انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 47:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹

بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر
از کرم، افتاده‌ای را دست گیر

دردمندم، بر من مسکین نگر
تا شود درد دلم درمان پذیر

از تو نگریزد دل من یک زمان
کالبد را کی بود از جان گزیر؟

دایهٔ لطفت مرا در بر گرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر

چون نیابم بوی مهرت یک نفس
از دل و جانم برآید صد نفیر

دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر

باز هجرت قصد جانم می‌کند
کشته‌ای را بار دیگر کشته گیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۰

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر

یکی دل داشتم پر خون، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون، بیا ای یار، دستم گیر

ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار، دستم گیر

کنون در حال من بنگر: که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر، درین تیمار دستم گیر

به جان آمد دلم، ای جان، ز دست هجر بی‌پایان
ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گیر

همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو، از آنم زار، دستم گیر

چو کردی حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر

شنیدی آه و فریادم، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گیر

نیابم در جهان یاری، نبینم غیر غم‌خواری
ندارم هیچ دلداری، تویی دلدار، دستم گیر

عراقی، چون نه‌ای خرم، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم، که ای غمخوار، دستم گیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۱

بی‌دلی را بی سبب آزرده گیر
خاکساری را به خاک اسپرده گیر

خسته‌ای از جور عشقت کشته دان
واله‌ای از عشق رویت مرده گیر

گر چنین خواهی کشیدن تیغ غم
جانم اندر تن چون خون افسرده گیر

چند خواهی کرد ازین جور و ستم؟
بی‌دلی از غم به جان آزرده گیر

برده‌ای، هوش دلم، اکنون مرا
نیم جانی مانده وین هم برده گیر

گر بخواهی کرد تیمار دلم
از غم و تیمار جانم خرده گیر

ور عراقی را تو ننوازی کنون
عالمی از بهر او آزرده گیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۲

ای مطرب درد، پرده بنواز
هان! از سر درد در ده آواز

تا سوخته‌ای دمی بنالد
تا شیفته‌ای شود سرافراز

هین! پرده بساز و خوش همی سوز
کان یار نشد هنوز دمساز

دلدار نساخت، چون نسوزم؟
سوزم، چو نساخت محرم راز

ماتم زده‌ام، چرا نگریم؟
محنت زده‌ام، چه می‌کنم ناز؟

ای یار، بساز تا بسوزم
یا با سوزم بساز و بنواز

یک جرعه ز جام عشق در ده
تا بو که رهانیم ز خود باز

ور سوختن من است رایت
من ساخته‌ام، بسوز و بگداز

گر یار نساخت، ای عراقی،
خیز از سر سوز نوحه آغاز

در درد گریز، کوست همدم
با سوز بساز، کوست همساز

من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳

چون تو کردی حدیث عشق آغاز
پس چرا قصه شد دگرگون باز؟

من ز عشق تو پرده بدریده
تو نشسته درون پرده به ناز

تو ز من فارغ و من از غم تو
کرده هر لحظه نوحه‌ای آغاز

من چو حلقه بمانده بر در تو
کرده‌ای در به روی بنده فراز

آمدم با دلی و صد زاری
بر در لطف تو، ز راه نیاز

من از آن توام، قبولم کن
از ره لطف یکدمم بنواز

آمدم بر درت به امیدی
ناامیدم ز در مگردان باز
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴

از غم عشقت جگر خون است باز
خود بپرس از دل که او چون است باز؟

هر زمان از غمزهٔ خونریز تو
بر دل من صد شبیخون است باز

تا سر زلف تو را دل جای کرد
از سرای عقل بیرون است باز

حال دل بودی پریشان پیش ازین
نی چنین درهم که اکنون است باز

از فراق تو برای درد دل
صد بلا و غصه معجون است باز

تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار
روزی دل، بی‌جگر خون است باز

از برای دل ببار، ای دیده خون
زان که حال او دگرگون است باز

گر چه می‌کاهد غم تو جان و دل
لیک مهرت هر دم افزون است باز

من چو شادم از غم و تیمار تو
پس عراقی از چه محزون است باز؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۵

کار ما، بنگر، که خام افتاد باز
کار با پیک و پیام افتاد باز

من چه دانم در میان دوستان
دشمن بد گو کدام افتاد باز؟

این همی دانم که گفت و گوی ما
در زبان خاص و عام افتاد باز

عاشق دیوانه نامم کرده‌اند
بر من آخر این چه نام افتاد باز؟

روز بخت من چو شب تاریک شد
صبح امیدم به شام افتاد باز

توسن دولت، که بودی رام من
آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز

باز اقبال از کف من بر پرید
زاغ ادبارم به دام افتاد باز

مجلس عیش دل‌افروز مرا
باطیه بشکست و جام افتاد باز

در گلستان می‌گذشتم صبحدم
بوی یارم در مشام افتاد باز

در سر سودای زلفش شد دلم
مرغ صحرایی به دام افتاد باز

تا بدیدم عکس او در جام می
در سرم سودای خام افتاد باز

تا چشیدم جرعه‌ای از جام می
در دلم مهر مدام افتاد باز

من چو از سودای خوبان سوختم
پس عراقی از چه خام افتاد باز؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۶

بی‌جمال تو، ای جهان افروز
چشم عشاق، تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت
تا به کلی ز خود نکرد بروز

در بیابان عشق پی نبرد
خانه پرورد لایجوز و یجوز

چه بلا بود کان به من نرسید؟
زین دل جانگداز درداندوز

عشق گوید مرا که: ای طالب
چاک زن طیلسان و خرقه بسوز

دگر از فهم خویش قصه مخوان
قصه خواهی؟ بیا ز ما آموز

بنشان، ای عراقی، آتش خویش
پس چراغی ز عشق ما افروز
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۷

ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز

در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز
وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز

هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز
هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز

آن دل که به رخسار تو دزدیده نظر کرد
او را به سر زلف نگونسار درآویز

و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد
قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز

در شهر ز عشق تو بسی فتنه و غوغاست
از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز

چون طینت من از می مهر تو سرشتند
کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟

ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه
بفریب دل اهل جهان ناگه و بگریز؟

خواهی که بیابی دل گم کرده، عراقی؟
خاک در میخانه به غربال فرو بیز
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۸

در بزم قلندران قلاش
بنشین و شراب نوش و خوش باش

تا ذوق می و خمار یابی
باید که شوی تو نیز قلاش

در صومعه چند خود پرستی؟
رو باده‌پرست شو چو اوباش

در جام جهان‌نمای می بین
سر دو جهان، ولی مکن فاش

ور خود نظری کنی به ساقی
سرمست شوی ز چشم رعناش

جز نقش نگار هر چه بینی
از لوح ضمیر پاک بخراش

باشد که ببینی، ای عراقی،
در نقش وجود خویش نقاش
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 47:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA