انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 47:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹

ما دگرباره توبه بشکستیم
وز غم نام و ننگ وارستیم

خرقهٔ صوفیانه بدریدیم
کمر عاشقانه بر بستیم

در خرابات با می و معشوق
نفسی عاشقانه بنشستیم

از می لعل یار سرمستیم
وز دو چشمش خمار بشکستیم

شاید ار شور در جهان فگنیم
کر می لعل یار سر مستیم

چون بدیدیم آفتاب رخش
از طرب، ذره‌وار، بر جستیم

چنگ در دامن شعاع زدیم
تا بدان آفتاب پیوستیم

ذره بودیم، آفتاب شدیم
از عراقی چو مهر بگسستیم

این همه هست، خود نمی‌دانیم
کین زمان نیستیم یا هستیم؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰

افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم

گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم

ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم

خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم

از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بی‌بوی تو رنجور بماندیم

روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بی‌نور بماندیم

ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۱

گر چه ز جهان جوی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم

زان جا که حساب همت ماست
عالم همه حبه‌ای شماریم

خود با دو جهان چکار ما را؟
ما شیفتهٔ یکی نگاریم

کی صید جهان شویم؟ چون ما
در بند کمند زلف یاریم

در دل همه مهر او نویسیم
بر جان همه عشق او نگاریم

این خود همه هست، بر در او
از خاک بتر هزار باریم

ما خود خجلیم از رخ یار
با آنکه ز عشق زار زاریم

از کردهٔ خود سیاه‌روییم
وز گفتهٔ خویش شرمساریم

رویش به کدام چشم بینیم؟
وصلش به چه روی چشم داریم؟

ما در خور او نه‌ایم، لیکن
با این همه هم امیدواریم

ای دوست، گناه ما همین است
کز دیده و جانت دوست داریم

باری، به نظاره‌ای برون آی
بنگر که: چگونه جان سپاریم

بر بوی نظارهٔ جمالت
دیری است که ما در انتظاریم

یک ره بنگر سوی عراقی
بنگر که: چگونه جان سپاریم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۲

ما، کانده تو نیاز داریم
دست از تو چگونه باز داریم؟

شادان به غم تو چون نباشیم؟
کز سوز غم تو ساز داریم

با سوز تو از چه رو نسازیم؟
چون لطف تو چاره ساز داریم

تیمار تو گر چه جان بکاهد
از جانش، چو جان، نیاز داریم

سر بر قدمت نهیم روزی
چون همت سرفراز داریم

جانبازی ما عجب نباشد
چون ما دل عشقباز داریم

گر جان برود، چه باک ما را؟
جانا، چو تو دلنواز داریم

دریاب، کز آتش فراقت
اندیشهٔ جان‌گداز داریم

بنما، که در انتظار رویت
پیوسته دو چشم باز داریم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۳

من که هر لحظه زار می‌گریم
از غم روزگار می‌گریم

دلبری بود در کنار مرا
کرد از من کنار، می‌گریم

از غم غمگسار می‌نالم
وز فراق نگار می‌گریم

دوش با شمع گفتم از سر سوز
که: من از عشق یار می‌گریم

ماتم بخت خویش می‌دارم
زان چنین سوکوار می‌گریم

با چنین خنده گریهٔ تو ز چیست؟
کز تو بس دل فگار می‌گریم

داشتم، گفت: دلبری شیرین
زو شدم دور، زار می‌گریم

چون عراقی حدیث او بشنید
زارتر من ز پار می‌گریم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴

گر ز شمعت چراغی افروزیم
خرمن خویش را بدان سوزیم

در غمت دود آن به عرش رسد
آتشی، کز درون برافروزیم

آفتاب جمال بر ما تاب
زانکه ما بی‌رخت سیه روزیم

تا ببینیم روی خوبت را
از دو عالم دو دیده بردوزیم

مایهٔ جان و دل براندازیم
به ز عشقت چه مایه اندوزیم؟

همچو طفلان به مکتب حسنت
ابجد عشق را بیاموزیم

در غم عشق اگر رود سر ما
ای عراقی، برو، که بهروزیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم

مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟

هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم

بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر می‌ریزیم

تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
همه شب تا به سحر خاک درت می‌بیزیم

نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیخته‌ایم، با دگری نامیزیم

راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۶

ناخورده شراب می‌خروشیم
بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم

از بی‌خبری خبر نداریم
پس بیهده ما چه می‌خروشیم؟

تا چند پزیم دیگ سودا؟
کز خامی خویشتن بجوشیم

دل مرده، برون کشیم خرقه
وز ماتم دل پلاس پوشیم

این زهد مزوری که ما راست
کس می نخرد، چه می‌فروشیم؟

با آنکه به ما نمی‌شود راست
این کار، ولیک هم بکوشیم

باشد که ز جام وصل جانان
یک جرعه به کام دل بنوشیم

شب خوش بودیم بی‌عراقی
امروز در آرزوی دوشیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۷

ناخورده شراب می‌خروشیم
خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم

آنگاه شنو خروش مستان
این لحظه هنوز ما خموشیم

کو تابش می که پخته گردیم؟
از خامی خویش چند جوشیم؟

چون می نخرند زهد و تقوی
پس بیهده ما چه می‌فروشیم؟

از جام طرب‌فزای ساقی
یاران همه مست و ما به هوشیم

گر غمزهٔ مست او ببینیم
هیهات! که باز چون خروشیم؟

هر چند بدو رسید نتوان
لیکن چه کنیم؟ هم بکوشیم

شب خوش بودیم بی‌عراقی
امروز در آرزوی دوشیم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۸

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم
وز آب دیده سینهٔ تفسیده تر کنیم

در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم
خاکستر جهان همه بر فرق سر کنیم

نعره ز جان زنیم، همه روز تا به شب
ناله ز درد دل همه شب تا سحر کنیم

تا چند چاشت ما همه از خوان غم بود؟
تا کی وجوه شام ز خون جگر کنیم؟

آهی برآوریم، سحرگه، ز سوز دل
زین بخت خفته را دمی از خواب برکنیم

زاری کنان به درگه دلدار خود رویم
نعره‌زنان به پیش سرایش گذر کنیم

باشد که یک نفس نظری سوی ما کند
دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم

آن لحظه از عراقی، باشد که وارهیم
گر زو رها شویم، سخن مختصر کنیم
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 20 از 47:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA