انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 72:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




ای آنکه عشق تو دل جانست وجان دل
مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل

وصل تو قلب دل طلبد از میان جان
ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل

عشقت چو صبح در افق جان کند اثر
پر آفتاب وماه شود آسمان دل

جانم بجام غم همه خون جگر خورد
تا دل دمی از آن تو باشد توآن دل

گر عشق تو بود ز ازل در میان جان
همچون ابد پدید نباشد کران دل

چون زر بسکه ملکان نام دارتست
هر گوهری که طبع بر آرد زکان دل

از رنگ وبوی تو دهدم همچو گل نشان
هر غنچه یی که بشکفد از بوستان دل

این بیتها که بهر تو گفتیم هر یکی
یک عشق نامه است بسر بر نشان دل

ازهر چه آن بدوست تعلق نداشت سیف
بگشای پای جان بگسل ریسمان دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای ز زلفت حلقه یی بر پای دل
گر درین حلقه نباشد وای دل

هرکرا سودای تو در سر بود
در دو کونش می نگنجد پای دل

غرقه گرداب حیرت از تو شد
کشتی اندیشه در دریای دل

آن سعادت کو که بتوانیم گفت
با تو ای شادی جان غمهای دل

نه دلم را در غمت پروای من
نه مرا در عشق تو پروای دل

رفته همچون آب در اجزای خاک
آتش عشق تو در اجزای دل

چون غمت را غیر دل جایی نبود
هست دل جای غم و غم جای دل

هر دو عالم چیست نزد عارفان
ذره یی گم گشته در صحرای دل

سیف فرغانی چو حلقه بسته دار
جان خود پیوسته بر درهای دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




تنی داری بسان خرمن گل
عرق از وی روان چون روغن گل

صبا از رشک اندام چو آبت
فگنده آتش اندر خرمن گل

چمن از خجلت روی چو ماهت
شکسته چون بنفشه گردن گل

گر از رویت بهار آگاه باشد
پشیمان گردد از آوردن گل

بسیل تیره ابر نوبهاری
بریزد آب روی روشن گل

غم تو در گریبان دل من
چو خار آویخته در دامن گل

منم از خوردن غمهای تو شاد
چو زنبور عسل از خوردن گل

اگر از خاک کویت بو بگیرد
قبای غنچه و پیراهن گل

چو در برگ از خزان زردی فزاید
ز روح نامیه اندر تن گل

مها از سیف فرغانی میازار
نخواهد عندلیب آزردن گل

گلت را همچو بلبل دوست دارست
جعل باشد نه بلبل دشمن گل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




باغ را گرچه برخ کرد بهشت آیین گل
همچو روی تو نباشد برخ رنگین گل

باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکین
حال دیگر شده چون آمده در تلوین گل

چند گویم سخن باغ که همچون خارست
بوستان در ره عشاق تو با چندین گل

رخ تو آتش کانون جمالست و از آن
شهر پر می شود از روی تو در تشرین گل

جای آنست که از گلشن حسنت رضوان
از پی زیب نهد بر رخ حورالعین گل

شکل موزون تو نظمی است رخت شه بیتش
ناظم صنع بسی کرده درو تضمین گل

گر تو دستور دهی ماه بروبد هر شب
از سر کوی تو با مکنسه پروین گل

خویشتن را همه تن جسم خوهد چون نرگس
تا نظر در رخ خوب تو کند مسکین گل

چیست فردوس چو در وی ننمایی تو جمال
چه بود باغ که او را نکند تزیین گل

من بدیدار تو از وجد بیارامم اگر
شورش بلبل دیوانه کند تسکین گل

تو چنین سرو سمن بار مرو در بستان
کز خجالت نکند یاسمن و نسرین گل

ای عروس چمن از پرده خجلت پس ازین
روی منمای که در جلوه درآمد این گل

اندرین باغ شکر با گل و گل با شکرست
چون درآیی شکری می خور و بر می چین گل

در بهاران ز من این دسته گل خاص تر است
گر چه نزد همه عام است بفروردین گل

سیف فرغانی جان داد و ترا نیست غمی
آری از مردن بلبل نشود غمگین گل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




چو بیند روی تو ای نازنین گل
کند بر تو هزاران آفرین گل

تو با این حسن اگر در گلشن آیی
نهد پیش رخت رو بر زمین گل

اگر بلبل کند ذکر تو در باغ
ز نامت نقش گیرد چون نگین گل

چو از ذکر لبت شیرین کند کام
شود در حلق زنبور انگبین گل

گلی تو از گریبان تا بدامن
بهر جانب بریز از آستین گل

اگر در خانه گل خواهی بهر وقت
برو آینه برگیر و ببین گل

ندارد باغ جنت همچو تو سرو
نباشد شاخ طوبی را چنین گل

برنگ و بو چو تو نبود که چون تو
خط و خالی ندارد عنبرین گل

اگر با من نشینی عیب نبود
که دایم خار دارد همنشین گل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




در گلستان گرنباشد شاهد رعنای گل
خاک پای تو بخوش بویی بگیرد جای گل

شمه یی از بوی تو پنهانست اندر جیب مشک
پرتوی از روی تو پیداست درسیمای گل

نسبت رویت بگل کردند مسکین شاد گشت
زین قبل از خنده می ناید بهم لبهای گل

زیبد ارگل عالم آرایی کند همچون بهار
کز رخ تو پشت دارد روی شهر آرای گل

قالب گل راز حسن روی خود خالی ببخش
ورنه بی معنی نماید صورت زیبای گل

دربهار ای شاه بی یرلیغ قاآن رخت
همچو آل لاله کی رنگین شود تمغای گل

حسن رویت کرد اندر صفحهای گل عمل
همچو اوراق کتب پر علم شد اجزای گل

زآرزوی قد وخد تو نشست و اوفتاد
لاله اندر زیر سرو وژاله بر بالای گل

ماه یا خور کی شود درخوب رویی همچو تو
خار هرگز چون بود در نیکویی همتای گل

با وجود تو که از تو گل خجل باشد بباغ
خود کرا سودای باغست وکرا پروای گل

کار تو داری که با بخت جوان (و) حسن نو
بعد یک مه پیر گردد دولت برنای گل

من چو مجنون دورم از لیلی خود واندر چمن
وامق بلبل شده هم صحبت عذرای گل

سیف فرغانی بماند اندر سرت سودای دوست
بلبلان را کی شود بیرون زسر سودای گل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




عاشقان راسوی خود هم خود بود جانان دلیل
کعبه وصل و زاد غم، وز خویشتن رفتن سبیل

ای بقال وقیل عالم بی خبر از عشق تو
هر که معلومش تو باشی فارغست از قال و قیل

گرد خجلت می فشاند نور رویت بر قمر
آب حیوان می چکاند تیغ عشقت بر قتیل

هرکه را زین سیم وزین زر کرد مستغنی غمت
زر بنزد آن توانگر چون گدا باشد ذلیل

تا بدیدم شمع روی تو، چنان با خود گرفت
آتش عشق ترا جانم که روغن را فتیل

با بلا هم خانه باشد عاشق اندر کوی تو
وز سلامت دور باشد پشه زیر پای پیل

طبع شورانگیز را بر جان عاشق حکم نیست
آتش نمرود را تاثیر نبود در خلیل

از برای وصل جانان گر زعاشق جان خوهد
همچنان باشد که آب از جوی خواهد سلسبیل

یوسفان حسن را جاه وجمال از روی تست
چون شکر از خاک مصر وچون نهنگ از آب نیل

عاشقان را چه زیان گر عقلشان نکند مدد
در خلافت چه خلل گر با علی نبود عقیل

گر پیمبر وار عاشق وارهد از خویشتن
وحیها آید بدو واندر میان نی جبرئیل

سیف فرغانی زغم بر عاشقان تکلیف نیست
حمل کوه بیستون فرهاد را نبود ثقیل

از پی تعریف جانان را مکن در شعر ذکر
بهر شهرت در چمن گل را مکش بر روی بیل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ما جان فدای آن رخ نیکوش می کنیم
در مه نظر از آرزوی روش می کنیم

بی اوچنانکه عادت سودا پزان بود
هردم چو آب از آتش دل جوش می کنیم

بهر شراب شادی روز وصال او
هر شب هزار جرعه غم نوش می کنیم

گر نقره (پیش) آیدوگر زر فتد بدست
در کار یار سیم بناگوش می کنیم

از طعنهای دشمن و غمهای دوستان
با او حدیث خویش فراموش می کنیم

دشمن که دست ما بدهانش نمی رسد
چندین زبان درازی او گوش می کنیم

در کوی او دویم چو سگ هر شب وبروز
برخاک راه خفته وخاموش می کینم

دشمن چو شب روست چو سگ بانگ می زنیم
سگ در پیست خواب چو خرگوش می کنیم

بر یاد دوست هر شب با شاهد خیال
پا در فراش ودست در آغوش می کنیم

ما در سماع خرقه خود چون قمیص گل
پاره ز عشق سرو قبا پوش می کینم

هر روز همچو سیف زدلهای پر گهر
گنجی دفین هر شکن موش می کنیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای ز رویت پرتوی مرآفرینش را تمام
از وجود تست سلک آفرینش را نظام

گر ز مه خود را نقابی سازی ای خورشید روی
ماه بر روی تو چون بر روی مه باشد غمام

با جمال تو ملاحت همچو شوری با نمک
در حدیث تو حلاوت همچو معنی در کلام

مبتلای تو سلامت می دهد بر وی درود
آشنای تو سعادت می کند بر وی سلام

خدمتی از من نیاید لایق حضرت که تو
پادشاهان بندگان داری و آزادان غلام

در مقام شوق تو مست شراب عشق تو
دارد از جز تو فراغت چون فرشته از طعام

بی سر و پایی که اندر راه عشقت زد قدم
بر زمین نگرفت جا بر آسمان ننهاد گام

بر در تو با دل پرآتش و چشم پر آب
خویشتن را سوخته از پختن سودای خام

چون تویی همچون منی را کی شود حاصل بشعر
چون کبوتر صید نتوان کرد عنقا را بدام

چون مگس هرگز نیالاید دهان خود بشهد
شوربختی کز لب شیرین تو خوش کرد کام

در چنین محراب گه با شعر تحت المنبری
سیف فرغانی نزیبد این جماعت را امام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




آنی که کس بخوبی تو من ندیده ام
خورشید را چو روی تو روشن ندیده ام

یا خود چو روی خوب تو رو نیست در جهان
یا هست و زاشتغال بتو من ندیده ام

رنگی ز حسن در گل رویت نهاده اند
کندر شکوفهای ملون ندیده ام

روی تو گلستان و دهان غنچه یی کزو
الا بوقت خنده شکفتن ندیده ام

روی ترا بزینت وزیب احتیاج نیست
من احتیاج شمع بروغن ندیده ام

گویی بتن که آب روان زو خجل شود
جان مجسمی که چنین تن ندیده ام

از کشتنم بتیغ تو ای دوست حاصلست
ذوقی که در هزیمت دشمن ندیده ام

خود را بکام خویش شبی از سر رضا
با چون تو دوست دست بگردن ندیده ام

زآن سان که سیف بر کوی تو خوار ماند
خاشاک راه بر در گلخن ندیده ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 36 از 72:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA