انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 54:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  54  پسین »

فروغی بسطامی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۷۹

ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری
نیکو نگاه‌دار دلی را که می‌بری

معشوق پرده‌پوشی و منظور پرده‌در
هم پرده می‌گذاری و هم پرده می‌دری

دلهای برده را همه آورده‌ای به دست
هم دلبری به عشوه‌گری هم دلاوری

می‌رانیم ز مجلس و می‌خوانیم ز در
هم بنده می‌فروشی و هم بنده می‌خری

من در کمند عشق اسیر ستم کشم
تو بر سریر حسن امیر ستم گری

کار من است دادن جان زیر تیغ تو
من کار خود چگونه گذارم به دیگری

تیغی نمی‌کشی که فقیری نمی‌کشی
جایی نمی‌روی که اسیری نمی‌بری

چشمت نظر به هیچ مسلمان نمی‌کند
این ظلم سر نمی‌زند از هیچ کافری

هر تشنه را که لعل تو آب حیات داد
نتوان برید حنجرش از هیچ خنجری

پیکان آه من به تو کاری نمی‌کند
تا در نظام لشکر آه مظفری

کشورگشای ناصردین شاه جنگ جوی
کز لشکرش ندیده امان هیچ لشکری

آن ماه بر سر تو فروغی گذر نکرد
در رهگذار او مگر از خاک کمتری
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۰

زاهد و سبحه صد دانه و ذکر سحری
من و پیمودن پیمانه و دیوانه‌گری

چون همه وضع جهان گذران در گذر است
مگذر از عالم شیدایی و شوریده‌سری

تا کی از شعبدهٔ دور فلک خواهد بود
بادهٔ عیش به جام من و کام دگری

تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم
بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری

تا شدم بی‌اثر، از ناله اثرها دیدم
بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری

تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری

سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد
بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری

تا سر خود نسپردیم به خاک در دوست
خاطر آسوده نگشتیم از این دربه دری

بیستون تاب دم تیشهٔ فرهاد نداشت
عشق را بین که از آن کوه گران شد کمری

پری از شرم تو در پرده نهان شد وقتی
که برون آمدی از پرده پی پرده‌دری

شهرهٔ شهر شدم از نظر همت شاه
تو به خوش منظری و بنده صاحب نظری

آفتاب فلک عدل ملک ناصردین
که ازو ملک ندیده‌ست به جز دادگری

آن که تا دست کرم گسترش آمد به کرم
تنگ دستی نکشیدیم ز بی سیم و زری

تا فروغی خط آن ماه درخشان سر زد
فارغم روز و شب از فتنه دور قمری
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۱

گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
ترسم ز پی نرسد این شام را سحری

خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم
گر خون من بخوری ور پرده‌ام بدری

آغاز هر طربی انجام هر طلبی
هم ماه نوش لبی و هم سر و سیمبری

سرچشمهٔ نمکی خورشید نه فلکی
هم فتنهٔ ملکی هم آفت بشری

دل بند و دل گسلی، در دلبری مثلی
هم در حضور دلی هم غایت از نظری

بی پرده گر قدمی سوی چمن بچمی
هم جیب غنچه دری هم آب گل ببری

بگشا به بذله دهن نرخ شکر بشکن
زیرا که وقت سخن شیرین‌تر از شکری

در شاه راه طلب جانم رسید به لب
لیکن ز سر لبت هیچم نشد خبری

در عین خسرویم مملوک خویش بخوان
افزوده کن ز کرم بر قدر من قدری

یارب میان تو را هیچ آفتی نرسد
کز بهر کشتن من خوش بسته‌ای کمری

هر دم ز شوق لبت در خون تپیده دلی
هر سو ز دست غمت در پا فتاده سری

تا کی خبر نشوی از حال خسته‌دلان
گویا ز عدل ملک یک باره بی خبری

سلطان روی زمین بخشنده ناصردین
کز جود متصلش رفت آب هر گهری

ماهی که تیره نمود روز فروغی خود
از وی ندیده فلک تا بنده‌تر قمری
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۲

تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری

با وجودت دو جهان بی‌خبر از خویشتنند
تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری

آسمان با قمری این همه نازش دارد
چون ننازی تو که دارندهٔ چندین قمری

شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند
تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری

هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست
که توان تن و کام دل و نور بصری

من ملول از غم و غیر از تو به سر حد نشاط
ای دریغا که به نام من و کام دگری

تو به جز ابروی خونخواره نداری تیغی
من به جز سینهٔ صدپاره ندارم سپری

من ز رخسار تو آیینهٔ پرستم زیرا
که هم آیین و هم آیینه صاحب نظری

از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق
که تو سرمست خرامنده به هر ره گذری

نه عجب طبع فروغی به تو گر شد مایل
زان که در خیل بتان از همه مطبوع‌تری
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۳

خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید
همین بس است که امیدگاه من باشی

بتان کج کله آنجا که در میان آیند
تو در میان بت کج کلاه من باشی

چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر
که آفت من و حال تباه من باشی

از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم
که در بیان محبت گواه من باشی

به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی

فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۴

زندگی بی او ندارد حاصلی
وقت را دریاب اگر صاحب دلی

عشق لیلی موجب دیوانگی است
طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی

هر کجا کز لعل جانان دم زنند
جان چه باشد، تحفهٔ ناقابلی

تا به آسانی نمیری پیش دوست
بر تو کی آسان شود هر مشکلی

واقف از سیل سرشکم می‌شدی
گر فرو می‌رفت پایت بر گلی

ناله تاثیری ندارد در دلت
یعنی از درد محبت غافلی

گر کمال هر دو عالم در تو هست
تا پی طفلی نگیری جاهلی

دولت وصل بتان دانی که چیست
خواهش خامی، خیال باطلی

کوشش بی جا مکن در راه وصل
هر زمان کز خود گذشتی واصلی

بر درش دانی فروغی چیستم
پادشاهی در لباس سائلی
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۵

این سر که به تن دارم مست می ناب اولی
این کاسه که من دارم سرشار شراب اولی

این است اگر ساقی، می خور ز حساب افزون
زیرا که چنین مستی تا روز حساب اولی

هر جا بت سر مستی با جام شراب آید
مرغ دل هشیاران البته کباب اولی

آن خواجه که می‌دانم جرم همه می‌بخشد
پیش کرمش رفتن ناکرده ثواب اولی

دوشینه سیه چشمی در خواب خوشم گفتا
کز نشهٔ بیداری کیفیت خواب اولی

گفتم ز لب نوشت صد بوسه طمع دارم
گفتا که سؤالت را ناگفته جواب اولی

از چشم بد مردم ایمن نتوان بودن
رخسار نکوی او در زیر نقاب اولی

ابروی کمان دارش پیوسته به چین خوش تر
گیسوی گره گیرش همواره به تاب اولی

این پسته که او دارد خندان ز قدح خوش تر
این چهره که او دارد گلگون ز شراب اولی

گنجینهٔ مهر او در سینه نمی‌گنجد
کاشانه بدین تنگی یک باره خراب اولی

تخمی که به دل کشتم آب از مژه می‌خواهد
چشمی که به سر دارم سرچشمهٔ آب اولی

اشعار فروغی را با نافه رقم باید
آن شعر مسلسل را شستن به گلاب اولی
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۶

ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی

در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی
در خیل خرقه‌پوشان نه ننگی و نه نامی

با صدهزار خواهش خشنودم از نگاهی
با صدهزار حسرت خرسندم از خرامی

اندوه آن پری رو بهتر ز هر نشاطی
دشنام آن شکر لب خوش تر ز هر سلامی

در وعده‌گاه وصلش جانم به لب رسیده‌ست
ترسم صبا نیارد زان بی وفا پیامی

گر آن دهان نسازد از بوسه شادکامم
شادم نمی‌توان کرد دیگر به هیچ کامی

ای وصل ماه رویان خوش دولتی ولیکن
چون چرخ بی ثباتی، چون عمر بی دوامی

واعظ مرا مترسان زیرا که در محبت
دیدم قیامتم را از قد خوش قیامی

از مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم
نازلترین مکانی، عالی ترین مقامی

آن طایرم فروغی کز طالع خجسته
الا به بام نیر ننشسته‌ام به بامی
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۷

وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی

خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی
تیغ بر دست ار به فردای حسابت دیدمی

من که مستم دایم از یاد لب میگون تو
تا چه مستی کردمی گر در شرابت دیدمی

چون پری بگرفته گو بر تن بدرد پیرهن
جامه را بدریدمی گر بی حجابت دیدمی

گر به تلخی جان شیرینم نمی‌آمد به لب
کام دل کی از لب شیرین جوابت دیدمی

بی خبر گردیدمی از خویش تا روز جزا
گر شبی در بزم خود مست و خرابت دیدمی

سجده کردی آستانم را به عزت آسمان
بی نقاب ار چهره چون آفتابت دیدمی

ثبت کردی مشتری منشور عالی جاهیم
گر سر امید خود را بر جنابت دیدمی

رشتهٔ صبر مرا از هم گسستی دست عشق
هر کجا با طرهٔ پرپیچ و تابت دیدمی

روزی از دیدار جانان حاجتم گشتی روا
ای دعای نیم شب گر مستجابت دیدمی

روی و لعلش دیده‌ای روزی فروغی بی خلاف
ور نه کی گاهی در آتش گه در آبت دیدمی
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۸

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی

دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا
لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی

گه در کنار ماه چو جراره عقربی
گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی

زآن رو به شکل سوزن عیسی شدم که تو
باریک تر ز رشتهٔ باریک مریمی

دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی
پیچان و تاب دار و گره‌گیر و محکمی

نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست
با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی

کس بر نمی‌خورد ز تو جز باد صبح دم
کسوده می‌شود ز شمیمت به هر دمی

تا بر رخ خجسته جانان نشسته‌ای
ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی

خورشید در کمند تو گردن نهاده است
گویا کمند پر خم شاه معظمی

جمشید عهد ناصردین شه که روز عید
بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی

آن خسرو کریم که دست سخای وی
افکنده است رخنه در ارکان هر یمی

شاها همیشه باد ممالک مسخرت
زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی

چندین هزار عید فروغی به نام تو
گوید غزل که شادی دلهای خرمی
     
  
صفحه  صفحه 49 از 54:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA