انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 47:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  46  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۷۹

ای که از لطف سراسر جانی
جان چه باشد؟ که تو صد چندانی

تو چه چیزی؟ چه بلایی؟ چه کسی؟
فتنه‌ای؟ شنقصه‌ای؟ فتانی؟

حکمت از چیست روان بر همه کس؟
کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟

به دمی زنده کنی صد مرده
عیسیی؟ آب حیاتی؟ جانی؟

به تماشای تو آید همه کس
لاله‌زاری؟ چمنی؟ بستانی؟

روی در روی تو آرند همه
قبله‌ای؟ آینه‌ای؟ جانانی؟

در مذاق همه کس شیرینی
انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟

گر چه خردی، همه را در خوردی
نمکی؟ آب روانی؟ نانی؟

آرزوی دل بیمار منی
صحتی؟ عافیتی؟ درمانی؟

گه خمارم شکنی، گه توبه
می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟

دیدهٔ من به تو بیند عالم
آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟

همه خوبان به تو آراسته‌اند
کهربایی؟ گهری؟ مرجانی؟

مهر هر روز دمی در بنده‌ات
سحری؟ صبح‌دمی؟ خندانی؟

همه در بزم ملوکت خوانند
قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۰

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی
وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل
وز زلف دلاویزش آویخته هر جانی

چشم خوش سرمستش اندر پی هر دینی
زنار سر زلفش دربند هر ایمانی

بر مائدهٔ عیسی افزوده لبش حلوا
وز معجزهٔ موسی زلفش شده ثعبانی

ترسا به چه‌ای رعنا، از منطق روح‌افزا
صد معجزهٔ عیسی بنموده به برهانی

لعلش ز شکر خنده در مرده دمیده جان
چشمش ز سیه کاری برده دل کیهانی

عیسی نفسی، کز لب در مرده دمد صد جان
بهر چه بود دلها هر لحظه به دستانی؟

تا سیر نیارد دید نظارگی رویش
بگماشته از غمزه هر گوشه نگهبانی

از چشم روان کرده بهر دل مشتاقان
از هر نظری تیری وز هر مژه پیکانی

از دیر برون آمد از خوبی خود سرمست
هر کس که بدید او را واله شد و حیرانی

شماس چو رویش خورشید پرستی شد
زاهد هم اگر دیدی رهبان شدی آسانی

ور زانکه به چشم من صوفی رخ او دیدی
خورشید پرستیدی، در دیر، چو رهبانی

یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت
چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی

جان خواستم افشاندن پیش رخ او دل گفت:
خاری چه محل دارد در پیش گلستانی؟

گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟

زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان
زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی

نه بس که عراقی را بینی تو ز نظم تر
در وصف جمال او پرداخته دیوانی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۱

چنانم از هوس لعل شکرستانی
که می‌برآیدم از غصه هر نفس جانی

امید بر سر زلفش به خیره می‌بندم
چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟

در آن دلی، که ندارم، همیشه می‌یابم
ز تیر غمزهٔ تو لحظه لحظه پیکانی

بیا، که بی‌تو دل من خراب آباد است
جهان نمی‌شود آباد جز به سلطانی

چه جای توست دل تنگ من؟ ولی یوسف
گهی به چه فتد و گه به بند و زندانی

چنان که چشم خمارین توست مست و خراب
بسوی ما نکند التفات چندانی

چو نیست در دل تو ذره‌ای مسلمانی
چگونه رحم کند بر دل مسلمانی؟

زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند
شود ز عکس جمالت دلم گلستانی

اگر چه چشم عراقی به هر بتی نگرد
به جان تو، که ندارد بجز تو جانانی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۲

سر عشقت کس تواند گفت؟ نی
در وصفت کس تواند سفت؟ نی

دیدهٔ هر کس به جاروب مژه
خاک درگاهت تواند رفت؟ نی

از گلستان جمال دلگشات
هیچ بی‌دل را گلی بشکفت؟ نی

آفتابا، در هوایت ذره‌ام
آفتاب از ذره رخ بنهفت؟ نی

حلقه بر در می‌زدم، گفتی: درآی
اندر آن بودم که غیرت گفت: نی

آخر این بخت مرا بیداریی
هیچ کس را بخت چندین خفت؟ نی

از برای تو عراقی طاق شد
از همه خوبان و با تو جفت نی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۳

کی بود کین درد را درمان کنی؟
کی بود کین رنج را آسان کنی؟

کی بسازی چارهٔ بیچاره‌ای؟
بی‌دلی را کی دوای جان کنی؟

کی برون آیی ز پرده آشکار؟
چند روی خوب را پنهان کنی؟

چند رو گردانی از سرگشته‌ای؟
عاجزی را چند سرگردان کنی؟

در بیابان غمم، وقت این دم است
کابر رحمت بر سرم باران کنی

بسکه غم خوردم ز جان سیر آمدم
چند بر خوان غمم مهمان کنی؟

دود سوز من گذشت از آسمان
تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟

همچو ابراهیم از لطفت سزد
کز میان آتشم بستان کنی

چون عراقی سر نهاده در برت
هم سزد گر درد او درمان کنی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۴

نگویی باز: کای غم خوار چونی؟
همیشه با غم و تیمار چونی؟

کجایی؟ با فراقم در چه کاری؟
جدا افتاده از دلدار چونی؟

مرا دانی که بیمارم ز تیمار
نپرسی هیچ: کای بیمار چونی؟

نیاری یاد از من: کای ز غم زار
درین رنج و غم بسیار چونی؟

مرا گر چه ز غم جان بر لب آمد
نخواهی گفت: کای غم خوار چونی؟

تو گر چه بینیم غلتان به خون در
نگویی آخر: ای افگار چونی؟

سحرگه با خیالت دیده می‌گفت:
که هر شب با من بیدار چونی؟

خیالت گفت: کری نیک زارم
ز بهر تو، که هر شب زار چونی؟

سگ کویت عراقی را نگوید
شبی: کای یار من، بی یار چونی؟
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۵

بیا، تا بیدلان را زار بینی
روان خستگان افکار بینی

تن درماندگان رنجور یابی
دل بیچارگان بیمار بینی

به کوی عاشقان خود گذر کن
که مشتاقان خود را زار بینی

میان خاک و خون افتاده حیران
زهر جانب دو صد خونخوار بینی

بسا جان عزیز مستمندان
که بر خاک در خود خوار بینی

یکی اندر دل زار ضعیفان
نظر کن، تا غم و تیمار بینی

نبینی هیچ شادی در دل ما
ولی اندوه و غم بسیار بینی

دلا، با این همه امید دربند
که هم روزی رخ دلدار بینی

چو افتادی، عراقی، رو مگردان
اگر خواهی که روی یار بینی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۶

ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
کی روی خوبت با ما نمایی؟

بی‌تو چنانم کز جان به جانم
هر سو دوانم، آخر کجایی؟

بیمار خود را می‌پرس گه گه
پیوسته از ما مگزین جدایی

جانا، چه باشد؟ گر در همه عمر
گرد دل ما یک دم برآیی

تا کی ز غمزه دلها کنی خون؟
چند از کرشمه جان را ربایی؟

چون می‌بری دل، باری، نگه‌دار
بیچاره‌ای را چند آزمایی؟

دربند خویشم، بنگر سوی من
باشد که یابم از خود رهایی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۷

ای ربوده دلم به رعنایی
این چه لطف است و آن چه زیبایی؟

بیم آن است کز غم عشقت
سر بر آرد دلم به شیدایی

از خجالت خجل شود خورشید
گر تو برقع ز روی بگشایی

زیر برقع چو آفتاب منیر
اندر ابر لطیف پیدایی

در جمالت لطافتی است که آن
در نیابد کمال بینایی

منقطع می‌شود زبان مرا
پیش وصف رخ تو گویایی

آن ملاحت که حسن روی توراست
کس نبیند، مگر که بنمایی

نیست بی‌روی تو عراقی را
بیش ازین طاقت شکیبایی
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸۸

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
هله
     
  
صفحه  صفحه 29 از 47:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  46  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA