انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 44 از 54:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۲۹

گر خون من ز شیشه بریزد به جام او
لب بر ندارم از لب یاقوت فام او

با من سخن ز لعل روان بخش یار کن
آب حیات را چه کند تشنه کام او

یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت
حرفی شنیدم از لب شیرین کلام او

کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد
بنگر چه میکند نگه ناتمام او

گر واعظان حدیث قیامت شنیده‌اند
من دیده‌ام قیامت خود در قیام او

دست کسی به نقرهٔ خامش نمی‌رسد
جانم بسوخت در سر سودای خام او

دستی که دل بر آن سر زلف دو تا کشید
از من کشیده دست فلک انتقام او

ما را ببخش اگر به کشاکش فتاده‌ایم
کز اشتیاق دانه ندیدیم دام او

عاشق نمی‌کشد قدم از رهگذار دوست
گر افعی گزنده بود زیر کام او

هرگز هما به اوج سعادت نمی‌رسد
تا از پی شرف ننشیند به بام او

گشتند متفق همه خوبان روزگار
آن گه زدند سکهٔ شاهی به نام او

دانی که چیست حالت درویش و پادشاه
گر بنگری به فقر من و احتشام او

در عهد شاه نظم فروغی نظام یافت
یارب که مستدام بماند نظام او

شمس الملوک ناصردین شه که روز بار
شاهان ستاده‌اند به صف سلام او
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۰

از بس که در خیال مکیدم لبان او
یاقوت فام شد لب گوهرفشان او

نقد وجود من همه مصروف هیچ شد
یعنی نداد کام دلم را دهان او

پیرانه‌سر بلاکش ابروی او شدم
با قامت خمیده کشیدم کمان او

قاتل چگونه منکر خونم شود به حشر
زخمی نخورده‌ام که نماند نشان او

دستی که از رکاب سمندش بریده شد
ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او

چندان که در پیش به درستی دویده‌ام
الا دل شکسته ندیدم مکان او

بی پرده در حضور من امشب نشسته است
گر صد هزار بار کنند امتحان او

سودا نگر که بر سر بازار عاشقی
خواهم زیان خویش و نخواهم زیان او

در عهد شه کلام فروغی بها گرفت
یارب که در زمانه بماند زمان او

ظل الله ناصردین شه که آمده‌ست
چندین هزار آیت رحمت نشان او
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۱

هر کس که نهد پای بر آن خاک سر کو
ذکرش همه این است که گم گشته دلم کو

من از اثر عشق، سیه بخت و سیه روز
او از مدد حسن، سیه چشم و سیه مو

دیباچهٔ امید من آن صفحهٔ رخسار
سرمایهٔ سودای من آن حلقهٔ گیسو

جمعی همه آشفتهٔ آن سنبل مشکین
شهری همه شوریدهٔ آن نرگس جادو

هم لاله نرسته‌ست بدین آب و بدین تاب
هم گل به شکفته ست بدین رنگ و بدین بو

من تشنه لب ساقی و او طالب کوثر
حاشا که رود آب من و شیخ به یک جو

برخاست ز هر گوشه بلایی به کمینم
تا دیده‌ام افتاد بدان گوشهٔ ابرو

آهوی من آن کار که با شیردلان کرد
هرگز نکند شیر قوی پنجه به آهو

حسرت برم از خسرو و فرهاد که در عشق
نه زر به ترازویم و نه زور به بازو

زیبا صنما پرده ز رخسار برانداز
تا بر طرف قبله فروغی نکند رو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۲

به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خون‌بها جز تو

بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

خدای می نپذیرد دعای قومی را
که مدعا طلبیدند از دعا جز تو

مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
که کس نمی کند این درد را دوا جز تو

کجا شکایت بی مهریت توانم برد
که هیچ کس ننهاده‌ست این بنا جز تو

فغان اگر ندهی داد ما گدایان را
که پادشاه نباشد به شهر ما جز تو

مرنج اگر بر بیگانه داوری ببریم
که آشنا نخورد خون آشنا جز تو

دلا هزار بلا در ولای او دیدی
کسی صبور ندیدم در این بلا جز تو

فروغی از رخ آن مه گرت فروغ دهند
به آفتاب نبخشد کسی ضیا جز تو
     
  ویرایش شده توسط: sinarv1   
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۳

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو
وز هر دهنی نشنود الا سخن تو

ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را
در سلسلهٔ زلف شکن بر شکن تو

اندیشهٔ مردم همه از شور قیامت
تشویش من از قامت عاشق فکن تو

شاید که شود رنگ به خون دل شیرین
هر تیشه که بر سنگ زند کوه کن تو

بلبل خجل از زمزمهٔ مرغ دل من
گل منفعل از غنچهٔ شاخ چمن تو

هر طایر خوش نغمه که در باغ بهشت است
حسرت کشد از باغ گل و یاسمن تو

از فخر نهد پا به سر یوسف مصری
هر دل که در افتاده به چاه ذقن تو

پیداست که هرگز ننهد روی به بهبود
زخم دل عشاق ز مشک ختن تو

بس جامهٔ طاقت که بر اندام فروغی
گردیده قبا از هوس پیرهن تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۴

ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو
اهل نظر نشانهٔ تیر نگاه تو

دانی کدام سال سرآید به فرخی
سالی که بگذرد به رخ هم چو ماه تو

من آشنات دانم و تو غیر خوانیم
فریاد از یقین من و اشتباه تو

یک ره پس از هلاک به خاکم گذار کن
ای خون من به روز جزا عذرخواه تو

این است اگر قرار تو در حق عاشقان
ترسم به هیچ نامه نگنجد گناه تو

سر سبز گشت باغ رخت از بهار خط
یعنی فزود مهر دلم از گناه تو

یارب چه خسروی که به یک جنبش نظر
تسخیر کرد هر دو جهان را سپاه تو

هر گه به صد کرشمه پری وار بگذری
بر چشم خود فرشته کشد خاک راه تو

تا جلوهٔ تو دید فروغی به چشم دل
بیرون نرفت جان وی از جلوه‌گاه تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۵

ای اهل نظر کشتهٔ تیر نگه تو
خون همه در عهدهٔ چشم سیه تو

هر جا که خرامان گذری با سپه ناز
شاهان همه گردند اسیر سپه تو

ملک دل صاحب نظران زیر و زبر شد
زان فتنه که خفته‌ست به زیر کله تو

یعقوب اگر چاه زنخدان تو بیند
بی خود فکند یوسف خود را به چه تو

خورشید فروزنده شبی پرده‌نشین شد
کآمد به در از پرده مه چارده تو

زلف و رخت از بهر همین دل کش و زیباست
تا فرخ و میمون گذرد سال و مه تو

من چاره چشم تو خود هیچ ندانم
الا که علاجش کنم از خاک ره تو

گر خون مرا چشم تو بی جرم بریزد
بینم گنه خویش و نبینم گنه تو

ترسم که پس از کوشش بسیار فروغی
رحمی به گدایان نکند پادشه تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۶

تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو
حلق من است و حلقهٔ زلف دوتای تو

گر من میان اهل محبت نبودمی
کس را نبود طاقت جور و جفای تو

دامن کشان گذر ننمودی به خاک من
تا جان نازنین ننمودم فدای تو

گر سایه به سرم فکند شاه باز بخت
دوری نمی‌کند سرم از خاک پای تو

دانی که در شریعت ما کیست کشتنی
بیگانه‌ای که هیچ نگشت آشنای تو

تو خود چه گلشنی که هوای خوش بهشت
بیرون نمی‌برد ز سر ما هوای تو

زاهد به یاد کوثر و صوفی به فکر می
ما و تصور لب مستی فزای تو

آگاهیش ز راحت عشاق خسته نیست
هر کاو نشد نشانهٔ تیر بلای تو

برگشته بخت آن که به خونش نیفکند
مژگان چشم ساحر مردم ربای تو

یارب چه مظهری که فروغی ز هر طرف
بگشاده چشم جان به امید لقای تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۷

ماه غلام رخ زیبای تو
سر و کمر بسته بالای تو

تن همه چشم است به صحن چمن
نرگس شهلا به تماشای تو

مجمع دل‌های پراکنده چیست
چین سر زلف چلیپای تو

زاهد و اندیشهٔ گیسوی حور
دست من و جعد سمن سای تو

گر تو زنی تیغ هلاکم به فرق
فرق من و خاک کف پای تو

روی من و خاک سر کوی عشق
رای من و پیروی رای تو

تیر من دیدهٔ کج بین غیر
تیغ من و تارک اعدای تو

چند فشاند نمکم بر جگر
لعل شکرخند شکرخای تو

دیر کشیدی ز میان بس که تیغ
مرد فروغی ز مداوای تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۳۸

ساقی دل نرگس شهلای تو
مستی جان از می مینای تو

ای ز سر زلف چلیپای تو
اهل جنون سلسله در پای تو

سینه نهادم به دم تیغ عشق
دیده گشادم به تماشای تو

چیست بلای دل صاحب‌دلان
جلوهٔ بالای دل آرای تو

سرو کند با همه آزادگی
بندگی قامت رعنای تو

باخته‌ام از پی یک بوسه جان
یافته‌ام قیمت کالای تو

پرده برانداز که نتوان نمود
قطع نظر از رخ زیبای تو

پا نکشم از سر کوی امید
تا ندهم جان به تمنای تو

جان فروغی نرسد بر مراد
تا نرود بر سر سودای تو
     
  
صفحه  صفحه 44 از 54:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA