انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 72:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤



روی از خلق بگردان که بحق راه اینست
سر و معنی توکلت علی الله اینست

چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار
زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست

از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز
دل چو نبود نتوان گفت که دلخواه اینست

جای آنست که بر نفس کنی حمله شیر
که سگی صنعت او، حیله روباه اینست

بارگیریست تن کاهل تو جان ترا
می کند میل بدنیا که چراگاه اینست

جان بپرور بغم عشق و تنت را بگذار
کندرین ره خر عیسی ترا کاه اینست

تو مپندار که تن آب روانرا دلوست
بلکه مر یوسف مه روی ترا چاه اینست

اسب همت را بر روی بساط خدمت
خانه یی ساز که شطرنج ترا شاه اینست

در ره عشق گر از قیمت یار آگاهی
ترک جان کن که نشان دل آگاه اینست

کار عشقست برو دست در وزن که عقول
اخترانند و چو در می نگری ماه اینست

ای که از وقت سؤالی کنی امروز مرا
در جواب تو یکی نکته کوتاه اینست

گر دمی حظ خود از خلق فراموش کنی
از پی یاد وی، الوقت مع الله اینست

سیف فرغانی افعال نکوکن پس ازین
زآنکه تو نیک نه ای وز تو در افواه اینست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



دل درو بند که دلدارت اوست
ره او رو که بره یارت اوست

کار اگر بهر دل دوست کنی
بی گمان عاقبت کارت اوست

در نخستین قدم از ره او را
یافت خواهی که طلب کارت اوست

هست سر بر تن چون گل بر شاخ
لیک در زیر قدم خارت اوست

دل یکی کن بدو عالم مفروش
خویشتن را چو خریدارت اوست

تا بدان حضرت اعلی برسی
چاره یی ساز که ناچارت اوست

با کسی درد دل خویش مگوی
که دوای دل بیمارت اوست

تویی تست که تو با همه کس
فخر ازو می کنی و عارت اوست

دور کن از رخ خود گرد خودی
زآنکه بر آینه زنگارت اوست

عندلیب چمن عشق شدی
خوش همی گوی که گلزارت اوست

سیف فرغانی بهر دل خویش
عافیت خواه که بیمارت اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



دوست سلطان و دل ولایت اوست
خرم آن دل که در حمایت اوست

هر کرا دل بعشق اوست گرو
از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه
هر کرا پیش رو هدایت اوست

عرش بر آستانش سر بنهد
هر کرا تکیه بر عنایت اوست

در دو عالم ز کس ندارد خوف
هرکه در مأمن رعایت اوست

چون ز غایات کون در گذرد
این قدم در رهش بدایت اوست

منتها اوست طالب او را
مقبل آنکس که او نهایت اوست

با خود از بهر او جهاد کند
اسدالله که شیر رایت اوست

گو مکن وقف هیچ جا گر چه
مصحف کون پر زآیت اوست

خود عبارت نمی توان کردن
زآنچه آن انتها و غایت اوست

سیف فرغانی ار سخن شنود
اندکی زین نمط کفایت اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست
از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست

همچون رهست پی سپر کاروان درد
از قالب آن پلی که بر آب روان اوست

آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد
لطف تو تا بحضرت تو همعنان اوست

آن محتشم که او نبود مایه دار عشق
هر چیز را که سود شمارد زیان اوست

وآنکس که هیچ ندارد بغیر تو
آنجا که هیچ جای نباشد مکان اوست

آن صادقی که بهر تو روزی بتیغ عشق
خود را بکشت زندگی دل نشان اوست

وآنکو بعقل خویش ترا وصف می کند
تو دیگری و هر چه بگوید گمان اوست

وصاف حسنت ار بسخن بگذرد ز عرش
بی منتهای وصف تو حد بیان اوست

در وصف تو که بهره ما زآن حکایتیست
آنکس فصیح تر که خموشی زبان اوست

وصلت پیام داد شبی سیف را و گفت
زآنجا که حسن منطق و لطف بیان اوست

بحریست عشق و چون بکنارش رسی منم
هر جا تو از میان بدر افتی کران اوست

من کیستم که همچو منی را خبر بود
زآن سر که در میان تو و در میان اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست
سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست

کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید
دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست

گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را
من دلی دارم که هردم جان دهد بر بوی دوست

بر بساط وصل میخواهم که رانم شاه وار
همعنان اسب نظر را با رخ نیکوی دوست

کاشکی امروز برخیزد قیامت تا روند
دیگران سوی بهشت و دوزخ و ما سوی دوست

خاک را صد بار باد از جا ببرد و کم نشد
آتش عشق از دل ما و آب حسن از جوی دوست

ماه با سلطان حسنش گوی در میدان فگند
پس بماند و پیش شد هفتاد میدان گوی دوست

گیسوی لیلی نگردد سلسله جنبان جان
چون شود مجنون دل زنجیردار از موی دوست

خلق را سالی دو مه عیدست لیکن هر نفس
عاشقانرا عید باشد دیدن ابروی دوست

پای بر گردون نهیم از فخر اگر خواهیم دید
سر که بر زانوی خود داریم بر زانوی دوست

ما ز بهر احتیاط کار عشقش کرده ایم
دل ببذل جان فراخ ار تنگ باشد خوی دوست

شاعران گر در سخن گفتن ز من نیکوترند
همچو من زاهل سخن کس نیست نیگو گوی دوست

بوی گل آمد بسوی سیف فرغانی مگر
صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم
کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار
هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست

یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما
کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست

بر یاد روی دوست دل خود همی کنند
خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست

گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی
بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست

کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست
هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست

باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار
باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست

بر روی روزگار چو چیزی نیافتم
تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست

منزل بباغ کردم و ایام خویش را
با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست

با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد
شادی بروزگار گدایان کوی دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



عاشقانرا می دهد دایم نشان از روی دوست
گل که هر سالی بمردم می رساند بوی دوست

دم بدم چون تار موسیقار در هر پرده یی
خوش بنال ای یار تا در چنگت افتد موی دوست

زآفتاب و ماه و انجم گر تو خواهی راه رفت
مشعله بر مشعله است از کوی تو با کوی دوست

گر نظر داری برو از دیدن آن مشعله
چشم دربند ای مبصر تا ببینی روی دوست

اندرین پستی ندیدم هیچ، زیباتر نبود
زیر گردون همچو بر بالای چشم ابروی دوست

گاو گردون که کشد از بهر اسب دولتت
گر شوی یک روز شهمات از رخ نیکوی دوست

خفته مر مقصود را چون دست در گردن کنی
ای بپای جست و جو گامی نرفته سوی دوست

زاهل این خرگاه اطناب تعلق قطع کن
پس بزن هرجا که خواهی خیمه در پهلوی دوست

سیف فرغانی بتیغ دوست گر کشته شوی
عاشقی باش که (عاشق) کشتن آمد خوی دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ترا من دوست دارم تا جهان هست
همه نام تو گویم تا زبان هست

اثر گر باز گیرد عشقت از خلق
سراسر نیست گردد در جهان هست

ترا خاطر سوی مانی و ما را
سوی تو میل خاطر همچنان هست

بکوشش وصل تو دریافت نتوان
ولیکن من بکوشم تا توان هست

بود بر آتش دل دیگ سودا
مرا تا گوشتی بر استخوان هست

چو من زنجیر زلفین تو دیدم
اگر دیوانه گردم جای آن هست

بآب دیده شستم رو، هنوزم
ز خاک کوی تو بر رخ نشان هست

شوم گردن فراز ار بر تن من
سری شایسته آن آستان هست

دلم بی انده تو نیست، دیر است
که سیمرغی درین زاغ آشیان هست

غمت با سیف فرغانی شبی گفت
مرا خود با تو چیزی در میان هست

کجا باشد نصیب از وصل جانان
هرآنکس را که دل دربند جان هست

زبان از ذکر غیر او فرو شوی
گرت آب سخن زین سان روان هست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست

دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هرکجا دل شده یی بر سر کویت بینم
گویم المنت لله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هرکه روی چو گلت بیند داند بیقین
که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست »
قاضی شهر گواهی بدهد کآری هست

هرکرا کار نه عشقست اگر سلطانست
تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکه تو نام گرفت
هر در مسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو لیک
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست

سیف فرغانی نبود بر یارت قدری
گر دل و جان ترا نزد تو مقداری هست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



مرا با رخ تو نظر بهر چیست
چو رویت نبینم بصر بهر چیست

چو شیرین نگردد ازو کام من
ترا این لب چون شکر بهر چیست

چواز روز (بی بهره باشند) خلق
بر افلاک شمس وقمر بهر چیست

چو از وی توانگر نگردد فقیر
غنی را همه سیم وزر بهر چیست

چو عاشق نشد بر پری منظری
پس این آدمی ای پسر بهر چیست

چو از دست برنایدت کار عشق
پس ارواح اندر صور بهر چیست

چو بی بهره باشیم ازآب حیات
برین خاک مارا گذر بهر چیست

تو از بهر عشق آفریده شدی
چو میوه نباشد شجر بهر چیست

چو مردم بهر دام بهر قفس
بگیرندت این بال وپر بهر چیست

من ارنیستم عاشق روی او
لب وچشم من خشک و تر بهر چیست

برین روی زردی زبهر چه رنج
درین جسم خون جگر بهر چیست

پس این سیف فرغانی اندر جهان
چو مجنون ولیلی سمر بهر چیست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 72:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA