انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 47:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۳۹

در صومعه نگنجد رند شرابخانه
ساقی، بده مغی را، درد می مغانه

ره ده قلندری را، در بزم دردنوشان
بنما مقامری را، راه قمارخانه

تا بشکند چو توبه، هر بت که می‌پرستید
تا جان نهد چو جرعه، شکرانه در میانه

بیرون شود، چو عنقا، از خانه سوی صحرا
پرواز گیرد از خود، بگذارد آشیانه

فارغ شود ز هستی وز خویشتن پرستی
بر هم زند ز مستی نیک و بد زمانه

در خلوتی چنین خوش چه خوش بود صبوحی!
با محرمی موافق، با همدمی یگانه

آورده روی در روی با شاهدی شکر لب
در کف می صبوحی، در سر می شبانه

ساقی شراب داده هر لحظه از دگر جام
مطرب سرود گفته هر دم دگر ترانه

باده حدیث جانان، باقی همه حکایت
نغمه خروش مستان دیگر همه فسانه

نظاره روی ساقی، نظارگی عراقی
خم خانه عشق باقی، باقی همه بهانه
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۰

بازم از غصه جگر خون کرده‌ای
چشمم از خونابه جیحون کرده‌ای

کارم از محنت به جان آورده‌ای
جانم از تیمار و غم خون کرده‌ای

خود همیشه کرده‌ای بر من ستم
آن نه بیدادی است کاکنون کرده‌ای

زیبد ار خاک درت بر سر کنم
کز سرایم خوار بیرون کرده‌ای

از من مسکین چه پرسی حال من؟
حالم از خود پرس: تا چون کرده‌ای؟

هر زمان بهر دل مجروح من
مرهمی از درد معجون کرده‌ای

چون نگریم زار؟ چون دانم که تو
با عراقی دل دگرگون کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱

تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای
دل ز دست عالمی بربوده‌ای

در جهان این شور و غوغا از چه خاست؟
گر جمال خود به کس ننموده‌ای

گوی در میدان حسن افگنده‌ای
نیکوان را چاکری فرموده‌ای

پرده از چهره زمانی دور کن
کافتابی را به گل اندوده‌ای

چون نباشم من سگ درگاه تو؟
چون بدین نام خوشم بستوده‌ای

در جهان بیهوده می‌جستم تو را
خود تو در جان عراقی بوده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۲

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای
کمترک بر جان من بخشوده‌ای

تا مرا بر خویش عاشق کرده‌ای
روی خوب خود به من ننموده‌ای

بر من مسکین نمی‌بخشی، مگر
ناله‌های زار من نشنوده‌ای؟

از وفا و دوستی کم کرده‌ای
در جفا و دشمنی افزوده‌ای

کی خبر باشد تو را از حال من؟
من چنین در رنج و تو آسوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو
هیچ با من یک نفس خوش بوده‌ای؟

تا در خود بر عراقی بسته‌ای
صد در از محنت برو بگشوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو
با عراقی یک نفس خوش بوده‌ای؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۳

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای
جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای

در کار من غمزده ای دوست نظر کن
بر جان من دلشده ای یار، ببخشای

زان پیش که از حسرت روی تو بمیرم
بس دور بماندم ز تو بیمار، ببخشای

اینک به امیدی به درت آمده‌ام باز
این بار مکن همچو دگربار، ببخشای

مرغ دل من بی‌پر و بی‌بال بمانده است
در دام فراق تو نگونسار، ببخشای

آن رفت که آمد ز من دلشده کاری
اکنون که فرو مانده‌ام از کار، ببخشای

از کرد عراقی خجل و خوار بماندم
مگذار چنینم خجل و خوار، ببخشای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴

در کار من درهم آخر نظری فرمای
بر حال من پر غم آخر نظری فرمای

بر خوان جگر خواری وز دست غمت زاری
نابوده دمی خرم، آخر نظری فرمای

تا کی بود این محنت؟ تا چند کشم زحمت؟
مردم ز غمت یک دم، آخر نظری فرمای

خون جگرم خوردی، جانم به لب آوردی
تا کی دهی، ای جان، دم، آخر نظری فرمای

بس جان و دل مرده کز بوی تو شد زنده
بر نه به دلم مرهم، آخر نظری فرمای

در کار من بی‌دل، نابوده به کام دل
یک لحظه درین عالم، آخر نظری فرمای

گر زانکه عراقی نیست شایستهٔ زار تو
چون هست دلش محرم، آخر نظری فرمای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۵

ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
فریاد! کز فراق روانم بسوختی

در بوتهٔ بلا تن زارم گداختی
در آتش عنا دل و جانم بسوختی

دانم که: سوختی ز غم عشق خود مرا
لیکن ندانم آنکه چه سانم بسوختی؟

می‌سوزیم درون و تو در وی نشسته‌ای
پیدا نمی‌شود، که نهانم بسوختی

زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیده‌ای؟
ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی

سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود
آتش زدی و سود و زیانم بسوختی

تا کی ز حسرت تو برآرم ز سینه آه؟
کز آه سوزناک زیانم بسوختی

بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم
چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی

تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده
کامم گداختی و زبانم بسوختی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۶

نگارا، گر چه از ما برشکستی
ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی

ربودی دل ز من، چون رخ نمودی
شکستی پشت من، چون برشکستی

چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟
چو آخر دست، از من می‌گسستی

ز نوش لب چو مرهم می‌ندادی
ز نیش لب چرا جانم بخستی؟

ز بهر کشتنم صد حیله کردی
چو خونم ریختی فارغ نشستی

اگر چه یافتی از کشتنم رنج
ز محنت‌های من، باری، برستی

مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:
عراقی، از کف من نیک جستی!
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۷

ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟
شیفتهٔ تو انس و جان، انس روان کیستی؟

مهر ز من گسسته‌ای، با دگری نشسته‌ای
رنج ز من شکسته‌ای، راحت جان کیستی؟

چون ز من جدا نه‌ای، چیست که آشنا نه‌ای؟
یک دم از آن ما نه‌ای، آخر از آن کیستی؟

نز تو به من رسد اثر، نه به رخت کنم نظر
از تو دو کون بی‌خبر، پس تو عیان کیستی؟

صید دلم به دام تو، توسن چرخ رام تو
ای دو جهان غلام تو، جان و جهان کیستی؟

یافتمی به روز و شب از لب لعل تو رطب
هیچ ندانم از دو لب شهد فشان کیستی؟

بر سر کویت چون سگان هر سحری کنم فغان
هیچ نگویی: ای فلان، تو ز سگان کیستی؟
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۴۸

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی
تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی

باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟
چون ز خاک افتاده را برداشتی

من هنوز از عشق جانی می‌کنم
تو مرا خود مرده‌ای انگاشتی

تا نیابم یک دم از محنت خلاص
صد بلا بر جان من بگماشتی

تا شبیخونی کنی بر جان من
صد علم از عاشقی افراشتی

من ندارم طاقت آزار تو
جنگ بگذار، آشتی کن، آشتی

هان! عراقی، خون گری کامید تو
آن چنان نامد که می‌پنداشتی
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 25 از 47:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA