انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 47:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵۹

یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام
در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام

یاری دهید، کز در او دور گشته‌ام
رحمی کنید، کز غم او زار مانده‌ام

یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند
من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام

در راه باز مانده‌ام، ار یار دیدمی
با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام

دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پای
کارم کنون بساز، که از کار مانده‌ام

وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام

ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
از درد خویشتن، که دل‌افگار مانده‌ام

دردت چو می‌دهد دل بیمار را شفا
من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام

بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:
تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام

مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۰

ساقی، چو نمی‌دهی شرابم
خونابه بده بجای آبم

خون شد جگرم، شراب در ده
تا کی دهی از جگر کبابم؟

دردی غمم مده، که من خود
از درد فراق تو خرابم

از تابش می دلم برافروز
تا روی دل از جهان بتابم

در کیسهٔ من چو نیست نقدی
دانم ندهی شراب نابم

چون خاک در توام ، کرم کن
یاد آر به جرعه‌ای شرابم

می ده، که ز هستی عراقی
یک باره مگر خلاص یابم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۱

دل گم شد، ازو نشان نیابم
آن گم شده در جهان نیابم

زان یوسف گم شده به عالم
پیدا و نهان نشان نیابم

تا گوهر شب چراغ گم شد
ره بر در دوستان نیابم

تا بلبل خوشنوای گم شد
بوی گل و بوستان نیابم

تا آب حیات رفت از جوی
عیش خوش جاودان نیابم

سرمایه برفت و سود جویم
زان است که جز زیان نیابم

آن یوسف خویش را چه جویم؟
چون در چه کن فکان نیابم

هم بر در دوست باشد آرام
از خود بجز این گمان نیابم

بر خاک درش چرا ننالم ؟
چاره بجز از فغان نیابم

چون جانش عزیز دارم، آری
دل، کز غم او امان نیابم

تا بر من دلشده بگرید
یک مشفق مهربان نیابم

تا یک نفسی مرا بود یار
یک یار درین زمان نیابم

یاری ده خویشتن درین حال
جز دیدهٔ خون‌فشان نیابم

بر خوان جهان چه می‌نشینم؟
چون لقمه جز استخوان نیابم

بی‌حاصل ازین دکان بخیزم
نقدی چو درین دکان نیابم

خواهم که شوم به بام عالم
چه چاره، چو نردبان نیابم

خواهم که کشم ز چه عراقی
افسوس که ریسمان نیابم!
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۲

دل گم شد، ازو نشان نمی‌یابم
آن گم شده در جهان نمی‌یابم

زان یوسف گم شده به عالم در
پیدا و نهان نشان نمی‌یابم

تا گوهر شب چراغ گم کردم
ره بر در دوستان نمی‌یابم

تا بلبل خوش نوا ز باغم رفت
بوی گل و گلستان نمی‌یابم

تا آب حیات رفت از جویم
عیش خوش جاودان نمی‌یابم

سیر آمدم از حیات خود، زیراک
بی او ز حیات آن نمی‌یابم

سرمایه برفت و سود می‌جویم
زان است که جز زیان نمی‌یابم

آن یوسف خویش را کجا جویم
چون در همه کن فکان نمی‌یابم

هم بر در دوست باشد ار باشد
از خود بجزین گمان نمی‌یابم

بر خاک درش روم بنالم زار
چاره بجز از فغان نمی‌یابم

چون جانش عزیز دارم، ار یابم
دل، کز غم او امان نمی‌یابم

تا بر من دلشده بگرید زار
یک مشفق مهربان نمی‌یابم

تا یک نفسی مرا دهد یاری
یک یار درین زمان نمی‌یابم

یاری ده خویشتن درین ماتم
جز دیدهٔ خون‌فشان نمی‌یابم

بر خوان جهان چه می‌نشینم من؟
چون لقمه جز استخوان نمی‌یابم

برخیزم ازین جهان بی حاصل
نقدی چو درین دکان نمی‌یابم

خواهم که شوم به بام عالم بر
چه چاره؟ که نردبان نمی‌یابم

خواهم که کشم ز چه عراقی را
افسوس که ریسمان نمی‌یابم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۳

هیهات! کزین دیار رفتم
ناکرده وداع یار رفتم

چه سود قرار وصل جانان؟
اکنون که من از قرار رفتم

چون خاک در تو بوسه دادم
با دیدهٔ اشکبار رفتم

بگذاشتم، ای عزیز چون جان،
دل نزد تو یادگار رفتم

زنهار! دل مرا نگه‌دار
چون من ز میان کار رفتم

بردند به اضطرارم، ای دوست،
زین جا نه به اختیار رفتم

غم خواره و مونسم تو بودی
بی‌مونس و غمگسار رفتم

از خلق کریم تو ندیدم
یک عهد چو استوار، رفتم

چون از لب تو نیافتم کام
ناکام به هر دیار رفتم

نایافته مرهمی ز لطفت
دل خسته و جان فگار رفتم

شکرانه بده، که از در تو
چون محنت روزگار رفتم

تو خرم و شاد و کامران باش
کز شهر تو سوکوار رفتم

در قصهٔ درد من نگه کن
بنگر که چگونه زار رفتم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴

کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵

من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم

سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم

کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم

شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم

چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم

پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم

شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم

چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم

آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین که دم مار گرفتم

گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم

با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم

در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم

المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم

بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم

دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۶

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟

چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟

جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم

حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟

پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم

تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟

چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۷

اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم

درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم

چو با خود خوش نمی‌باشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم

نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم

بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بی‌دل، که سر در پایت افکندم

مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم

ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جان‌فزای تو به یک دیدار خرسندم

وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم

وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم

ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۶۸

در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم

در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بی‌زبانی، بی گوش هم شنیدم

خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم

باری، دری که هرگز بر کس نشد گشاده
سر ازل مرا داد، از لطف خود، کلیدم

چون محو گشتم از خود همراه من عراقی
بر آشیان وحدت بی‌بال و پر پریدم
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 17 از 47:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA