

بام آن کعبهٔ مقصود بلند است ای کاش
عشق می‌داد مرا بال و پری بهتر از این

گفتمش چشم و چراغ دل صاحب نظری
گفت بگشای فروغی نظری بهتر از این
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۲

زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین
زنجیر عدل آویخته، نوشیروانی را ببین

قامت به ناز افراخته، خلقی ز پا انداخته
دل‌ها مسخر ساخته، کشورستانی را ببین

در خنده آن شیرین پسر، از پسته می‌بارد شکر
شکرفشانی را نگر، شیرین دهانی را ببین

دوش آن مه نامهربان، می زد به کام دشمنان
بشکست جام دوستان، نامهربانی را ببین

در گلستان گامی بزن، می با گل اندامی بزن
پیرانه سر جامی بزن، دور جوانی را ببین

دستی ز زراقی بکش، ناز سر ساقی بکش
جام می باقی بکش، جمشید ثانی را ببین

در دا که در راه طلب، دیدم بسی رنج و تعب
آورد جانم را به لب، دلدار جانی را ببین

ننمود در کشتم گذر، نگذاشت بر شاخم ثمر
ابر بهاری را نگر، باد خزانی را ببین

سودای جانان را ببین، سود دل و جان را نگر
داغ فراوان را نگر، درد نهانی را ببین

زان زلف و رخ شام و سحر، در کفر و دین بردم به سر
زناربندی را نگر، تسبیح‌خوانی را ببین

خیز ای بت زرین کمر، در بزم خسرو کن گذر
خورشید رخشان را نگر جمشید ثانی را ببین

شه ناصرالدین کز هنر، جامش به کف، تاجش به سر
جام جهان بین را نگر، تاج کیانی را ببین

سلطان نشان تاج ور، مسند نشین دادگر
مسند نشینی را نگر، سلطان نشانی را ببین

نظم فروغی سر به سر، هم در فروشد هم گهر
گوهر فروشی را نگر، گنج معانی را ببین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۳

دل‌ها فتاده در پی آن دل ربا ببین
سلطان ز پیش و لشکرش اندر قفا ببین

شکر گدای آن لب شکرفشان نگر
عنبر غلام آن سر زلف دوتا ببین

بر خال چهره زلف کجش را نگون نگر
بالای دانه حلقهٔ دام بلا ببین

خطش نشسته بر زبر لعل نوش خند
در زیر سبزه چشمهٔ آب بقا ببین

بیگانه شو ز خیل پری پیکران شهر
وان گه ز چشم او نگه آشنا ببین

دست ار ندارد سجدهٔ محراب ابرویش
دست دعا بر آر و مراد از دعا ببین

تا مشتری است بر سر بازار مهوشان
جنس وفا بیار و بهایش جفا ببین

بی درد را چگونه مداوا کند طبیب
درد از خدا بخواه و خواص از دوا ببین

آهی روان به کشور بلقیس کرده‌ام
پیک صبا روانهٔ شهر سبا ببین

از باده سرخ شد همه رخسار زرد من
جامی به نوش و خاصیت کیمیا ببین

خواهی که از کدورت کونین وارهی
صافی دلان میکده را با صفا ببین

در پیش‌گاه خواجهٔ مشفق نوشته‌اند
کاین جا خطا بیار و به جایش عطا ببین

در چشم شاه صورت عین علی نگر
در عین نور معنی نور خدا ببین

ظل اله ناصرالدین شه که ماه گفت
مهرش به دل بگیر و فروغ و ضیا ببین

در بوستان فروغی از اشعار خود بخوان
وان گاه شور بلبل دستان سرا ببین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۴

حلقهٔ زلف سیاهش بر رخ انور ببین
آفتاب و سایه را سرگرم یکدیگر ببین

با سپاه غمزه بازآمد پی تسخیر دل
موکب لشکر نگر، جمعیت سلطان ببین

هر کجا نقاش نقش قامت و لعلش کشید
جلوهٔ طوبی نگر، سرچشمهٔ کوثر ببین

تنگ شکر از دهان می‌بارد آن شیرین پسر
شکر اندر پسته بنگر، پسته در شکر ببین

تا مگر در دامن محشر بگیرم دامنش
چاک دامان مرا تا دامن محشر ببین

هر دو عالم را به یک ضربت به خون آغشته ساخت
قوت بازو نگر، خاصیت خنجر ببین

هر دم از فیض لب ساقی شراب لعل را
نشهٔ دیگر نگر، خاصیت خنجر ببین

گر ندیدی قبض و بسط عشق را بر یک بساط
گریهٔ مینا نگر، خندیدن ساغر ببین

گر ندیدی شاخسار خشک هنگام بهار
در بهار عشق کامم خشک و چشمم تر ببین

تنگ دستان در بهای وصل او سر می‌دهند
بی نوایان را هوای سلطنت بر سر ببین

هیچ دوری جام امید فروغی می نداشت
گردش گردون نگر، بی‌مهری اختر ببین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۵

تابش صبح بناگوشش ببین
مهر و مه را خانه بر دوشش ببین

حلقهٔ زلف زره سازش نگر
جلوهٔ سرو قبا پوشش ببین

نوک مژگان سیاهش را نگر
آلت خون سیاووشش ببین

تشنه کامان محبت را نگر
آب حیوان در لب نوشش ببین

تا کشیده حلقهٔ سیمین به گوش
عالمی را حلقه در گوشش ببین

زلف و چشمش خلق را دیوانه کرد
فتنهٔ عقل آفت هوشش ببین

ماه بی مهر فروغی را نگر
خاطر عاشق فراموشش ببین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۶

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین

خون ستم کشان را بر خود حلال کرده
خون خواریش نظر کن، طبع ستمگرش بین

با یک جهان صباحت چندین ملاحتش هست
اقلیم آن و این را یک جا مسخرش بین

گر سایبان سنبل بر فرق گل ندیدی
بر سر ز جعد مشکین چتر معنبرش بین

من از سیاه بختی آورده رو به دیوار
وان زلفکان زنگی بر روی انورش بین

با بخت سرنگونم الفت گرفته زلفش
افسون عشق بنگر، مار نگون سرش بین

تا قلب عاشقان را تسخیر خود نماید
از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین

گر شام تیره خواهی صبح دمیده بینی
از طرهٔ شب آسا تابنده منظرش بین

جان از جدایی او تسلیم کن فروغی
امروز اگر ندیدی فردای محشرش بین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۷

گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین
اقلیم ملاحت را در زیر نگینش بین

جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر
لب تشنه جهانی را از ماه معینش بین

ای دل چو خطش سر زد پیوند از او مگسل
یک چند چنان دیدی یک چند چنینش بین

از قهر دل آزارد، وز لطف بدست آرد
در شیوهٔ دلداری آتش نگر، اینش بین

هر گوشه کمین کرده ابروی کاندارش
در صید نظربازان بگشاده کمینش بین

تا پاک بسوزاند خشک و تر عالم را
با چهرهٔ زور آور بازوی سمینش بین

خوبان همه از مهرش مهری به جبین دارند
خورشید صباحت را طالع ز جبینش بین

در عقرب اگر خواهی جولان قمر بینی
زلفین چلیپا را با چهره قرینش بین

راز همه کرد افشا، ننموده رخ زیبا
هم پرده درش بنگر، هم پرده نشینش بین

دی ماه فروغی را سرگرم وفا دیدی
از بخت سیاه امروز آماده کینش بین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۸

چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین
حلقه‌های او بشمر، عقده‌های کارم بین

از دمیدن خطش اشک من به دامن ریخت
هاله بر مهش بنگر، لاله در کنارم بین

دوش در گذرگاهی دامنش به دست آورد
سعی گرد من بنگر، کوشش غبارم بین

نقد هر دو عالم را باختم به یک دیدن
طرز بازیم بنگر، شیوهٔ قمارم بین

پر و بال عشقم را سایه بر سپهر افتاد
بال قدرتم بنگر، پر اقتدارم بین

میر انجمن جایی در صف نعالم داد
صدر عزتم بنگر، عین اعتبارم بین

هم به عشق مجبورم هم به عقل مختارم
با وجود مجبوری صاحب اختیارم بین

در کمال استغنا فقر و ذلتم دادند
در نهایت قدرت عجز و انکسارم بین

می به کوی خماران هر چه بود نوشیدم
با چنین می آشامی غایت خمارم بین

می کشد به میدانم صف کشیده مژگانم
گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بین

ای که هیچ نشنیدی نالهٔ فروغی را
باری از ره رحمت چشم اشک بارم بین
     
  ویرایش شده توسط: sinarv1   
صفحه  صفحه 43 از 54:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA