انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 47:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  47  پسین »

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


زن

 
غزل شمارهٔ ۳۹

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت
گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت

هر کجا بوی دلارامی شنید
یا رخ خوب نگاری دید رفت

هرکجا شکرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت
در کنار مهوشی غلتید رفت

دل چو آرام دل خود بازیافت
یک نفس با من نیارامید رفت

چون لب و دندان دلدارم بدید
در سر آن لعل و مروارید رفت

دل ز جان و تن کنون دل برگرفت
از بد و نیک جهان ببرید رفت

عشق می‌ورزید دایم، لاجرم
در سر چیزی که می‌ورزید رفت

باز کی یابم دل گم گشته را؟
دل که در زلف بتان پیچید رفت

بر سر جان و جهان چندین ملرز
آنکه شایستی بدو لرزید رفت

ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟
دلبرت یاری دگر بگزید رفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۰

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر
نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت

دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟
کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت

هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد
لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۱

باز هجر یار دامانم گرفت
باز دست غم گریبانم گرفت

چنگ در دامان وصلش می‌زدم
هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت

جان ز تن از غصه بیرون خواست شد
محنت آمد، دامن جانم گرفت

در جهان یک دم نبودم شادمان
زان زمان کاندوه جانانم گرفت

آتش سوداش ناگه شعله زد
در دل غمگین حیرانم گرفت

تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من
هرچه کردم عاقبت آنم گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۲

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت

ور از لطف و کرم یک ره درآید از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت

دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم
گر از محنت بپردازد، زهی دولت زهی دولت

فراق یار بی‌رحمت مرا در بوتهٔ زحمت
گر از این بیش نگدازد، زهی دولت زهی دولت

چنینم زار نگذارد ، به تیماریم یاد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهی دولت زهی دولت

ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهی دولت زهی دولت

و گر با لطف خود گوید: عراقی را بده کامی
که جان خسته دربازد، زهی دولت زهی دولت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۳

کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی آخر از فراموشی کنی یاد؟

نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگی شود شاد

چنین دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بیداد

ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد به فریاد

بیخشای از کرم بر خاکساری
که در روی تو عمرش رفت بر باد

نظر کن بر دل امیدواری
که بر درگاه تو نومید افتاد

بجز درگاه تو هر در که زد دل
عراقی را ازان در هیچ نگشاد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۴

هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و می‌پرست افتاد

دل و دین و خرد زدست بداد
هر که را جرعه‌ای به دست افتاد

چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده شراب، مست افتاد

وانکه دل بست در سر زلفش
ماهی‌آسا، میان شست افتاد

لشکر عشق باز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد

عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد

هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد

سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش بادهٔ الست افتاد

وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پای‌بست افتاد

هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهره‌ات ز هست افتاد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۵

باز دل از در تو دور افتاد
در کف صد بلا صبور افتاد

نیک نزدیک بود بر در تو
تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

یا حسد برد دشمن بد دل
یا مرا دوستی غیور افتاد

ماتم خویشتن همی دارد
چون مصیبت زده، ز سور افتاد

چون ز خاک در تو سرمه نیافت
دیده‌ام بی‌ضیا و نور افتاد

جان که یک ذره انده تو بیافت
در طربخانهٔ سرور افتاد

از بهشت رخ تو بی‌خبر است
تن که در آرزوی حور افتاد

چون عراقی نیافت راه به تو
گمرهی گشت و در غرور افتاد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۶

عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

چون نبود او را معین خانه‌ای
هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد

بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد

حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد

هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد

یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد

کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد

بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد

وز پی برک و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد

تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیدهٔ بینا نهاد

تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد

شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد

چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۷

عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد

فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را، درین ره، خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۸

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد

های و هویی در فلک نتوان فکند
شر و شوری در جهان نتوان نهاد

چون پریشانی سر زلفت کند
سلسله بر پای جان نتوان نهاد

چون خرابی چشم مستت می‌کند
جرم بر دور زمان نتوان نهاد

عشق تو مهمان و ما را هیچ نه
هیچ پیش میهمان نتوان نهاد

نیم جانی پیش او نتوان کشید
پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد

گرچه گه‌گه وعدهٔ وصلم دهد
غمزهٔ تو، دل بر آن نتوان نهاد

گویمت: بوسی به جانی، گوییم:
بر لبم لب رایگان نتوان نهاد

بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر
لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد

بر دلم بار غمت چندین منه
برکهی کوه گران نتوان نهاد

شب در دل می‌زدم، مهر تو گفت:
زود پابر آسمان نتوان نهاد

تا تو را در دل هوای جان بود
پای بر آب روان نتوان نهاد

تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان
پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد

ور عراقی محرم این حرف نیست
راز با او در میان نتوان نهاد
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 47:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  47  پسین » 
شعر و ادبیات

Fakhr-al-Din Iraqi |فخرالدین عراقی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA