انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 72:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤





گر درد عشق در دل و در جان اثر کند
در دردمند عشق چه درمان اثر کند

در دین عاشقان که از اسلام برترست
کفریست عشق تو که در ایمان اثر کند

در کنه وصف تو نرسد فهم چون منی
حاشا که در کمال تو نقصان اثر کند

از جور عشق تو دل و جانم خراب شد
در مملکت تعدی سلطان اثر کند

بعد از چنین ستم چه زیان دارد ار کنی
عدلی که در ولایت ویران اثر کند

ترسم که روز وصل نیابی اثر ز من
در من (اگر) فراق تو زین سان اثر کند

بسیار جهد کردم و خاطر بر آن گماشت
تا خدمتی کنم که ترا آن اثر کند

کردم برین قرار که یک شب بسوز دل
آهی کنم که در دلت ای جان اثر کند

شبها بگریه روز کنم در فراق تو
تا صبح وصل در شب هجران اثر کند

یک نکته از لب تو دلم را حیات داد
در مرده آب چشمه حیوان اثر کند

گر تو بلطف یاد کنی عاشقانت را
لطفت ز راه دور در ایشان اثر کند

یوسف چو پیرهن ببشیر وصال داد
بویش ز مصر تا در کنعان اثر کند

اشعار سیف جمله بذکرت مرصعست
در زر و سیم سکه شاهان اثر کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




حسن رخ دوست جهان خوش کند
یاد لب یار دهان خوش کند

روی وخط یار چو فصل بهار
از گل واز سبزه جهان خوش کند

غنچه لعل لب او گاه لطف
خنده چو گل با همگان خوش کند

کام مرا از لب شیرین خویش
آن صنم چرب زبان خوش کند

ذکر تو هرجا که رود ای نگار
حال دل خسته چو جان خوش کند

عشق تو، ای سود همه مایه ات،
گر دل مردم بزیان خوش کند

از کرم ولطف تو در کوی تو
سگ دل درویش بنان خوش کند

من چه خبر دارم اگر در خلا
وصل تو عیش دگران خوش کند

سگ بسر کوی چه داند اگر
گربه دهن بر سر خوان خوش کند

لعل لب تو بکسان کی رسد
شهد تو کام مگسان خوش کند

تو سخن عشق خو از سیف پرس
کز سخن عشق بیان خوش کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




باز آن زمان رسید که گلزار گل کند
هر شاخ میوه آرد وهرخارگل کند

عاشق بدو نظر نکند جز ببوی دوست
باغ ار شکوفه آرد وگلزار گل کند

میوه فروش کی خردش بر امید سود
گرموم رنگ داده ببازار گل کند

بربوی وصل دوست درخت امید ماست
شاخی که کم برآرد وبسیار گل کند

با روی همچو روضه شود شرمسار حور
باغ بهشت اگر چو رخ یار گل کند

گرشاه (من) برقعه شطرنج بنگرد
نبود عجب که هردو رخش خارگل کند

در روضه دلی که غم عشق بیخ کرد
کی شعبه محبت اغیار گل کند

کی مستعد عشق شود جان منجمد
هرگز طمع مکن که سپیدار گل کند

آن را که خار عشق فرو شد بپای دل
سرچون درخت میوه ودستار گل کند

بار درخت حالش اناالحق بود مدام
حلاج راکه شعبه اسرار گل کند

بر هر ورق که ذکر جمالش نوشت سیف
شاید که در سفینه اشعار گل کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




چون قهرمان عشق تو با هر که کین کند
گر آسمان بود بدو روزش زمین کند

عشقت که کفر پیش وی ایمان کند درست
از حسن لشکر آرد وتاراج دین کند

خورشید روی تو که جهان چون بهشت ازوست
هر ذره را ز حسن به از حور عین کند

خورشید چون بساط زمین پی سپر شود
گر حسن بهر شاه رخت اسب زین کند

نبود بحسن چون رخ تو گرچه آفتاب
از لاله روی سازدواز گل جبین کند

در تیر مه زباد خزان نرگس ایمنست
گر در بهار شاخ شکوفه چنین کند

هرگز نکرد دامن وصل ترا بچنگ
الا کسی که دست تو در آستین کند

یوسف رخا تویی که سلیمان ملک حسن
بر خاتم خود از لب لعلت نگین کند

فتنه که تیغ او مژه همچو تیر تست
اندر کمان ابروی شوخت کمین کند

در پیش روی دلبر رومی نژاد ما
آن نقش خوب نیست که نقاش چین کند

همچون مگس زپیش شکر سیف را مران
نحلی ببایدت که گلی انگبین کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




آه درد مرا دوا که کند
چاره کارم ای خدا که کند

چون مرا دردمند هجرش کرد
غیر وصلش مرا دوا که کند

از خدا وصل اوست حاجت من
حاجت من جز او روا که کند

من بدست آورم وصالش لیک
ملک عالم بمن رها که کند

دادن دل بدو صواب نبود
درجهان جز من این خطا که کند

لایقست اوبهر وفا که کنم
راضیم من بهر جفا که کند

دی مرا دید داد دشنامی
اینچنین لطف دوست باکه کند

ای توانگر بحسن غیر ازتو
جود با همچو من گدا که کند

وصل تو دولتیست تا که برد
ذکر تو طاعتیست تا که کند

جان بمرگ ار زتن جدا گردد
مهرت از جان من جدا که کند

سیف فرغانی از سر این کوی
چون تو رفتی حدیث ما که کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




اگر بخت و اقبال یاری کند
مرا یار من غمگساری کند

درین کار اگر یار باید مرا
جز او کس نخواهم که یاری کند

چو بر آسمان اسب یابد مسیح
چرا بر زمین خر سواری کند

تو آنی که بی شمع رویت مرا
چراغ فلک خانه تاری کند

گر از رنگ و بوی تو یابد مدد
دی اندر زمستان بهاری کند

ز دست تو ای جان چو آب حیات
شراب اجل خوشگواری کند

ولی بی گل روی تو سیف را
مژه در ره چشم خاری کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




آنچه عشقت با دل ما می کند
موج در اطراف دریا می کند

آنچه دارم عشق تو از من ببرد
هرچه بیند ترک یغما می کند

نقطه خال عدس مقدار تو
چون عدس تولید سودا می کند

هر غمی کز عشقت آید در درون
جان برغبت در دلش جا می کند

روح را فیض از لب جان بخش تست
زآن چو عیسی مرده احیا می کند

من غلامی تو می خواهم چنانک
بنده آزادی تمنا می کند

آن سر گیسوی همچون سلسله
عقل را زنجیر در پا می کند

من نبودم واله و شوریده لیک
عشق رویت این تقاضا می کند

نیست با عاشق جفا آیین دوست
با من درویش عمدا می کند

گرچه بر چون من گدایی در ببست
بر سگان کوی در وا می کند

در خرامیدن قد چون سرو او
کار صد دل زیر وبالا می کند

دل بخوبان دگر از شوق او
چون مگس آهنگ حلوا می کند

چون صدف ازآب دریا سیر نیست
قطره می بیند دهن وا می کند

وصف رویش سیف فرغانی مدام
همچو مجنون وصف لیلا می کند

شد بهار وگل بباغ آورد رخت
بلبل شوریده غوغا می کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است
تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند

شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید
گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند

طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند
ازبر خویش شکر را چو مگس می رانند

خوب رویان همه چون انجم و خورشید تویی
همه از پرتو رخساره تو پنهانند

خرد وعشق اگر چه نشود با هم جمع
مبتلای غم عشق تو خرد مندانند

گر رسد تیر بلایی زکمان حکمت
عاشقان همچو سپر روی نمی گردانند

عاشقانرا که چو من دست بزر می نرسد
سر آن هست که در پای تو جان افشانند

عمر عشاق تو مانند نمازست ای دوست
لاجرم در همه ارکانش ترا می خوانند

دعوی چاکری تو چو منی را نرسد
که غلامان ترا بنده خداوندانند

این لطایف که در اوصاف تو من می گویم
هوس آن همه را هست ولی نتوانند

سیف فرغانی از حرمت نام یارست
گر نویسند سخنهای ترا ور خوانند

وقت آن شد که خضر گوید و مردم دانند
که تویی آب حیات و دگران حیوانند

اهل صورت همه از معنی تو بی خبرند
واهل معنی همه در صورت تو حیرانند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای ماه اختران تو اندر زمین مهند
وی شاه چاکران تو در مملکت شهند

آن رهبران که سوی تو خوانند خلق را
گر عشق تو دلیل ندارند گمرهند

در روز زندگانی خویش آن بد اختران
بی آفتاب عشق تو شبهای بی مهند

در عشق عاجزند چو در جنگ گربه موش
گرگان شیر پنجه که درحیله روبهند

نان جوی چون سگند پراگنده گرد شهر
شیرند عاشقان که مقیمان درگهند

برگو حدیث عشق که این قوم خفته اند
عیسی بیار سرمه که این خلق اکمهند

قومی که در غم تو بروز آورند شب
مقبول نزد توچو دعای سحرگهند

ازخاک درگه تو که میمون تر از هماست
سازند طایری وچو پر بر کله نهند

ازبهر روی سرخ تو چندین سیه گلیم
با جامه کبود درین سبز خرگهند

یوسف برند در عوض آب سوی قوم
بی دلو تشنگان که چو من بر سر چهند

برخوان هرکسی نه چو انگشت کاسه لیس
کز لقمه مراد همه دست کوتهند

رد کرده اند هر چه درو نیست بوی تو
آنها که رنگ یافته صبعت اللهند

اشجار طور قرب (و)زتأثیر نور عشق
ناری که گوید (انی اناالله) برین رهند

باخلق آشنا شده چون سیف بهر تو
بیگانه زآن شدند که از خویش وارهند

آگه نبود از می عشق توآنکه گفت
(هین دردهید باده که آنها که آگهند)
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




دردمندان غم عشق دوا می خواهند
بامید آمده اند از توترا می خواهند

روز وصل تو که عیدست ومنش قربانم
هرسحر چون شب قدرش بدعا می خواهند

اندرین مملکت ای دوست توآن سلطانی
که ملوک ازدر تو نان چو گدا می خواهند

بلکه تا برسر کوی تو گدایی کردیم
پادشاهان همه نان از در ما می خواهند

زآن جماعت که زتو طالب حورند وقصور
در شگفتم که زتو جز تو چرا می خواهند

زحمتی دیده همه برطمع راحت نفس
طاعتی کرده وفردوس جزا می خواهند

عمل صالح خود را شب وروز از حضرت
چون متاعی که فروشند بها می خواهند

عاشقان خاک سر کوی تو این همت بین
که ولایت زکجا تا بکجا می خواهند

عاشقان مرغ و هوا عشق وجهان هست قفس
با قفس انس ندارند هوا می خواهند

تو بدست کرم خویش جدا کن ازمن
طبع ونفسی که مرا از تو جدا می خواهند

عالمی شادی دنیا وگروهی غم عشق
عاقلان نعمت وعشاق بلا می خواهند

سیف فرغانی هر کس که تو بینی چیزی
ازخدا خواهد واین قوم خدا می خواهند

در عزیزان ره عشق بخواری منگر
بنگر این قوم کیانند و کرا می خواهند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 23 از 72:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA