انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 72:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




دین و دنیا از آن من باشد
اگر او دلستان من باشد

دارم از جان خویش دوسترش
اگر آن دوست جان من باشد

آن حلاوت که در لبست او را
اگر اندر لبان من باشد

من گمان می برم که روح القدس
هر شبی میهمان من باشد

من گدایم برین درو روزی
ملک کونین نان من باشد

گر شبی مر سگان کویش را
طعمه از استخوان من باشد

بگزارم خراج هر دو جهان
اگر او در ضمان من باشد

خویشتن را بجان زیان کنم ار
سود او در زیان من باشد

ننویسم بجز حکایت دوست
تا قلم در بنان من باشد

غزلکهای اینچنین شیرین
دستکار زبان من باشد

همه اشعار سیف فرغانی
چون ببینی از آن من باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد
وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد

ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید
جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد

از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی
کین آب (و) لطف هرگز در ما و طین نباشد

ای خدمت تو کردن بهتر ز دین و دنیا
آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد

مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد
انگشتری جم را زآهن نگین نباشد

چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد
بیچاره یی که جانش در آستین نباشد

هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه
اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد

اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن
گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد

مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی
عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد

آن کو بعشق میرد اندر لحد نخسبد
گور شهید دریا اندر زمین نباشد

الا بعشق جانان مسپار سیف دل را
کز بهر این امانت جبریل امین نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




عمر بی روی یار چون باشد
بوستان بی بهار چون باشد

عشق با من چه می کند دانی
آتش و مرغزار چون باشد

چند گویی که باغمش چونی
ملخ و کشتزار چون باشد

بار بر سر گرفته ره درپیش
رفته در پای خار چون باشد

من پیاده کمند در گردن
هم ره من سوار چون باشد

عالمی در وصال و من محروم
عید و من روزه دار چون باشد

درچنین کار دورم از دل و صبر
هیچ دانی که کار من چون باشد

شتری زیر بار در صحرا
بگسلد ازقطار چون باشد

خود تو دانی که سیف فرغانی
دور از روی یار چون باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤





گر نور حسن نبود رو کی چو ماه باشد
ور رنگ و بوی نبود گل چون گیاه باشد

اندر زمین چه جویی آنرا که از نکویی
چون آسمانش بر رو خورشید و ماه باشد

ای دانه وجودت بی مغز جان چو کاهی
گر جان مغز نبود دانه چو کاه باشد

صورت بجان معنی آراستست ورنی
در خانهای شطرنج از چوب شاه باشد

جانرا درین گریبان (دیگر) سریست با تو
کین سر که هست پیدا آنرا کلاه باشد

تو معتبر بعشقی ای مشتغل بصورت
وین را ز روی معنی بیتی گواه باشد

گر نان خور نباشد بر روی خوان گردون
چون پشت دیگ مه را کاسه سیاه باشد

گر کم ز تار مویی از تست با تو باقی
می دان که از تو تا او بسیار راه باشد

سر را بدست خدمت جاروب کوی او کن
تا مر ترا درین ره آن پایگاه باشد

ای سیف عاشق او آفاق را بسوزد
زآن آتشی که او را در دود آه باشد

با صد هزار لشکر سلطان نباشد ایمن
زآن صفدری که او را همت سپاه باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




هرچند دیده هرگز رویت ندیده باشد
جز روی تو نبیند آنراکه دیده باشد

در خوبی رخ تو من تیره دل چه گویم
کآیینه همچو رویت رویی ندیده باشد

گر روی تو زبستان روزی خراج خواهد
گل از میانه جان زر برکشیده باشد

چون عارض تو بیند نرگس بلاله گوید
هرگز بنفشه بر گل زین سان دمیده باشد

ای در عرق ز خوبی رخسار لاله رنگت
همچون گلی که بر وی باران چکیده باشد

حال دل حزینم زآنکس بپرس کو را
دل از درون و آرام از دل رمیده باشد

بر بوی وصل هجران آنکس کند تحمل
کو بر امید شکر زهری چشیده باشد

آنکس نکو شناسد حال دل زلیخا
کو از برای یوسف دستی بریده باشد

گفتی بصبر می کن با هجر سازگاری
بی وصل دوست عاشق چون آرمیده باشد

بر دامگاه عشقت مرغی فرو نیاید
کز طبل باز هجرت بانگی شنیده باشد

سیف ار غزل سراید در وصف صورت تو
یک بیت او بمعنی چندین قصیده باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




مرا چندانکه در سر دیده باشد
خیال روی تو در دیده باشد

ز عشقت چون نگه داردل خویش
کسی کو چون تو دلبر دیده باشد

بجز سودای تو هرچ اندرو هست
ز سر بیرون کنم گر دیده باشد

فلک گر چه بسی گرد جهان گشت
ولیکن چون تو کمتر دیده باشد

بدیگر جای آنرا کن حواله
که چون تو جای دیگر دیده باشد

رخ و قد ترا آنکس کند وصف
که ماهی بر صنوبر دیده باشد

دهانت را کسی داند صفت کرد
که او در پسته شکر دیده باشد

نپندارم که خورشید جهان گرد
ترا جز سایه همسر دیده باشد

کسی کو در عرق بیند رخ تو
بگل بر آتش تر دیده باشد

اگر با سیف فرغانی نشینی
گدا خود را توانگر دیده باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




دلبرم عزم سفرکردو روان خواهدشد
دردلم آنچه همی گشت چنان خواهدشد

اوچو آبست ومن سوخته بادیده تر
خشک لب ماندم وآن آب روان خواهدشد

بود بیگانه زمن چون بر من نامده بود
از برم چون برود باز همان خواهدشد

ازپی گریه مرا چشم شود جمله مسام
وزپی ناله مرا موی زبان خواهدشد

می رود نیستش اندیشه که مردم گویند
که فلان کشته هجران فلان خواهدشد

دلبرا در دل من از غم تو سوداییست
که مرا جان سر اندر سر آن خواهدشد

جان من بودی وچون نیست رفتن کردی
از من دل شده شک نیست که جان خواهدشد

دیده چون روی تو می دید دلم فارغ بود
چون زچشمم بروی دل نگران خواهدشد

از برای دل تو غصه هجرت بخورم
ور چه جانیم درین غصه زیان خواهدشد

برمن ازبار فراقت چو عنان برتابی
دل من همچو رکاب تو گران خواهدشد

دل که در حوصله انده تو یک لقمه است
تا غم تو بخورد جمله دهان خواهدشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




زخاک کوی توبوی هوا معطر شد
ز نور روی تو شب همچو مه منور شد

چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد
زمین زشادی آن تا بآسمان برشد

بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل
مسیح وار بگهواره در سخن ور شد

نشد رسیده کسی کو بعشق تو نرسید
که بی صدف نتوانست قطره گوهر شد

اگرچه دردل کان بود جوهر خاکی
بیافت تربیت ازآفتاب تا زر شد

بسعی عشق تو آن کو زنه فلک بگذشت
بدیدمش که زهفتم زمین فروتر شد

مرا چو عشق تو گشت از دو کون دامن گیر
بسی زشوق توام آستین بخون ترشد

زبهر خدمت خاک درتو عاشق تو
بآب چشم وضو ساخت تامطهر شد

ازآنکه خواجه خود را بصدق خدمت کرد
بسی غلام خداوند بنده پرور شد

بداد جان ودل آن کو گدای (کوی) توگشت
نخواست سیم وزر آن کو بتو توانگر شد

اگر بخانه عشق اندر آیی ای درویش
پی خلاص تو دیوارها همه در شد

بکوش تا نرود عشقت از درون بیرون
که پادشاه ولایت ستان بلشکر شد

همه جهان را بی تیغ سیف فرغانی
بخصم داد چو این دولتش میسر شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد
خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد

در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب
گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد

روزگاری ناکشیده محنت هجران تو
چون توان از نعمت وصل تو برخوردار شد

تا بدیدم نرگس مخمور تو از خمر عشق
آنچنان مستم که نتوانم دگر هشیار شد

آنکه مردم را بدم کردی چو عیسی تندرست
چشم بیمار تو دید از عشق تو بیمار شد

شور از مردم برآمد گریه بر عاشق فتاد
چون لب شیرین تو از خنده شکربار شد

چاره تسلیم است با تقدیر نتوان پنجه کرد
دست تدبیرم چو اندر کار تو بی کار شد

تا تو پیدا آمدی ما را خموشی بود کار
گل چو رو بنمود بلبل را سخن ناچار شد

پیش ازین بی عشق تو در نظم ما ذوقی نبود
هرکه عاشق گشت بر شیرین شکر گفتار شد

گر کسی خواهد که بیند جان مصور همچو جسم
گودرین صورت نگر کز حسن معنی دار شد

سیف فرغانی جوانی رفت تا کی عاشقی
پیر گشتی، توبه کن، هنگام استغفار شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




دل تندرست گشت چو بیمار عشق شد
وز خود برست هر که گرفتار عشق شد

خسته دلان غم زپی دردهای خویش
درمان ازو خوهند که بیمار عشق شد

درخواب غفلتند همه خلق وآن فقیر
در گور هم نخفت که بیدار عشق شد

با قیمتی که انسان دارد بنیم جو
خود را فروخت هرکه خریدار عشق شد

چون شوق دوست سلسله در گردنش فگند
حلاج گفت اناالحق و بر دار عشق شد

سرمایه یی که مردم ازآن زر کنند سود
درپا فگن که دست تو بی کار عشق شد

چیزی که بوی دوست ندارد اگر گلست
خارست نزد آنکه بگلزار عشق شد

شاهان ملک را بغلامی همی خرد
آزاده یی که بنده احرار عشق شد

هر روز روی دوست ببیند چو آفتاب
چشم دلی که روشن از انوار عشق شد

از عشق نام لیلی و مجنون بماند سیف
خرم دلی که مخزن اسرار عشق شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 20 از 72:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA