انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 47:  1  2  3  4  5  ...  44  45  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
فخرالدین عراقی

من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
زندگی نامه

شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی یا فخرالّدین عراقی و کمیجانی از شاعران و عارفان ادب فارسی زبان در سدهٔ هفتم هجری می‌باشد. وی در کمیجان به دنیا آمد در مورد نام و نسب عراقی میان غالب تذکره‌نویسان اختلاف است. به روایت حمدالله مستوفی در کتاب تاریخ گزیده نام او ابراهیم، لقبش فخرالدین و نام پدر و جدش بوذرجمهر این عبدالغفار الجوالقی در همدان است. تولد عراقی بنا به تحقیق سعید نفیسی روستای کمیجان از نواحی شهر همدان و به سال ۶۱۰ هجری است. فخرالّدین عراقی در ۸ ذوالقعده ۶۸۸ ه. ق.، در دمشق درگذشت

ابراهیم عراقی فرزند عبدالغفار کمیجانی بود. و در کمیجان به دنیا آمد او پس از تکمیل آموزش قرآن برای ادامهٔ تحصیل به همدان رفته، و در آن‌جا تحصیل کرد. در کودکی قرآن را از بر نمود و می‌توانست آن را به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرود آمدند و عراقی نیز بهمراه آنان به هندوستان رفت و به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد که از وی پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت.

بیست و پنج سال سپری شد، و شیخ بهاءالدین وفات یافت، در حالی‌که، عراقی را جانشین خود کرده بود. بعد از هند، عراقی عزم مکه و مدینه کرد، و پس از حج جانب روم شد. در قونیه، به خدمت مولانا رسید، و مدتها در مجالس سماع حاضر شد. وی پس از سال‌ها اقامت در روم جانب شام رفت.


دیوان اشعار
عشاق‌نامه
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما

باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا

آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا

تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا

مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا

خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا

دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟

شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را

دوستان را زار کشتی ز آرزوی روی خود
در طریق دوستی آخر کجا باشد روا؟

بود دل را با تو آخر آشنایی پیش ازین
این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟

هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد
خسته‌ای کامید دارد از نکورویان وفا

روز و شب خونابه‌اش باید فشاندن بر درت
دیده‌ای کز خاک درگاه تو جوید توتیا

دل برفت از دست وز تیمار تو خون شد جگر
نیم جانی ماند و آن هم ناتوانی، گو بر آ

از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳

این حادثه بین که زاد ما را
وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در میان جان است
بر گوشهٔ دل نهاد ما را

در خانهٔ ما نمی‌نهد پای
از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی
آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او
از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست
وز هجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی
کز بهر فراق زاد ما را

ای کاش نزادی، ای عراقی
کز توست همه فساد ما را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴

کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا

ندیدم هیچ گلزاری به عالم
که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد
که دارد این چنین یاری؟ دریغا

دل بیمار من بیند نپرسد
که چون شد حال بیماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا

به سر شد روزگارم بی‌رخ تو
نماند از عمر بسیاری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بمیرد
جهان گوید که: مرد، آری دریغا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵

ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بی‌سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گیتی
مرا جز غصه‌آشامی دریغا

نشد از بزم وصل خوبرویان
نصیب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است
که آن را نیست آرامی دریغا

فرو شد روز عمر و بر نیامد
از آن شیرین لبش کامی دریغا

درین امید عمرم رفت کاخر:
کند یادم به پیغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست
نمی‌ارزد به دشنامی دریغا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶

سر به سر از لطف جانی ساقیا
خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا

میل جان‌ها جمله سوی روی توست
رو، که شیرین دلستانی ساقیا

زان به چشم من درآیی هر زمان
کز صفا آب روانی ساقیا

از می عشق ار چه سرمستی، مکن
با حریفان سرگرانی ساقیا

وعده‌ای می‌ده، اگر چه کج بود
کز بهانه در گمانی ساقیا

بر لب خود بوسه ده، آنگه ببین
ذوق آب زندگانی ساقیا

از لطافت در نیابد کس تو را
زان یقینم شد که جانی ساقیا

گوش جان‌ها پر گهر شد، زانکه تو
از سخن در می‌چکانی ساقیا

در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش
آشکارا و نهانی ساقیا

نیست در عالم عراقی را دمی
بر لب تو کامرانی ساقیا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

از رخ سیراب خود بر جگرم آب زن
کز تپش تشنگی شد جگر من سراب

تافته اندر دلم پرتو مهر رخت
می‌کنم از آب چشم خانهٔ دل را خراب

روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟
روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟

چون به سر کوی تو نیست تنم را مقام
چون به بر لطف تو نیست دلم را مآب

فخر عراقی به توست، عار چه داری ازو؟
نیک و بد و هرچه هست، هست بتوش انتساب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸

مست خراب یابد هر لحظه در خرابات
گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

خواهی که راهٔابی بی‌رنج بر سر گنج
می‌بیز هر سحرگاه خاک در خرابات

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد
با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد
نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا
در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی
حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟
کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی
می‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی
در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی
مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟
انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی
تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی
اسرار غیب بیند در عالم شهادات
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 47:  1  2  3  4  5  ...  44  45  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA