انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 72:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤



هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است
خفیه در زیر طاق ابرویت

بهر آشوبشان کند بیدار
هر زمان غمزه سخن گویت

استخوانی زدر برون انداز
که چو سگ می دویم در کویت

بس که بر جان بنده راه زدند
حسن دلگیر و عشق دلجویت

هر که بیند مرا همی گوید
کز پی چیست این تک وپویت

سخت سرگشته ای، ندانم سیف
که چه چوگان رسید بر گویت

ای که رنگی ندیده از رویت
دل من جان بداد بر بویت

لاله کز رخ شه گلستان است
سر بخس درکشید از رویت

از پی رنگ و بو بنفشه و مشک
خویشتن بسته اند بر مویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



مرا تا دل شد اندر کار رویت
بصد شادی شدم غمخوار رویت

مرا گر دست گیری جای آنست
که حیران مانده ام در کار رویت

برد ارزان مکن نرخ دل و جان
بحسن ار تیز شد بازار رویت

بهر دم صورتی در خاطر آید
مرا از لفظ معنی دار رویت

اگر تو پرده برداری از آن روی
نگنجد در جهان انوار رویت

وگر نه زلف تو بودی نماندی
نهفته بر کسی اسرار رویت

وگر چه خاک را زر کرد خورشید
ندارد سکه دینار رویت

ز روی تو بعالم در اثر هاست
بهار آنک یکی ز آثار رویت

مرو ای سیف فرغانیت قربان
بیا ای عید من دیدار رویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



بهشت روح شد گلزار رویت
امید عاشقان دیدار رویت

ندانستم که لطف صنع ایزد
بحسن اینجا رساند کار رویت

زمین را ذرها خورشید گردد
اگر بروی فتد انوار رویت

لبانت شکر مصر جمالت
زبانت بلبل گلزار رویت

گل سوری چو خار اندر گلستان
بها ناورد در بازار رویت

بدیدم از درست ماه بیش است
عیار حسن در دینار رویت

مه نو کومدد دارد ز خورشید
نگردد بدر بی تیمار رویت

فروغ شمع مه پشت زمین را
نگیرد جز باستظهار رویت

بجز آیینه ارواح عشاق
نداند هیچ کس مقدار رویت

ترا بیند نظر در هر چه دارد
کسی کو کسب کرد اسرار رویت

ببین چون سیف فرغانی جهانی
چو چشم تو شده بیمار رویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ای مه و خور بروی تو محتاج
بر سر چرخ خاک پای تو تاج

چه کنم وصف تو که مستغنیست
مه ز گلگونه گل ز اسپیداج

هرکه جویای تو بود همه روز
همه شبهای او بود معراج

پادشاهان که زر همی بخشند
بگدایان کوی تو محتاج

ندهد عاشق تو دل بکسی
بکسی چون دهد خلیفه خراج

عیب نبود تصلف از عاشق
کفر نبود اناالحق از حلاج

عشق را باک نیست از خون ریز
ترک را رحم نیست در تاراج

چاره با عشق نیست جز تسلیم
خوف جانست با ملوک لجاج

دل نیاید بتنگ از غم عشق
کعبه ویران نگردد از حجاج

دل بتو داد سیف فرغانی
از نمد پاره دوخت بر دیباج

سخن اهل ذوق می گوید
بانگ بلبل همی کند دراج
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



زهی بالعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ

عزیزش کن بدندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت رابا شکر هیچ

دلم رادر نظر آمد دهانت
عجب چون آمد او را در نظر هیچ

عرق بر عارض تو آب برآب
حدیثم در دهانت هیچ در هیچ

ز وصف آن دهان من در شگفتم
که مردم چون سخن گویند برهیچ

من ازعشق تو افتاده بدین حال
نمی پرسی زحال من خبر هیچ

چنان بیگانه کشتستی که گویی
ندیدستی مرا بر ره گذرهیچ

نشستم سالها بر خوان عشقت
بجز حسرت ندیدم ماحضر هیچ

دلی از سیف فرغانی ببردی
چه آوردی تو مارااز سفر هیچ
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



زهی بالعل تو شهد و شکر هیچ
خهی با روی تو شمس وقمر هیچ

لبم را بر لبت نه تا ببینم
که بااو نسبتی دارد شکر هیچ

دهانت دیدم وآن گشت باطل
که می گفتم نیاید درنظر هیچ

وزین معنی عجب دارم که چون من
جهانی دل نهادستند بر هیچ

زدندان تو نیز اندر شگفتم
که چندین در نهان چونست در هیچ

درین مدت که از روی تو دورم
که چون عمرت ندیدم برگذر هیچ

شکیبایی و دل آبند و روغن
ندارند الفتی با یکدگر هیچ

تو مست حسن و من مست تو ونیست
ترا ازمن مراازخود خبر هیچ

همی ترسم که عشق سیف با تو
شود چون کار دنیا سربسر هیچ
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



زآنگه که مست عشق تو شدسیف رابهست
یک کام از لب تو که صد جام از صبوح

ای پیک نامه ور زمن آن ماه را بگوی
فی جنب شمس غرتک البدر لا یلوح

واین خسته فراق ترا طرفه حالتیست
من ذکر کم یسرومن شوقکم ینوح

ای اهل دل زلعل تو کرده غذای روح
مردن زعشق تو بر زنده دلان فتوح

از من مباش دور که وصل وفراق تست
خوش همچو بسط روزی وناخوش چو قبض روح

گر تو بوصل وعده کنی کی کنی وفا
ورمن ز عشق توبه کنم که بود نصوح

خستم لب تو زآنکه دلم از تو خسته بود
وآنک بحکم شرع قصاص است در جروح

از چشم من که میدهد از ریش دل خبر
اشک آنچنان برفت که خونابه از قروح

ارزان وزود باشد اگر عاشقی بیافت
وصل ترا بملک سلیمان وعمر نوح
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ای چو انجم جیش حسنت بی عدد
ماه از روی تو می خواهد مدد

محرم قرب ترا میقات وصل
مجرم بعد ترا شمشیر حد

وی الف قدی که بی وصل توم
حرف با تشدید هجران یافت مد

در حساب حسن تو بی کار شد
راست چون دست اشل انگشت عد

رفتی و اندوه تو در دل بماند
همچونم در خاک و گرد اندر نمد

صبر در دل زآتش هجران تو
جا نمی گیرد چو آب اندر سبد

منکر هجرت عذابی می کند
مرده دل را که هست از تن لحد

سنگ دل از گازر اندوه تو
می خورد چون جامه چرکین لگد

آفتابا در فراقت هر نفس
صبح شوق از شرق جانم می دمد

بی مه رویت که شب روزست ازو
آفتاب از سایه ما می رمد

سیف فرغانی بعشقت نادرست
زین دل خود رای و عقل بی خرد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ای زروی تو مه و خور را مدد
از ازل دوران حسنت تا ابد

حسن را از عاشقان باشد کمال
پادشاه از لشکری دارد مدد

در کتاب ما نمی گنجد حروف
درحساب ما نمی آید عدد

معنی اسما همه در ذات تو
مضمر ست ای دوست چون نه در نود

کشته عشقت نمیرد در مصاف
مرده شوقت نخسبد در لحد

صعب باشد در دل شوریده عشق
گرم باشد آفتاب اندر اسد

آدمی بی عشق تو دل مرده ییست
ورفرشته جان خود دروی دمد

در ره عشقت براق همتم
می زند بر توسن گردون لگد

وصف حسنت کی توان گفتن بشعر
کسب دولت چون توان کردن بکد

خامشی بهتر که نتوانم گرفت
خیمه گردون چو خرگه در نمد

نفس اسرار ترا نبود امین
دزد بر جوهر نباشد معتمد

عاشق از چرخ و ز انجم برترست
اختر عاشق نیاید در رصد

از کلام او خلایق بی خبر
وز مقام او ملایک در حسد

ترک گفته جان او ملک دو کون
محو کرده روح او رسم جسد

سیف فرغانی بتو جان تحفه داد
تحفه درویش نتوان کرد رد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



زکوی دوست بادی بر من افتاد
چه بادست این که رحمتها بروباد

بمن آورد از آن دلبر پیامی
چنان شیرین که شوری در من افتاد

بدو گفتم اگر آنجا روی باز
دل غمگین ما را شادکن شاد

بگویش بی تو او را نیم جانیست
وگر در دست بودی می فرستاد

دل چون مومش از مهرت جدا نیست
چو نقش از خاتم و جوهر ز پولاد

وگر آن آب اینجامی نیاید
برو این خاک را آنجا بر ای باد

که یاد بی فراموشیست اینجا
وزآن جانب فراموشیست بی یاد

چو جان او دل شهری خرابست
ز جور هجرت ای سلطان بی داد

نگویم کز پری زادی ولیکن
بدین خوبی نباشد آدمی زاد

اگر چشمت بغمزه دل همی برد
لب لعلت ببوسه جان همی داد

مرا شیرینی تو کشته وتو
چو خسرو شادمان از مرگ فرهاد

بسوی کوی عشقت عاشقان را
ز خود رفتن رهست و بیخودی زاد

بیاد سیف فرغانی بسی کرد
دل غمگین خود را خرم آباد
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 72:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA