انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 54:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  53  54  پسین »

فروغی بسطامی


زن

 
غزل شمارهٔ ۷۹

پیام باد بهار از وصال جانان است
بیار باده که هنگام مستی جان است

قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است

وجود آدمی از عشق می‌رسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است

بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است

به راستی همه کس قدر وصل کی داند
مگر کسی که به محنت‌سرای هجران است

پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
وگر نه جان گران‌مایه دادن آسان است

عجب مدار که در عین درد خاموشم
که در دیار پری‌چهره محص درمان است

چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است

به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
دل من است که هم جمع و هم پریشان است

مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است

مه صفر ز برای همین مظفر شد
که ماه عید همایون شاه ایران است

ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
که زیر رایت او آفتاب تابان است

طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
بساط مجلس عیدش نشاط دوران است

فروغی از غزل عید شاه شادی کن
که شادکامی شاعر ز عید سلطان است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۰

چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
که اولین نفسم جان سپردن آسان است

اگر به جان منت صدهزار فرمان است
خلاف رای تو کردن خلاف امکان است

میان به کشتن من بسته‌ای و خرسندم
که در میانه نخستین حجاب ما جان است

به عشق زلف و رخت فارغم ز دیر و حرم
که این معامله بیرون ز کفر و ایمان است

مجاور سر کوی تو ای بهشتی‌رو
اگر به خلد رود در بلای زندان است

اگر به خاتم لعل تو مور یابد دست
هزار مرتبه‌اش فخر بر سلیمان است

مگر به یاد لبت باده می‌دهد ساقی
که خاک میکده خوش‌تر ز آب حیوان است

بگو چگونه کنم دعوی مسلمانی
که در کمین من آن چشم نامسلمان است

میان جمع پریشان شاهدی شده‌ام
که از مشاهده‌اش مجمعی پریشان است

به راه عشق به مردانگی سپردم جان
که هر که جان نسپارد نه مرد میدان است

مهی نشاند به روز سیه فروغی را
که پرتوی ز رخش آفتاب تابان است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۱

شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است

چون به لبش می‌رسی جان بده و دم مزن
نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است

خواهی اگر وصل یار از غم هجران منال
ز آن که وصول بهار تن به خزان دادن است

چشم وی آراسته ابروی پیوسته را
زان که تقاضای ترک زیب کمان دادن است

سنبلش ار می‌برد صبر و قرارم چه باک
تا صفت نرگسش تاب و توان دادن است

شاهد شیرین لبم بوسه نهان می‌دهد
آری رسم پری بوسه نهان دادن است

یار خراباتیم رطل گران داد و گفت
شغل خراباتیان رطل گران دادن است

دوش هلاک مرا خواجه به فردا فکند
چون روش خواجگی، بنده امان دادن است

گر به تو دل داده‌ام هیچ ملامت کن
عادت پیر کهن، دل به جوان دادن است

دولت پاینده باد ناصردین شاه را
زان که همه کار وی نظم جهان دادن است

نطق فروغی خوش است با سخن عشق دوست
ورنه ادای سخن رنج زبان دادن است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲

قاعدهٔ قد تو فتنه به پا کردن است
مشغلهٔ زلف تو بستن و واکردن است

خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است
فرخی صبح عید با تو صفا کردن است

هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر
منزلش اول قدم رو به قفا کردن است

چون نکند چشم تو چارهٔ دلخستگان
زان که قرار طبیب خسته دوا کردن است

عشق تو آزاد کرد از همه قیدی مرا
زان که سلوک ملوک، بسته رها کردن است

وعدهٔ قتل مرا هیچ نکردی خلاف
زان که طریق وفا، وعده وفا کردن است

شاید اگر چشم تو می‌کشدم بی‌خطا
شیوهٔ ترک ختن عین خطا کردن است

بوسه پس از می بده، کام دلم هی بده
زان که شعار لبت کامروا کردن است

من به دعا کرده‌ام مدعیان را هلاک
زان که خواص دعا دفع بلا کردن است

روشنی چشم من روی نکو دیدن است
مصلحت کار من کار به جا کردن است

بندهٔ تقصیرکار بند خطاکاری است
خواجهٔ صاحب کرم فکر عطا کردن است

وادی بی‌انتها راه طلب رفتن است
دولت بی‌منتها یاد خداکردن است

قاصد فرخنده‌پی از در جانان رسید
جان گران‌مایه را وقت فدا کردن است

شغل فروغی ز شاه دامن زر بردن است
کار مه از آفتاب کسب ضیا کردن است

ناصردین شاه را دان که به هر بامداد
بر گهرش آفتاب گرم دعا کردن است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است
همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است

رخ افروخته‌اش خجلت ماه فلک است
قد افراخته‌اش غیرت سرو چمن است

بهر قربانی آن چشم سیه باید ریخت
خون هر آهوی مشکین که به دشت ختن است

گر نیارد به نظر سیم سرشکم نه عجب
زان که سیمین بر و سیمین تن و سیمین ذقن است

ترسم آخر ننهد پا به سر تربت من
بس که در هر قدمش کشتهٔ خونین کفن است

تا رقیب از لب او کام‌روا شد گفتم
خاتم دست سلیمان به کف اهرمن است

نه ازین پیش توان با سخن دشمن ساخت
نه مرا با دهن دوست مجال سخن است

خسرو از رشک شکر خون به دل شیرین کرد
تا خبر شد که چه‌ها در نظر کوه‌کن است

جستم از خیل عرب واقعهٔ مجنون را
لیلی از خیمه برون تاخت که مجنون من است

گوشهٔ چشم بتی زد ره دین و دل من
نازم این فتنه که هم رهزن و هم راهزن است

در همه شهر شدم شهره به شیرین سخنی
تا لبم بر لب آن خسرو شیرین دهن است

یک تجلی همه را سوخت فروغی امشب
مگر آن شمع فروزنده در این انجمن است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۴

کار من تا به زلف یار من است
صد هزاران گره به کار من است

هر کجا روز تیره‌ای بینی
دست پرورد روزگار من است

شادمانی به شدمن ارزانی
تا غم دوست دوستدار من است

ناصح تیره‌دل چنان داند
که محبت به اختیار من است

آن که در هیچ جا قرارش نیست
دل بی‌صبر و بی‌قرار من است

پی طفلان نوش لب گیرد
طفل اشکی که در کنار من است

صبح محشر که گفت واعظ شهر
از پس شام انتظار من است

آن قیامت که عاشقان خواهند
قامت سرو گلعذار من است

مجلس‌آرای عالم معنی
صورت نازنین نگار من است

من فروغی پیمبر سخنم
معجزم نظم آب‌دار من است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵

شب جدایی تو روز واپسین من است
که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است

میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم
که زلف و روی تو آیات کفر و دین من است

به عرصه‌ای که درآیند خیل سوختگان
منم که داغ تو آرایش جبین من است

فتاده تا نظرم بر کمان ابروی تو
چه دیده‌ها که ز هر گوشه در کمین من است

از آن زمان که زمین بوس آستان توام
سر ملوک جهان جمله بر زمین من است

به تختگاه محبت من آن سلیمانم
که اسم اعظم تو نقش بر نگین من است

من آن وجود شریفم که در قلمرو عشق
کمینه خاک رهت جان نازنین من است

به شادی دو جهانش نمی‌توان دادن
غمی که از تو نصیب دل غمین من است

فروغی از شرف خاک آستانهٔ دوست
تجلی کف موسی در آستین من است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۶

تو و آن قامتی که موزون است
من و این طالعی که وارون است

تو و آن طره‌ای که مفتول است
من و این دیده‌ای که مفتون است

تو و آن پیکری که مطبوع است
من و این خاطری که محزون است

تو و آن پنجه‌ای که رنگین است
من و این سینه‌ای که کانون است

تو و آن خنده‌ای که نوشین است
من و این گریه‌ای که قانون است

تو و آن نخوتی که بی‌حد است
من و این حسرتی که افزون است

تو و رویی که لمعهٔ نور است
من و چشمی که چشمهٔ خون است

تو و زلفی که عنبر ساراست
من و اشکی که در مکنون است

من و خون دلی که مقسوم است
تو و لعل لبی که میگون است

من ندانم غم فروغی چیست
تو نپرسی که خسته‌ام چون است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷

گر نه زلفش پی شبیخون است
پس چرا حال دل دگرگون است

درد شیرین دوای فرهاد است
غم لیلی نشاط مجنون است

صبر در چنگ شوق مغلوب است
عقل در کار عشق مفتون است

چون ننالم که تیغ بر فرق است
چون نگریم که بخت وارون است

خون من ریخت قاتلی که به حشر
کشته‌اش از حساب بیرون است

قسمت من ز کارخانهٔ عشق
داغ و دردی که از حد افزون است

می حرام است خاصه در رمضان
جز بر آن لعل لب که میگون است

گر ز دست تو گریه سر نکنم
چه کنم با دلی که پر خون است

تا فروغی غزل‌سرای تو شد
صاحب صد هزار مصمون است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۸

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است

من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

به تلخ‌کامی عشاق تنگ‌دل رحمی
تو را که تنگ شکر در دهان شیرین است

ز می کشان تهی کاسه، من دریغ مدار
کنون که بادهٔ عیشت به جام زرین است

ز تاب آتش می چون عرق کند رویت
گمان برند که بر قرص ماه پروین است

شب گذشته کجا بوده‌ای که چشمانت
هنوز مست و خراب از شراب دوشین است

ز اشک نیم شبی سرخ شد رخ زردم
ببین ز عشق تو کارم چگونه رنگین است

مسافر از سر کویت کجا توانم شد
که بند پای من آن زلف عنبرآگین است

سپهر سفله نهاد از ره ستم تا کی
به هر که مهر تو ورزید بر سر کین است

بهای خون شهیدی نمی‌توان دادن
که پنجه‌های تو از خون او نگارین است

علی‌الصباح که بینم رخ تو پندارم
که صبح سلطنت شاه ناصرالدین است

شهی که حرف دعایش چو بر زیان گذرد
لب فرشتهٔ رحمت به ذکر آمین است

بدین طمع که شود قابل سواری شاه
سمند سرکش گردون همیشه در زین است

فروغی از غزلش بوی مشک می‌آید
مگر که هم‌نفس آن غزال مشکین است
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 9 از 54:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  53  54  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغی بسطامی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA