انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 39 از 72:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




اگر شبی ز وصال تو کام برگیرم
غذای جان ز لب تو مدام برگیرم

چه باشد از پس چندین هزار ناکامی
اگر من از لب شیرینت کام برگیرم

دلم بسوخت درین غم بگوی تا از تو
اگر مرا طمعی هست خام برگیرم

تو صید من نشوی ور کنم ز جان دانه
بر آن نهادم دل را که دام برگیرم

مرا ز لعل لبت بوسه یی تمنا هست
وگر چنانک نبخشی بوام برگیرم

مقیم کوی توام، دل نمی کند رغبت
که خاطر از تو و رخت از مقام برگیرم

فغان مرغ سحر دوش خود مرا نگذاشت
که حظ خویشتن از تو تمام برگیرم

شمایل تو یکی از یکی بدیع ترست
بگوی تا دل خویش از کدام برگیرم

سخن ز شرم تو پوشیده تا بکی گویم
حجاب شبهه ز روی کلام برگیرم

مرا چو لعل تو هر جزو گوهری گردد
چو شمع اگر ز نگین تو نام برگیرم

مرا بکام رسان از لبان خود گرچه
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم

مرا اگر تو مشرف کنی بدشنامی
منش بجای هزاران سلام برگیرم

کمینه بنده تو گفت سیف فرغانی
که بار خدمت تو چون غلام برگیرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم
وگر رو بمن کم بنمایی بمیرم

ز شادی قرب و ز اندوه دوری
گه از وصل و گاه از جدایی بمیرم

چرا غم که بی روغنم مرگ باشد
و گر روغنم در فزایی بمیرم

تو دام منی من ترا طرفه مرغم
که گر از تو یابم رهایی بمیرم

برافروخت روی تو از حسن شمعی
نمی خواست کاز بی ضیایی بمیرم

زدم بر سر شمع خود را و گفتم
چو پروانه در روشنایی بمیرم

ترا برگ من نی و آگه نه ای زآن
که من بی گل از بی نوایی بمیرم

طبیبی چو تو بر سر من نشسته
نشاید که از بی دوایی بمیرم

چو گربه درین خانه گر ره نیابم
چو سگ بر درش از گدایی بمیرم

در آن بارگه گر بخدمت نشایم
برین در بمدحت سرایی بمیرم

چو مجنون اگر وصف لیلی نیابم
سزد گر بلیلی ستایی بمیرم

مرا گر ز وصل آن میسر نگردد
که در مسند پادشایی بمیرم

نه بیگانه ام همچو سیف این مرا بس
که با دولت آشنایی بمیرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




از عشق دل افروزم چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم ازعشق دل افروزم

ازگریه وسوز من اوفارغ ومن هر شب
چون شمع زهجر او می گریم و می سوزم

درخانه گرم هر شب ازماه بود شمعی
بی روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم

در عشق که مردم رااز پوست برون آرد
ازشوق شود پاره هر جامه که بر دوزم

هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم

دانش نکند یاری در خدمت او کس را
من خدمت او کردن از عشق وی آموزم

چون سیف اگر باشم در صحبت آن شیرین
خسرو نزند پنجه با دولت پیروزم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




بغیر دوست نداند کسی که من چه کسم
از آنکه من شکرستان دوست را مگسم

سحرگهی که من از شوق او برآرم آه
چو شب سیاه کند روی صبح را نفسم

بدوست کردم پیغام کای یگانه بحسن
ز نعمت دو جهان جز تو نیست ملتمسم

جواب داد که مسکین من آب حیوانم
وگر چنانکه سکندر شوی بتو نرسم

از آن زمان که مرا بر در تو آب نماند
چو خاک از سر ره برنداشت هیچ کسم

بروز بر سر کوی تو از سگم بیم است
بشب روم که ز سگ باک نیست ار عسسم

بدامنت نرسد دست چون ز درویشی
بآستین خود ای دوست نیست دست رسم

بگیر جیب من و پیش کش مرا مگذار
بدان رفیق که دامن همی کشد ز پسم

بصدق کردم دعوی که سیف فرغانی
غلام تست و مؤکد همی کنم بقسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




بروز وصل زهجران یار می ترسم
اگر چه یافته ام گل زخار می ترسم

درون قلعه مرا گرچه یار ودوست بسیست
زدشمنان برون از حصار می ترسم

چو روی دوست اگر چند حال من نیکوست
ولی زچشم بد روزگار می ترسم

چو باد فتنه برانگیخت گرد از هر سو
برآن عزیز چو چشم از غبار می ترسم

درین حدیقه که گل جا نکرد گرم درو
زباد سرد برآن لاله زار می ترسم

بقطع حبل تعلق که محکم افتادست
زحکم مبرم پروردگار می ترسم

هراس بنده زبازوی کام کار علیست
گمان مبر که من از ذوالفقار می ترسم

پیادکان حشم خود باسب می نرسند
زرخش رستم چابک سوار می ترسم

اگر چه رفت زمستان وشاخها گل کرد
ولی زجارحه اندر بهار می ترسم

چو بحر وموج ببینم چگونه باشد حال
که من زکشتی دریا گذار می ترسم

ببوسه از دهن دوست مهره تریاک
بلب گرفته زدندان مار می ترسم

از آنکه من غم او می خورم ندارم خوف
ازین که غم نخورد غمگسار می ترسم

درین میان زجدایی چو سیف فرغانی
ورا گرفته ام اندر کنار می ترسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
لطف کن تا من دل داده بدلدار رسم

او زمن بنده باین دیده خون بار رسد
من ازآن دوست بیاقوت شکربار رسم

عندلیبم ز چمن دور زبانم بستست
آن زمان در سخن آیم که بگلزار رسم

تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جزاوست
بزنم بر سپه آنگه بسپهدار رسم

نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش
جنتم یاد نیاید چو بدیدار رسم

کس بدان یار برفتن نتوانست رسید
برسانیدن آن یار بدان یار رسم

گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست
تا نگویی که بدان دوست برفتار رسم

دوست پیغام فرستاد که در فرقت من
صبر کن گرچه بسالی بتو یکبار رسم

گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن!گفت:
من گلم وقت بهاران بسر خار رسم

نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع
گرکنی شکر چو مردان بتو بسیار رسم

توچو بیماری و، چون صحت راحت افزای
رنج زایل کنم آنگه که ببیمار رسم

از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من
نه چنان دست درازم که بدیوار رسم

از درت گرچه گدایان بدرم واگردند
چه شود گر من درویش بدینار رسم

من برنگین سخنان ازتو نیابم بویی
ور چه در گفتن طامات بعطار رسم

سیف فرغانی در کار تویی مانع من
پایم از دست بهل تا بسر کار رسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




آنجا که جای دوست بود من نمی رسم
خاریست مانعم که بگلشن نمی رسم

هر نیم شب بدست خیالش بدان طرف
خدمت همی رسانم اگر من نمی رسم

از فکر یار هستی خویشم بیاد نیست
مستغرقم بدوست،بدشمن نمی رسم

این ترک سعی من نه زنومیدیست،لیک
معلوم شد مرا که برفتن نمی رسم

یاری ز من رمیده چوآهوی تیزگام
من همچو سگ درو بدویدن نمی رسم

آنجا چو جان مجردو تنها توان شدن
من پای بست همرهی تن نمی رسم

چون خاک کوی انس گرفتم بخار و خس
زآن همچو گرد خانه بر وزن نمی رسم

معشوق دیدنیست ولیکن مرا زمن
درپیش پردهاست،بدیدن نمی رسم

بی شمع روی روشن جانان چراغ وار
خود را همی کشم که بمردن نمی رسم

چون گوهرم زمعدن اصلی خویش دور
درحقه مانده باز بمعدن نمی رسم

طاوس باغ قدس بدم اندرین قفس
بالم شکسته شد بنشیمن نمی رسم

فصل بهار وصل چو دورست،غنچه وار
در پوست مانده ام،بشکفتن نمی رسم

سنگ آتشم چوخاک نشسته بزیر آب
آتش نهفته ام چوبآهن نمی رسم

کشت وجود تا نکند خوشه کمال
من نارسیده ام بدرودن نمی رسم

اندر صفات دوست چگویم سخن چو من
در وصف حال خویش بگفتن نمی رسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای برده آب روی من ازعشق تو درآتشم
چون خاک بربادم مده آبی بزن برآتشم

برآتش سودای تو از صبر اگر آبی زنم
باد تو افزون می کند صد شعله اندرآتشم

زآنم بگاز قهر خود چون شمع گردن می زنی
کآبم فرود آمدم بپا چون رفت برسر آتشم

ازدم زبانم شد سیاه اندر دهان خشک لب
ازبس که دودی می کند چون هیمه ترآتشم

زآن سکه مهرت نشد محو ازدل چون سیم من
هرچند در هر بوته یی بگداخت چون زرآتشم

درآتش سودای تو چون گشت جانم سوخته
هرلحظه سوزی می فتد دردل بکمتر آتشم

درپیش شمع حسن تو بالی زدم برخاستم
پروانه وار ازعشق توافتاد در پرآتشم

تا برمحک آزمون نیکو نماید رنگ من
چون ز ربسی کرد امتحان عشق تو درهر آتشم

بر عود سوز مهر تو مانند عنبر سوختم
تا تو شکر لب می کنی دردل چو مجمر آتشم

از خال عنبر گون تو چون مشک طبعم گرم شد
خوش خوش بسوزم بعد ازین چون شد معنبر آتشم

گر خاطر چون بحر من در سخن راشد صدف
ازسینه پرسوز خود من کان گوهر آتشم

دی گفت عشق گرم رو وارستی از سردی خود
تا چون تنور تیره دل کردت منور آتشم

من آن چراغ دولتم از نور قدس افروخته
چون شمع در مشکاة دل دایم مصور آتشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای برده رویت آب مه ازمهر تو درآتشم
چون باد خاکت بوسم ارآبی زنی برآتشم

بهر سخن گفتن مرا در قید عشق آورده ای
چون عود بهر بوی خوش افگنده ای درآتشم

شورآب اشک بی نمک درکاسه سر جوش زد
تا می نهد سودای توچون دیگ بر هرآتشم

همرنگ خون آبی چو سیل از ابر چشمم شد روان
کزبارقات عشق تو چون برق یکسر آتشم

بر گلستان حسن خویش ایمن مباش از آه من
ور نی بیفتد ناگهان در خشک و در تر آتشم

از تاب مهرت آب شعر از من ترشح می کند
چون خاک می سوزد مدام از بهر گوهر آتشم

عشق آتشست وهیمه جان این پرورش یابد ازآن
نوریست در کانون دل زین هیمه پرور آتشم

چون شمع گاز شوق تو هر دم زمن برد سری
لیکن دگر ره میکند چون دود سر درآتشم

عشقم بطور قرب تو هر دم دلالت می کند
شد،گرچه موسی نیستم،سوی تو رهبر آتشم

ازمعجزات عشق تو ز آب حیات عشق تو
در وکر سینه مرغ شد همچون سمندر آتشم

تا چون خسروی هر سحر بالی زند بانگی کند
آن دم ز باد پر او گردد فزونتر آتشم

شب آشکارا می شود چون ماه پیدا میشود
روز از نظرها می شود پنهان چواختر آتشم

آتش خورد دم بی دهان و زشعلها سازد زبان
نشگفت اگر ازیاد تو گردد سخن ور آتشم

با نفحه لطفت اگر بادی کند بر من گذر
با آب حیوان در اثر گردد برابر آتشم

دل مهر مهرت چون نگین از دست نگذارد همی
هر چند بگذارد چو شمع از پای تا سر آتشم

چون شمع دارم رنگ ز رز آن برتن ازپا تا بسر
ازآب چشم چون گهر بسته است زیور آتشم

عشقت همی گوید مهابی سیف فرغانی سخن
من مرده چون خاکستر و زنده است در بر آتشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




جانست وتن در آتش عشق ودرآب چشم
آتش چو تیز شد بگذشت از سرآب چشم

ای از خیال رسته دندان چون درت
چون سینه صدف شده پرگوهر آب چشم

صیاد وار با دل صد رخنه همچو دام
جان ماهی خیال تو جوید در آب چشم

وقتست اگر رخ تو تجلی کند که هست
مارا بهشت کوی تو وکوثر آب چشم

هم ما کدیه کرده ازآن چهره نور روی
هم ابر وان خواسته زین چاکر آب چشم

خاص ازبرای پختن سودای وصل تست
گر آتش دلست رهی را گر آب چشم

سرگشته ام چو چرخ ازین چشم سیل بار
این آسیانگر که نهادم برآب چشم

بیماری هوای تو تن را ضعیف کرد
گر نبض او نمی نگری بنگر آب چشم

در ملک عشق خطبه بنام دلست ازآن
شاید که همچو سکه رود بر زر آب چشم

در بزم عشق تو که غمست اندرو شراب
چون ساغری شد ستم ودر ساغر آب چشم

پیچید دودآه و چو آتش زبانه زد
پیوست وگرم گشت بیکدیگر آب چشم

چندانکه بیش گریم غم کم نمی شود
فرزند غصه راست مگر مادر آب چشم

خلقی گریستند ودر آن دل اثر نکرد
آن سنگ کی کند حرکت از هر آب چشم

گریم زجور هجر تو در پیش روی تو
مظلوم را گواست بر داور آب چشم

در گرمی فراق لب سیف خشک دید
گفت اربوصل تشنه شدی می خور آب چشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 39 از 72:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA